هیچوقت به تأثیر زبان بر نگاه خودتان به دنیا توجه کردهاید؟ فکر میکنید زبان فقط راهی است برای بیان افکار و احساسات؛ یا اینکه هر زبانی میتواند نحوهی بیان این افکار و احساسات را هم تحت تأثیر قرار دهد؟ اصولاً در این مورد بحث و جدلهای زیادی در گرفته و هیچکس هم از موضع خودش کوتاه نمیآید. اما شاید چند مثال ساده برای روشن کردن قضیه کارساز باشد.
جملهای از یک سرود کودکانه را در نظر بگیرید؛ مثلاً چیزی شبیه به این: «فسقلی نشست رو دیوار…». اگر این جمله را به انگلیسی و بسیاری از زبانهای دیگر برگردانید، باید زمان فعل را رعایت کنید؛ و بگویید «نشست». اما در زبانی مثل زبان اندونزیایی نیازی به رعایت این نکته نیست و فقط عمل نشستن مهم است. از طرف دیگر، مثلاً در زبان روسی باید هم زمان فعل را رعایت کنید و هم جنسیت فاعل را. تازه باید این را هم در نظر بگیرید که فعل نشستن کامل شده یا نه.
حالا با توجه به این مثالها فکر میکنید متکلمان زبانهای انگلیسی، اندونزیایی و روسی از لحاظ فکری با هم فرق میکنند؟ آیا تکلم به زبانهای مختلف باعث میشود دنیاهای متفاوتی را تجربه کنیم؟
این پرسش، یکی از مسائل جنجالبرانگیز در بررسی عملکرد ذهن انسان است و البته پاسخ به آن میتواند تبعات زیادی در عرصهی اجتماعی و ایدئولوژیک داشته باشد. تحقیقات تجربی که در این مورد انجام شده خیلی موفقیتآمیز نبوده و اصولاً فضایی برای آزمودن نظریهی «جهتگیری فکر از طریق زبان» وجود نداشته است. بعضیها حتی این نظریه را احمقانه هم خواندهاند. اما تحقیقات اخیر در عرصهی علومِ شناختی نشان میدهد که زبان، تأثیر مستقیمی بر جهانبینی ما دارد.
تأثیر زبان بر تفکر انسان از قرنها پیش مورد توجه و بررسی قرار داشته است. یکی از معروفترین اظهارنظرها در این خصوص به شارلمانی برمیگردد که گفته است: «زبان دوم به منزلهی روح دوم است». اما این ایده به تدریج در قرن بیستم و با ظهور متفکرانی مثل نوام چامسکی رنگ باخت و حتی تئوریهای زبانی چامسکی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی به شدت با اقبال عمومی روبهرو شد.
چامسکی معتقد بود که یک مجموعه قواعد گرامری کلی برای تمام زبانهای دنیا وجود دارد و تفاوت خیلی زیادی بین این زبانها نیست. بر اساس این نظریه، از آنجا که زبانهای دنیا تفاوت زیادی با هم ندارند نمیتوان ادعا کرد که این زبانها تأثیرات فکری متفاوتی بر انسانها میگذارند.
با این وجود، بحث در مورد این قواعد کلی باعث شد اطلاعات جدید و خوبی در مورد زبانهای دنیا به دست بیاید؛ هر چند که هیچ کدام از فرضیههای مطرح شده در این خصوص نتوانستند به ارائهی نظریهٔ محکم و غیرقابل انکاری منجر شوند. زبانشناسان اما در این مدت به بررسی بیش از ۷۰۰۰ زبان دنیا مشغول بودند و «تفاوت»های زیادی بین آنها کشف کردند.
البته اینجا یک نکته باید روشن شود و آن هم این است که نمیتوان تفاوت «زبانها» را در تفاوت «حرف زدن» متکلمین این زبانها جستجو کرد.
در یک دههی گذشته، تحقیقات در مورد تفاوت زبانها بیشتر بر این مسأله متمرکز بوده که تجربیات اصلی ذهن انسان- مثلاً ادراک زمان، مکان و روابط علت و معلولی- تا چه حد تحت تأثیر زبان شکل میگیرد.
مثلاً در یکی از زبانهای بومیان استرالیایی به نام «پورمپورا» میتوان این نکته را به وضوح بررسی و مشاهده کرد. در این زبان بومی از اصطلاحاتی مثل «چپ» و «راست» خبری نیست؛ بلکه همه چیز با توجه به جهات چهارگانهی جغرافیایی (شمال، جنوب، شرق و غرب) معنی پیدا میکند. مثلاً شنیدن این جمله در قبایلی که به زبان «پورمپورا» تکلم میکنند اصلاً عجیب نیست: «مورچه دارد روی پای جنوب غربیات راه میرود.»
در همین زبان، از سلام خبری نیست و وقتی مردم همدیگر را میبینند میگویند «کجا میروی؟» خلاصه اینکه همه چیز در این زبان به جهات جغرافیایی بستگی دارد.
