تأملی از منظر فلسفهٔ اخلاق: آیا نظارت باعث تقویت اخلاقیات میشود؟
امریس وستاکات ترجمهٔ کاوه شجاعی استاد فلسلفهٔ دانشگاه آلفرد در نیویورک غربی است و کتاب «حلاجی فلسفه»اش را انتشارات دانشگاه کمبریج در سال ۲۰۰۰ منتشر کرده: تصور کنید که درست بعد از لحظهای که حضرت آدم در مورد میوهٔ ممنوعه آگاهی یافته بود، به یکی از فرشتهها دستور داده میشد یک دوربین تلویزیونی مدار بسته در باغ عدن نصب و آن را روی درست درخت معرفت تنظیم کنند. میتوانید تصور کنید که چقدر اوضاع بهتر پیش میرفت: مار (یا ابلیس) حوا را وسوسه میکرد که از میوهٔ درخت معرفت بخورد، بعد حوا فریب میخورد و دستش را دراز میکرد تا میوهٔ ممنوعه را بچیند، اما در آخرین لحظه متوجه دوربین میشد و عقیدهاش عوض میشد. نتیجه: نه گناهی اتفاق میافتاد و نه آدم و حوا از بهشت اخراج میشدند. دیگر نیازی نبود که ما همهٔ عمرمان را در زمین با مشقت بگذرانیم، شب و روز کار کنیم، و البته زایمان هم اینقدر دردناک نبود.
پس چرا خداوند این کار را نکرد تا بشر را از این همه سختی نجات دهد؟ ممکن است بگویید خداوند میخواست انسان، خود تصمیم بگیرد. اما اگر حوا میدانست تحت محاصرهٔ دوربینهاست باز هم تصمیم آخر را خودش میگرفت؛ او هنوز اختیار داشت که میوهٔ ممنوعه را بچیند و یا نچیند؛ اما وقتی او دوربین را میدید احتمال بیشتری داشت که تصمیم درست را بگیرد. اما مسأله اینجاست که خداوند فقط نمیخواست که آدم و حوا تصمیم درست را بگیرند. خداوند میخواست آنها «به دلایل درستی» تصمیم درست را بگیرند. اینکه میوهٔ ممنوعه را به خاطر ترس از گیر افتادن نخوری، هیچ اعتبار اخلاقیای را نصیبت نمیکند؛ چون فقط به خاطر نفع شخصیات عمل کردهای. اگر حوا به خاطر ترس از دوربین، میوه را نمیخورد، و ما همچنان در بهشت مانده بودیم، اگر خداوند تصمیم میگرفت که بهشت را برای مدتی تاریک کند، در این موقع بود که معلوم میشد میوهٔ ممنوعه واقعا طرفدار دارد یا نه.
حالا از بهشت به زمین میآییم. پدر و مادر از بچههای کوچک اطاعت میخواهند، اطاعتی بیچون و چرا و مطلق. (و این همان چیزی است که هر بچهای در آن سن از پدر و مادرش میخواهد!) اما فرق والدین و خداوند در این است که خداوند میخواهد این اطاعت داوطلبانه باشد، و مهمتر از همه این اطاعت با انگیزهای درست انجام شده باشد. او میخواهد که ما کار بدی نکنیم، اما نه به خاطر ترس، که به خاطر عشق به او و احترام گذاشتن به آنچه که درست است.
این مسألهای است که فیلسوفان اخلاق را قرنها درگیر خود کرده است. امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم یکی از مهمترین این متفکران است. از دید کانت، اقدامات ما وقتی درستند که با قوانین اخلاقی که خردمان به ما دیکته میکند مطابقت داشته باشند و زمانی ارزش اخلاقی دارند که از احترام به قوانین اخلاقی نشأت گرفته باشند. به بیان دیگر، زمانی کار من ارزش اخلاقی دارد که «بخواهم» کار درست را انجام دهم. اگر من آی پاد* کسی را نمیدزدم – به این دلیل که دزدیدن وسایل دیگران را کار بدی میدانم، پس میتوانم بگویم کار اخلاقی کردهام و احتمالاً هاله ٔ نورم شفافتر خواهد شد. اما اگر من آی پاد دوستم را نمیدزدم چون نمیخواهم گیر بیفتم، کار درستی را انجام میدهم و ممکن است به خاطر محتاط بودن خودم را هم تشویق کنم، اما کار من هیچ اعتبار اخلاقی ندارد.
