Search
Close this search box.

موارد اتهام عين‌القضاة

darvish2از علمایى که به اباحه‌ی خون وى فتوا داده‌‏اند، نام و نشانى ذکر نشده است. خود او هم دراین‏‌باره به جمله‌ی: «انکر علىّ طائفة من علماء العصر» بسنده کرده است. امّا مهم‏‌ترین موضوعاتى که براى قتلش دستاویز کرده‏‌اند و وى در کتاب شکوى به دفاع از آن‌ها پرداخته، بدین قرار است:

۱. نبوّت. عین‌القضاة، آن را، انواع کمالاتى مى‏‌داند که در درجه‏‌اى وراى درجه‌ی ولایت حاصل مى‏‌شود و طور [۱] ولایت، بر‌تر از طور عقل است و حقیقت شیئى، یک چیز، و طریق ایمان و اعتراف به آن، چیز دیگر است. منکر، بر آن است که نبى، به اقصا درجه عقل رسیده است و هر کس جز آن گوید، راه ایمان به نبوّت را به روى مردم بسته است.

۲. دشمنان وى، در بحث حدوث و قدم عالم، او را به اعتقاد به قدم عالم متهم کرده‏‌اند در حالى که خود وى، در دفاع از خویش، بر ردّ این تهمت، مى‏‌گوید: «مصدر الوجود» و «ینبوع الوجود» که خصم آن را اشاره به قدم عالم دانسته و بدان تأویل، مرا متهم ساخته است، چنان نیست، و هدف من از آن‌ها، خالق کل شیئ است که غزّالى هم، آن‌ها را به همین معنى به کار برده و من، حادث بودن عالم را با بیانى کافى و مستدلّ در کتاب زبدة [الحقائق‏] ثابت کرده‏‌ام».

۳. نیاز مرید به شیخ، موضوعى است که ارباب حقیقت از اهل تصوّف در آن اجماع دارند و گفته‌‏اند: «من لا شیخ له لا دین له» و پیام‌‏آور گرامى دین مقدس اسلام هم فرموده است: «هر کس، بى‏‌پیشوا بمیرد، چون مردگان دوره‌ی جاهلیّت در گذشته است». منکر، این عقیده را حمل به مذهب «تعلیمیّه» کرده است که منکر نظر عقلى بوده و طریق معرفت خدا را تنها نبى یا امام معصوم مى‏‌دانند. در صورتى که من در فصل دوّم زبدة الحقائق، وجود بارى تعالى را از راه نظر عقلى و برهان یقینى اثبات کرده‌ام.

۴. اصطلاحات و تعبیراتى چون: «انّ اللّه هو الکثیر و الکلّ و ما سواه هو الواحد و الجزء» را چنان پنداشته‌‏اند که قصد من از آن، مرکّب بودن خدا و کثیر بودنش به اجزاى خود است، در حالى که آن عبارت، بدین معنى است که همه‌ی موجودات، نسبت به عظمت ذات حق، مثل جزء است نسبت به کلّ، و مانند واحد است نسبت به کثیر، چه، همه‌ی موجودات، قطره‌‏اى از دریاى قدرت او هستند و آن اصطلاح، خاصّ صوفیّه است و فهم آن بدون پرسش و تحقیق، براى غیرصوفیان دشوار است.

۵. وى در باب معرفت به خداوند بر آنست که خداوند، منزّه از آنست که انبیا درکش کنند تا چه رسد به دیگران. زیرا ادراک، احاطه‌ی مدرک است به کمال مدرک و آن، جز براى خداوند ممکن نیست. مدعى، این گفته را دلیل عجز پیام‌‏آوران دانسته و بر من خرده گرفته‏ است. سخن خداى تعالى: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» به «و ما عرفوه حقّ معرفته» تفسیر شده و سخنان رسول اکرم و جمع کثیرى از صوفیان، مؤیّد گفتار من است؛ و صوفیان، میان علم به خداوند و معرفت به او، فرق بزرگى مى‏ گذارند.