هیچ میدانستید که حدود یک سوم از زبانهای دنیا کاملاً بر «مکان» و «جهت» متمرکز هستند؟ همین مشخصهی زبانی، امکان تشخیص موقعیت مکانی را به متکلمین این زبانها میدهد و آنها حتی در مکانهای ناآشنا میتوانند نسبت به موقعیت مکانی خود، آگاهی نسبی پیدا کنند. این در حالی است که دانشمندان همیشه فکر میکردند چنین قابلیتهای جهتیابی از محدودهی توانایی انسان خارج است و حالا راه برای رد این فرضیه هموار شده است.
آگاهی نسبت به مکان، فقط یکی از مشخصههایی است که از زبان تأثیر میپذیرد. فرضیههای دیگری نیز در مورد تأثیر زبان بر نگاه انسان به دنیا مطرح شده که در نوع خود خیلی جالب توجهند. مثلاً این فرضیه را در نظر بگیرید: اگر متکلمین زبان «پورمپورا» از لحاظ مکانی دچار تغییر شوند، آیا امکان بروز تغییر در دیدگاه آنها نسبت به عنصری مثل زمان نیز وجود خواهد داشت؟ من و همکارم آلیس گبی برای تحقیق بیشتر در این خصوص به استرالیا سفر کردیم و تصاویری را در اختیار متکلمین زبان «پورمپورا» قرار دادیم که نشاندهندهی توالی زمانی برخی پدیدهها بود. (مثلاً تصویر مردی در سنین مختلف، و یا خورده شدن تدریجی یک موز را نشان میداد). متکلمین زبان «پورمپورا» باید این تصاویر را بر اساس ترتیب زمانی مرتب میکردند. ما هر نفر را دو بار در دو جهت جغرافیایی مختلف نشاندیم تا تصاویر را مرتب کنند.
همانطور که میدانید، مسألهی جهت در میان متکلمین زبانهایی که از چپ به راست یا از راست به چپ نوشته میشوند تفاوتهایی ایجاد میکند. مثلاً متکلمین زبان انگلیسی، تصاویر را از چپ به راست مرتب میکنند چون زبانشان را هم از چپ به راست مینویسند. اما مثلاً در مورد متکلمین زبان عبری که از راست به چپ نوشته میشود شاهد موقعیت متفاوتی هستیم.
یافتههای تحقیق ما نشان داد که متکلمین زبان «پورمپورا»، تصاویر را از شرق به غرب مرتب میکردند. مثلاً اگر رو به جنوب نشسته بودند، ترتیب زمانی را از چپ به راست میچیدند و اگر هم رو به شمال نشسته بودند، از راست به چپ. وقتی هم رو به شرق مینشستند، تصاویر را به سمت بدن خودشان مرتب میکردند.
ما به هیچکدام از این افراد نگفته بودیم که داریم آنها را در جهت جغرافیایی خاصی مینشانیم. اما آنها، هم جهت را میشناختند و هم به طور غریزی از این قابلیت «مکانی» برای شکل دادن به ترتیب «زمان» استفاده میکردند.
راههای بسیار زیاد دیگری نیز در زبانهای مختلف دنیا برای نظم بخشیدن به زمان وجود دارد. مثلاً در زبان ماندارینها، «آینده» پایینتر قرار میگیرد و «گذشته» بالاتر. در زبان «آیمارا» در آفریقای جنوبی نیز «آینده» در پشت سر قرار میگیرد و «گذشته» در جلو.
گذشته از مسألهی «زمان» و «مکان»، میتوان گفت که زبان بر درک ما از روابط علت و معلولی نیز تأثیر میگذارد. مثلاً متکلمین زبان انگلیسی، مسائل را با توجه به «عامل» انجامدهندهی آنها در ذهن خود ثبت میکنند. حتی برای مسائلی که به صورت اتفاقی رخ دادهاند نیز همین ادراک در ذهن آنها وجود دارد و مثلاً برای توصیفِ افتادنِ اتفاقی گلدان از روی میز میگویند «فلانی گلدان را شکست». اما متکلمین زبانهایی مثل اسپانیایی و ژاپنی میگویند «گلدان شکست». پس تفاوتهای زبانی بر ادراک متکلمین از وقایع تأثیر میگذارد؛ به خصوص از نظر علت و معلولی و عاملیت قضایا.
در مطالعاتی که اخیراً توسط «کیتلین فاسی» در دانشگاه استنفورد انجام شده، این مسأله به صورت مستقیم آزمایش شده است. در این آزمایش، تصاویری ویدئویی از افرادی که بالن هوا میکنند و تخممرغ میشکنند برای متکلمین زبانهای اسپانیایی، انگلیسی و ژاپنی نمایش داده شد.
در برخی از این تصاویر، عمل به صورت تعمدی و در برخی دیگر به صورت تصادفی رخ داده بود. بعد از نمایش تصاویر، حافظهی تماشاگرانِ این تصاویر مورد آزمایش قرار گرفت. از آنها خواسته شد به یاد بیاورند که هر کدام از حوادث نمایش داده شده، توسط چه کسی انجام گرفته است. نتیجهی این آزمون نشان میداد که متکلمین هر سه زبان به فاعل اعمال «تعمدی» توجه نشان داده بودند اما متکلمین زبانهای ژاپنی و اسپانیایی خیلی کمتر از متکلمین زبان انگلیسی به فاعل اتفاقات «تصادفی» توجه نشان داده بودند و ظاهراً این تفاوت از جبر زبانی نشأت میگرفت.