ترافیک و فلسفه
حالا وقتش رسیده که چند سوأل مهم را مطرح کنیم: تأثیر احتمالی نظارت فراگیر بر هویت اخلاقی ما چیست؟ در جامعهای که همه چیز تحت نظر دوربینهای نظارتی دولتی و خصوصی است آموزش اخلاقی فرد و پرورش اخلاقی او چطور صورت خواهد گرفت؟ آیا در چنین جامعهای فرصتی برای رشد اخلاقی به وجود میآید؟ در این جامعه انتخاب اخلاقی برای رسیدن به منفعت شخصی است یا انجام وظیفه؟
این سوألها رشتهٔ تازهای از پژوهشهای فلسفهای را به وجود آوردهاند که به آن «برآورد تأثیر نظارت» میگوییم.
این یک نوع نگاه به قضیهٔ ماست: نظارت باعث تقویت اخلاقیات میشود چون وظیفه و نفع شخصی را به هم نزدیک میکند. این رویکرد احتمالاً مورد قبول فیلسوفانی چون افلاطون و توماسهابز قرار میگرفت و فهم دلیل آنها اصلاً دشوار نیست: هرچه نظارت بهتر باشد، احتمال کشف تخلفات اخلاقی و در نتیجه مجازات فرد خاطی افزایش مییابد. مردم با فهم این روند، کمتر از گذشته به قانونشکنی تمایل پیدا میکنند و آرام آرام اطاعت از قانون عادتشان میشود. نتیجه اینکه بیاخلاقی کمتری را مشاهده میکنیم و به سمت نوعی توازن اجتماعی حرکت میکنیم. مرور تاریخچهٔ نظارت بر ترافیک و عبور و مرور میتواند به ما در فهم این مکتب اخلاقی کمک کند:
مرحله یک (وضعیت طبیعی): لطفاً هر کاری که میخواهید انجام دهید! همه چیز آزاد است. هر قدر که میخواهید سرعت بگیرید و هر جایی که میخواهید بروید. فقط مراقب تصادف شاخ به شاخ باشید. زندگی سریع است و مطبوع، و البته کوتاه.
مرحله دو: دولت مسألهٔ سرعت مجاز را مطرح میکند، اما از آنجا که زوری در کار نیست، اکثر رانندهها آن را نادیده میگیرند.
مرحله سه: پلیسها در بزرگراهها نگهبانی میدهند تا قانون سرعت مجاز را اجرا کنند. در نقاط مختلفی از جاده پلیسها را میبینیم و چارهای جز کاهش سرعت نداریم. اما اگر باهوش باشیم، میتوانیم محل کمینگاه پلیسها را یاد بگیریم یا آنقدر خرج ماشینمان کنیم که هیچ پلیسی به گردمان نرسد.
مرحله چهار: پلیسهای بیشتری در بزرگراهها کشیک میدهند حالا به تکنولوژی رادار هم مجهز شدهاند. حالا اوضاع برای شما سختتر شده و هزینهٔ سرعت غیرمجاز بالاتر رفته. سه راه پیش رو دارید:
۱) با آتش به جنگ آتش بروید: موتور جت روی ماشینتان ببیندید و تجهیزات ضد رادار روی آن نصب کنید. آغاز جنگ با حکومت!
۲) یک ماشین کمسرعت بگیرید و تلاش کنید جرمی مرتکب نشوید.
۳) کار خودتان را بکنید، همچنان مراقب کمینگاههای احتمالی پلیسها باشید؛ بر خلاف رانندههای مراقب، در جاده خوابتان نمیگیرد اما رانندگی پر استرسی را تجربه خواهید کرد.
مرحله پنج: پلیس در بزرگراهها دوربین نصب میکند و به کمک ماهواره سراسر جادهها را تحت نظارت قرار میدهد. حالا گریز از مجازات بسیار سخت شده است چراکه همه چیز – کشف و مجازات خطا – اتوماتیک انجام میشود. پر سرعت راندن حالا واقعاً احمقانه است. اکثریت، حالا از قانون طبعیت میکنند و عاقلانه میرانند.
مرحله شش: خودروها مجهز به دستگاهی میشوند که وضعیت محدودیت سرعت را در هر بخش از جاده از کامپیوتری مرکزی دریافت میکنند. حالا کامپیوتر مثل حکومت عمل میکند و نمیگذارد که سرعت ماشین از حد مجاز فراتر شود. حالا هر رانندهای یک شهروند قانونمدار است. اگر سرعتِ بالاتر میخواهید، باید به جان ماشینتان بیفتید و کامپیوتر را نابود کنید. در چنین حالتی شبیه کسی میشوید که کانت او را «شر اصیل» خطاب میکند، کسی که مطلقاً میل به بدی دارد.
تکامل شیوههای نظارت بر ترافیک مزیتهایی دارد و فهم این مسأله دشوار نیست: در پایان این روند، در خیابانها نه شاهد کیفقاپی هستیم و نه رانندههای مست باعث مرگ بیگناهان میشوند. رانندگی، آرامشبخشتر از گذشته میشود. تصادفهای کمتری رخ میدهد، پس درد و غم و احساس گناه کمتری پیش میآید و بیمارستانها و آسایشگاههای روانی خلوتتر میشوند. هر تصادف به اقتصاد کشور خسارت میزند و با کاهش شدید تصادفات حتی اقتصاد کشور هم تکان میخورد. چنین روندی را میتوان برای مقابله با رانندگی هنگام مستی هم پیش گرفت و ماشینهایی طراحی کرد که اول میزان الکل در خون راننده را اندازه میگیرند و بعد اجازهٔ رانندگی میدهند. وقتی این تکنولوژیها هنگام تولید روی ماشینها نصب شوند هزینهٔ نظارت بر جادهها به شدت پایین میآید و حالا پلیسها میتوانند با خیال راحت روی سیاستمداران فاسد و بانکداران اختلاسکار متمرکز شوند. قانونشکنی اول خطرناک بود، بعد احمقانه و حالا هم غیر قابل انجام.
اما طور دیگری هم میتوان به قضیه نگاه کرد: از دید کانت. بر این اساس، اگر چه افزایش نظارت مزیتهای فراوانی دارد اما هزینههای آن را هم نمیتوان نادیده گرفت؛ از دید کانتیها نظارت بیشتر به معنای تضعیف شخصیت اخلاقی جامعه است. درست است که ما کمتر از گذشته کار بد انجام میدهیم و نظارت بیشتر باعث میشود ما بهتر به نظر بیاییم، اما هرچه نظارت بیشتر باشد رشد ما بهعنوان افراد اخلاقی کندتر میشود.
از این نقطهنظر، رشد اخلاقی به معنای نزدیک شدن به وضعیتی است که در آن شخص فقط «میخواهد» کار درست را انجام دهد. کانت چنین فردی را دارای «ارادهٔ مقدس» میداند و میگوید انسانهای معمولی نمیتوانند به چنین مرتبهای برسند. برای ما، پایبندی به اخلاقیات عموماً احساس تحمیل به وجود میآورد. ویلیام وردورث – شاعر انگلیسی – این حس را به خوبی روی کاغذ آورده است و «وظیفهٔ اخلاقی» را «دختر سختگیر صدای خداوند» توصیف میکند. اینکه چرا اخلاقی رفتار کردن این حس را به وجود میآورد خیلی پیچیده نیست: همیشه خیلی زود پرهیزکاری از دایرهٔ اولویتهای ما خارج میشود. با این همه تلاش آرام و پر اشتباه برای با اخلاق بودن یک چیز است و زندگی در شهر پر از دوربینهای مدار بسته یک چیز دیگر. نظارت فراگیر مانند آهنربایی حرکت میکند که خط سیر روند رشد اخلاقی ما را تغییر میدهد. در این حالت، ما ایدهآلهای اخلاقی کانت را کنار میگذاریم و مثل آدمآهنی کاری را میکنیم که مجبوریم بکنیم. چون به ندرت پیش میآید که میان کار درست و منافع شخصیمان یکی را انتخاب کنیم، قدرت تشخیص اخلاقیمان ضعیف و بیمصرف میشود. تحول آرام اخلاقی در ما متوقف میشود و سرانجام ما همه چیز را به هدایتگر خودکار میسپاریم.