مسألهی زبان در حوزههای دیگری مثل اعداد و ریاضیات هم تأثیرگذار است. مثلاً قبیله ی «پیراها» در جنگلهای آمازون در برزیل به زبانی تکلم میکنند که در آن از اعداد دقیق، خبری نیست و فقط مقادیر کم و زیاد مورد توجه قرار دارند. متکلمین این زبان به صورت واضح در تشخیص مقادیر و ارقام ریاضی ضعیف عمل میکنند چون اعداد در زبان آنها مورد توجه قرار نداشته است.
در این میان، مسائل فرهنگی و اجتماعی نیز از دایرهی تأثیر زبان خارج نمیمانند. الگوهای زبانی معمولاً دریچهای هستند به سوی کشف اولویتها و خصلتهای فرهنگی. مثلاً همین تمرکز زبان انگلیسی بر «فاعلیت»، تا حد زیادی در سطح جوامع انگلیسیزبان دیده میشود و افعال مجهول در مکالمات روزمرهی مردم کمتر شنیده میشود. آیا با اینترتیب میتوان گفت که زبان، ارزشهای فرهنگی را شکل میدهد؟ یا اینکه برعکسش صدق میکند؟
در این میان، این نکته را هم نباید فراموش کرد که زبان، به نوعی آفریدهی دست بشر به شمار میآید. زبان، ابزاری است که ما میآفرینیم و شکلش میدهیم تا نیازهای خود را برآورده کنیم.
صِرف نشان دادن تفاوتها در نحوهی ادراک متکلمینِ زبانهای مختلف نمیتواند به این معنی باشد که زبان دارد تفکر ما را شکل میدهد. بلکه شاید عکس این قضیه درست باشد. بنابراین برای نشان دادن نقش علت و معلولها در زبان، به پژوهشهایی نیاز داریم که به صورت مستقیم سراغ تأثیر زبان بر شناخت انسان برود.
یکی از پیشرفتهایی که در سالهای اخیر در این عرصه رخ داده، در رابطه با همین مناسبات علت و معلولی است. این تحقیقات نشان میدهند که اگر نحوهی حرف زدن مردم تغییر کند، نحوهی فکر کردنشان هم تغییر خواهد کرد. علتش این است که وقتی کسی زبان جدیدی یاد میگیرد، ناگزیر راه جدیدی برای نگاه کردن به دنیا را نیز میآموزد. بر همین اساس، خیلیها معتقدند افراد دوزبانه نیز تفکرات نسبتاً متفاوتی را به هنگام تکلم به هر یک از دو زبان، در ذهن میپرورانند.
به همینترتیب، وقتی قابلیت استفاده از زبان را از کسی سلب کنید، سایر قوههای تشخیص او نیز تا حدی دچار مشکل میشوند و حتی هوش او نزول میکند. این مسأله در تحقیقی که در دانشگاه «ام. آی. تی» انجام شد مورد توجه قرار گرفت.
در این تحقیق، تعدادی نقطه روی یک صفحهی بزرگ به دانشجویان نشان داده میشد و آنها باید تعداد نقطهها را میگفتند. تا وقتی که اعلام تعداد نقطهها به صورت زبانی انجام میشد، هیچ مشکلی وجود نداشت. اما وقتی از شرکتکنندگان خواسته شد که تعداد نقطهها را با روشی غیر زبانی- مثل کوبیدن روی میز- اعلام کنند همه چیز مختل شد. به عبارت دیگر، انسان برای شمارش تا حد زیادی به توانایی زبانی خود نیاز دارد.
تمام این تحقیقات جدید نشان میدهند که زبان نهتنها بازتاب و بیانکنندهی افکار ماست، بلکه کاملاً به افکاری که میخواهیم بیان کنیم شکل میدهد. ساختارهای موجود در زبان، به شدت بر نحوهی شکلگیری واقعیت در نگاه ما تأثیر میگذارد و در واقع انسان را باهوشتر و پیچیدهتر میکند.
با این وجود، زبان یک موهبت منحصر به فرد برای انسان است. وقتی به مطالعهی زبان میپردازیم در واقع داریم از مسائلی پرده بر میداریم که ذات انسانی ما را میسازند؛ و با این حساب، کار ما نگاهی زیرچشمی است به انسان بودن خودمان. وقتی میبینیم زبانها و متکلمانشان چقدر با هم فرق دارند، شاید بتوانیم تفاوتها میان انسانهای مختلف را هم درک کنیم. یک روزی در آینده، وقتی کسی از ما پرسید چرا فلان فکر به سرمان افتاده و چرا بهمان نظر را ارائه دادهایم، شاید جواب دهیم: «چون به فلان زبان حرف میزنم!»
لرا بورودیتسکی، ترجمهی فرزانه سالمی / استادیار روانشناسی دانشگاه استنفورد ایالات متحده
منبع: وال استریت ژورنال