تخیل فیلسوف در برابر
عملگرایی سیاستمدار
خب حالا ممکن است بگویید موضوع را زیادی بزرگ کردهام و کنترل ترافیک ربطی به رشد اخلاقی ندارد. حالا میتوانیم چهار دلیل بیاوریم که نشان میدهند زیاد نباید خودمان را نگران کنیم:
۱) این مقاله بیشتر بیانگر یک نگرانی انتزاعی آکادمیک است. هر چقدر هم نظارت، گسترده و عمیق باشد باز هم زندگی روزانهٔ ما پر است از وقایعی که تنش اخلاقی به حساب میآید و این به تقویت سیستم تشخیص اخلاقی ما منجر میشود؛ برای مثال، ما هر روز دست به انتخاب میزنیم که چطور با خانواده، دوستان و همکارانمان برخورد کنیم. اینها را نمیتوان نادیده گرفت.
۲) این نگرانی کاملاً احمقانه است – همانطور که نیچه نگران بود دورههای طولانی رفاه و صلح باعث نابودی روح میشود چون فرصتهای کمتری برای ایثار و قهرمانی در میدان جنگ به وجود میآید. آرمان ما باید دنیایی باشد که در آن مردم زندگی بهتری دارند و نگرانی برای تنشهای اخلاقی چیزی مربوط به گذشته است. این را میتوان با مسألهٔ احساس گناه در مسیحیت مقایسه کرد: شاید احساس گناه زمانی به خودآگاهی بشر کمک کرد، اما حالا نیازی نیست که آن را تا ابد زنده نگاه داریم. این احساس گناه حالا تاریخمصرفگذشته به نظر میرسد و میتوانیم همین را در مورد ارادهٔ مقدس کانت هم بگوییم.
۳) ما در کلهٔ مردم نیستیم. پس مهم نیست که آنها چه تمایلاتی دارند، مهم است که آنها چه میکنند. نگرانی مفرط دربارهٔ آرزوها و تمایلات درونی مردم کار خشکهمقدسهاست نه ما. نظارت بیشتر به معنای بهبود رفتار است. ما باید نگران بهبود رفتار آدمها باشیم، تا کمتر به دیگران صدمه بزنند.
۴) کانتیها هم باید از نظارت بیشتر استقبال کنند چون دستاورد نهاییاش همان آرمانی است که آنها مدافعش هستند: هر چه نظارت کاملتر باشد، وظیفه و نفع شخصی با هم منطبقتر میشوند. تکنولوژیهای نظارتی کمکم نقش ناظری کاملاً آگاه را بر عهده میگیرند که با دلیل و برهان پاداش میدهد و مجازات میکند. نظارت باعث پرورش عادتهای خوب میشود و این عادات آرامآرام آنقدر درونی خواهند شد که دیگر فعل بد از کسی سر نمیزند.
والدین و معلمان در اکثر اوقات همین را میخواهند. وقتی که من فرزندانم را روانهٔ دنیای بیرون میکنم نمیتوانم به خودم بگویم «امیدوارم یادشان بماند که وظیفه دارند آدم نکشند، کسی را ندزدند، تجاوز نکنند، حیوانات را شکنجه نکنند و کیف پیرزنها را نزنند.» بهعنوان یک پدر، دوست دارم در جامعهای استوار و پر رونق زندگی کنیم که چنین خطاهایی انجامناشدنی باشد: یعنی کسی نمیتواند به دزدی و آدمکشی بهعنوان اقدامات ممکن فکر کند. نظارت دائمی، مشروعترین و مؤثرترین ابزار برای رسیدن به چنین جامعهای است. نظارت، سریعترین راه برای رسیدن به جامعهٔ ایدهآل کانتی است.
اطمینان به شهروند
یا شهروند زیر ذرهبین
خب شاید شیرینتر بود که مقاله را همینجا تمام کنیم. یک روند را شناسایی کردیم، نگرانیمان را نشان دادیم و بالاخره در پایان بر تردیدهایمان غلبه کردیم. هابز و کانت همدیگر را در آغوش میگرفتند و به یک رستوران آرام میرفتند تا عصرانه بخورند و از زمینههای مشترک همکاری حرف بزنند.
اما… خب… مسائل اینقدرها هم ساده نیستند. ویتگنشتاین به فلاسفه هشدار میدهد تا با مثالهای یکطرفه خیال خودشان را راحت نکنند. به گفتهٔ ویتگنشتاین این خیلی خطرناک است و ما هم تا حالا مثالهایی یکطرفه زدهایم. حالا میخواهم مثالهایی تازه بزنم تا شاید معلوم شود که کانت هم بیراه نمیگفته و حتی خیلی از ما در موقعیتهایی با او همراهیم.
برای مثال تصور کنید که از دو دانشگاه بازدید میکنید. اسم دانشگاه اول «مراقبت» است و راهنمای شما با افتخار میگوید که تمامی اتاقهای آزمون دانشگاه با چندین دوربین تجهیز شدهاند و همه به یک مرکز نظارت متصلند. رادارهایی در اتاقها نصب شده تا هیچ دانشجویی هنگام امتحان نتواند تلفن همراه خود را روشن کند. دپارتمان IT دانشگاه نرمافزاری را طراحی کرده که سرقت ادبی را کشف میکند و دانشجوها نمیتوانند تز و پایاننامهٔ تقلبی بنویسند. به علاوه دانشگاه اصلاً خیانت آکادمیک را تحمل نمیکند و هر استادی که کوچکترین خطایی بکند به سرعت اخراج میشود. راهنمایتان میگوید که در دانشگاه «تیزبینی» در مقایسه با دیگر دانشگاهها تقلب رخ نمیدهد. دانشجویان به سرعت متوجه میشوند که تقلب در این دانشگاه کار احمقانهای است و دیگر به آن فکر هم نمیکنند.
حالا وارد دانشگاه «صداقت» میشویم، دانشگاه بر سیستم احترام به اشخاص میچرخد. دانشجویان در اول هر سال قسمنامهای را امضا میکنند و قول میدهند که راستی پیشه کنند. در این دانشگاه اساتید برگههای امتحانی را به دانشجویان میدهند و آنها در خانه امتحان میدهند. در امتحانهای کلاسی هم استاد کلاس را ترک میکند تا حواس دانشجو را پرت نکند. نرمافزار ضد سرقت ادبی هم در کار نیست و فرض بر این است که میتوان به دانشجو اطمینان کرد.
شما دوست دارید در کدامیک از این دانشگاهها درس بخوانید؟ به فرزندتان کدام دانشگاه را توصیه میکنید؟
شاید کمی به تردید افتادهاید. پس حالا دو شرکت را مقایسه میکنیم. در شرکت «مراقبت و شرکا» همهٔ فعالیتهای کامپیوتری کارمندان تحت نظر است و بازرسیهای گاه و بیگاهی صورت میگیرد تا کارمندان از وقت شرکت برای چت کردن، ایمیل زدن، موسیقی گوش دادن، بازی یا پرسه زدن در سایتهای مشکلدار استفاده نکنند. در شرکتِ «صداقت و شرکا» اما به کارمندان اطمینان دارند و اجازه میدهند خودشان تصمیم بگیرند که چطور کار را به سرعت به پایان برسانند. شرکت «مراقبت و شرکا» مدعی است که در بین تمام شرکتها کمترین آمار اتلاف وقت را دارد و بازده آن از بقیه بیشتر است. اما شما دوست دارید در کدام شرکت کار کنید؟
آخرین مثال: در عصر تلفنهای همراه و تکنولوژی GPS، والدین میتوانند مکان تقریبی فرزندشان را هر لحظه که بخواهند کشف کنند. برای این کار دلایل متقاعدکنندهای هم دارند: نظارت بر بچهها باعث میشود آنها با خطرات کمتری روبهرو شوند و نگرانی پدر و مادر را هم کاهش میدهد. بچهها هم زیاد از این مسأله ناراحت نمیشوند چون به هر حال از همان روزهای اول زندگی تحت نظارت پدر و مادر بودهاند. از همه مهمتر، این نظارت باعث میشود بچهها اخلاقیتر عمل کنند. اگر به جایی بروند که قرار نبوده بروند بعدش باید جریمهاش را بپردازند (مثلاً گوشی دوربیندار ۵ مگا پیکسلیشان با یک گوشی بیدوربین عوض میشود.) اینها درست، اما چند درصد والدین حس میکنند چنین نظارت سفت و سختی بهترین ایده برای تربیت بچه است؟
دانشجو زیر نظارت دوربین
این مثالها چه میخواهند بگویند؟ میتوانیم از آنها چند نتیجهٔ ساده بگیریم.
اول: آرمانگرایی کانتی هنوز برای ما اهمیت دارد. اگر پرورش شخصیت اخلاقی فرد را چیزی کاملاً بیربط و بهدردنخور میدانستیم، اینطور با ایدهٔ دانشگاه یا شرکت «مراقب» یا «نظارت پدر و مادری» به مشکل بر نمیخوردیم.
دوم: فعلاً وضعیت ترافیک شهر تحت نظارت دوربینهاست، اما با گسترش دوربینها هراس از اینکه زندگی خصوصیمان تحت مراقبت قرار گیرد افزایش پیدا خواهد کرد؛ در محیط مدرسه و کوچه و خیابان است که بچهها آموزش اخلاقی میبینند، وقتی دوربینها در این مکانها نصب شوند بچهها چطور میتوانند غیرمصنوعی رفتار نکنند؟ چطور میتوان جلوی رفتار دوگانهٔ آدمها در خانه و در بیرون از خانه را گرفت؟
سوم: انسانها به نظارت سفت و سخت واکنش یکسانی نشان نمیدهند و این به آرزوها، ترسها، انتظارات و آرمانهای هر شخص بستگی دارد. در این یادداشت ۴ نوع رابطهٔ نظارتی را مورد بحث قرار دادیم: دولت و شهروند، کارمند و کارفرما، معلم و شاگرد و بالاخره والدین و فرزند. در دو مورد اول زیاد نگران تأثیرات روانشناختی نظارت نیستیم. برای مثال اکثر ما موافقیم که بر درآمدهای فرد نظارت دقیقی صورت گیرد تا کسی نتواند از پرداخت مالیات فرار کند. اما اکثر ما معتقدیم که دولت، مثل کارفرما، نباید در تهذیب اخلاقی جامعه دخالت کند و نظارت را در این حوزه گسترش دهد.
در مورد دانشگاه هم میتوان چنین دیدگاهی داشت. دانشگاه جایی است که دانشجویان دانششان را گسترش میدهند و مهارتهایی مشخص کسب میکنند. اما از دید تعداد زیادی از پژوهشگران، دانشگاه فقط به یادگیری تکنیکی و کسب مدرک ختم نمیشود. مأموریت عمیقتر دانشگاه، کمک به دانشجویان برای رشد شخصیتی است و پرورش اخلاقی، بخش اساسیِ این رشد به حساب میآید. فکر میکنم به این خاطر است که اکثر ما دانشگاه «مراقبت» را به زندان شبیه میدانیم. اکثر پژوهشگران میگویند یادگیری در فضای بیاعتمادی، ضعیف خواهد بود و دانشگاه «مراقبت» حتی نمیتواند در این حوزه هم موفق باشد.
اکثر ما معتقدیم که آموزش اخلاقی بچهها باید در خانواده صورت بگیرد. (کجا بهتر از خانواده؟) اکثر والدین در شیشهٔ مربا یا عروسک بچهشان دوربین نصب نمیکنند چون میدانند کودک باید یاد بگیرد در جنگ سخت میان وظیفه و تمایل، تصمیم بگیرد. بچهها حتی باید یاد قانونشکنی را تجربه کنند و بفهمند که چه حسی دارد. آنها باید قانون را بشکنند، دربارهاش دروغ بگویند و بعد گیر بیفتند. همهٔ اینها برای پرورش قوای اخلاقی کودک لازم است. وردورث هم که آن شعر را گفته بود در نوجوانی قایقی را میدزدد و با آن به آب میزند و لذت فرار را تجربه میکند. کسی او را نمیگیرد اما او متوجه میشود که انتخابهایش ابعاد اخلاقی دارد.
البته این تنها دلیل مخالفت با کار گذاشتن دوربین در خانهها نیست. یک وظیفهٔ مهم دیگر خانواده به وجود آوردن روابط دوستانهای است که هر دو طرف – والدین و فرزندان – را خرسند میکند. در خانواده، ما زندگی خانوادگی را تجربه میکنیم و روابط سالم بر پایهٔ اعتماد بنا میشود. نظارت به کمک دوربین به معنای نبود اعتماد است. هر چه رابطه نزدیکتر باشد تحت نظارت قرار دادن آن احمقانهتر به نظر میرسد. فکر کنید چه احساسی پیدا میکنید وقتی بفهمید همسرتان در خانه دوربین گذاشته تا رفت و آمدهایتان را بررسی کند؟
با حضور دوربینها در خیابانها چه موافق باشید و چه مخالف، احتمالاً بر سر یک چیز توافق داریم: در خانهای که در آن دوربینهای نظارتی همیشه روشن هستند هیچکس نمیتواند رشد اخلاقی طبیعی داشته باشد. اعتماد میان اعضای خانواده است که فردی طبیعی را روانهٔ اجتماع میکند. فردی که احتمالاً در دانشگاه هم دست به تقلب نمیزند، حالا چه دوربین و استاد بالای سرش باشند و چه ممتحن اتاق را ترک کرده باشد.
دوربینهای نظارتی در جامعهٔ ایدهآل
باید پذیرفت که مسألهٔ رابطه میان نظارت و اخلاقیات به شدت پیچیده است. در بعضی موارد نظارت به ما کمک میکند تا کارهای خوب تبدیل به عادات خوب شوند و مثلاً به صورت طبیعی در بزرگراهها تند نرویم. اما در بعضی حوزهها نظارت بیشتر به معنای تضعیف روند پرورش اخلاقی شخص است و باعث نابودی قوای تشخیص اخلاقی میشود.
ممکن است بگویید این آرمانگرایی است که بخواهیم دانشجو در اتاق بیاستاد تقلب نکند. بله این آرمانگرایی است، اما به هر حال هدفی ارزشمند است. ممکن است که این آرمانگرایی به ما در حل مشکلات کنونی و مشخص ما کمک نکند – مثلاً اینکه چطور میتوانیم جلوی رانندگی مستها را بگیریم یا مطمئن شویم که همه مالیات میپردازند- اما این ایدهآلها میتوانند به ما کمک کنند تا راه را گم نکنیم.
به هر حال در دانشگاه ایدهآل هر دانشجو میآید که درس بخواند و هیچ زوری بالای سرش نیست و برای جلوگیری از تقلب هیچ نظارتی صورت نمیگیرد، چون دانشجو، آموختن را دوست دارد نه نمره گرفتن را. در یک جامعهٔ ایدهآل هم اگر مالیات ضروری باشد همه آزادانه و با خواست قلبی خود مالیات پرداخت میکنند، مثل اعضای باشگاه تفریحی که به مسئول باشگاه اطمینان دارند و برای تداوم تفریح، حق عضویت میپردازند. میدانیم که جوامع کنونی کیلومترها از این ایدهآلها دور هستند اما باید بدانیم که دوربینها ما را از آرمانهایمان دورتر خواهند کرد. یکی از اهداف تربیت اخلاقی به وجود آوردن وجدان است، صدایی آرام در درون ما که میگوید کار درست را به این دلیل که کار درستی است باید انجام بدهیم. اما هر چقدر که نظارت فراگیرتر شود وجدان کمرمقتر میشود، چون دیگر به او نیازی نیست. در جامعه تحت نظارت دوربینها، ما کار درست را انجام میدهیم، چون تماشایمان میکنند.
* نویسنده آی پاد را مثال میزند چون محصول شرکت اپل است و سیب ممنوعه را به ذهن میآورد.
منبع: دوماهنامهٔ philosophy Now
مهرنامه