۶. شطحیّات. سخنانى است که در حال سکر و شدّت غلیان وجد، بر زبان صوفى جارى مى‏‌شود، چون: «سبحانى ما اعظم شأنى!» [۲] «انسلخت من نفسى کما تنسلخ الحیّة من جلد‌ها فنظرت فاذا انا هو» [۳] و یا:

 بینى  و  بینک  انّى  ینازعنى‏ 

فارفع بانّک انّى من البین[۴]

این‏‌ها، گفتار عاشقانه است که روایت‏‌کردنى نیست و گوینده‌ی چنین سخنانى نباید مؤاخذه شود…

وى، در سه فصل پایانى کتاب، با عباراتى بلیغ و اعتقادى راسخ، به یگانگى خداوند و رسالت حقّه‌ی حضرت محمّد(ص) و روز رستاخیز شهادت مى‏‌دهد و دفاعیات خود را با یادآورى خدماتى که به علماى عصر کرده است، – بدون درخواست کمک و بى‏‌طلب عفو، به پایان مى‏‌برد.

در این رساله‌ی قلیل‌الحجم و کثیرالمعنى که با قلم حسرت و مرکّب اشک و خون تحریر شده، به روشنى پیداست که نویسنده، از عالم نمایان حاسد، به تنگ آمده و از صوفیانى که شبلى‌وار به تماشاى مرگ او ایستاده‏‌اند، رنج مى‏‌برد. شهادت در خاندان او موروثى است و او مى‌‏داند راهى که برگزیده، به مرگ منتهى مى‏‌شود [۵]:

 «… ما خود مى‏‌دانیم که معشوق ما با قهر و بلاست، امّا خود را فداى بلا و قهر او کرده‏‌ایم، از او بلا و از ما رضا، از او قهر و از ما مهر…:

معشوق بلاجوى ستمگر دارم‏                    وز آب دو دیده آستین‌تر دارم

جانم برد این هوس که در سر دارم‏       من عاقبت کار خود از بردارم‏ [۶]

و به فرمایشى بودن این محکمه و بى‏‌شفقتى و دشمنى وزیر درگزینى، آگاه است. بیمى از مرگ ندارد زیرا «سالکان این راه»، برخى «انا الحق» گویان بر سر دار رفته‌‏اند و بعضى را سوزانده‌‏اند و با او هم «همین آش در کاسه است». با وجود همه‌ این‏‌ها، از نیش زبان عیب‌جویان و حسد ورزان شِکوه مى‏‌کند و مى‏‌نالد. مرگ عین‌القضاة، خاطره‌ی شهادت باشکوه حلّاج را، پس از دو قرن، در اذهان مردم زنده کرد و پس از مدتى، قتل مؤسس مکتب اشراق (شیخ شهاب‌الدّین سهروردى)، یادآور خاطره‌ی مرگ عین‌القضاة شد [۷].

سخن درباره‌ی شهید همدان را با این دو بیت از عارف جام، خاتمه مى‏‌دهم و سعادت خواننده‌ی عزیز را از خداوند متعال مسئلت مى‏‌دارم:

بلندمرتبه عین‌القضاة عیسى دم                                   چشید مرگ و شهادت ز دست بى‏‌خبران

هزار رحمت حق بر روان پاکش باد                                 که عارف همه‌بین بود و عالم همه‌‏دان

و اللّه ولىّ التّوفیق‏


 [۱] . حدّ، درجه، مرتبه، حالت.

 [۲] . از: بایزید.

 [۳] . از: بایزید.

 [۴] . از: حلّاج.

 [۵] . امین احمد رازى مى‏‌نویسد: «آورده‏‌اند که عین‌القضاة پیش از قتل خود، کاغذى را مهر کرده، به اصحاب سپرد که بعد از نماز جمعه‌ فلان تاریخ، باز خواهید کرد. اتفاق،‌‌ همان روز که او را به درجه‌ی شهادت رسانیدند، موافق آن روز بود که وى گفته بود. چون مهر از آن کاغذ برداشتند، این رباعى، نوشته یافتند:

ما مرگ و شهادت به دعا خواسته‏‌ایم

وانگه  به  سه چیز کم‌‏بها خواسته‌‏ایم‏

گر دوست چنان کند که ما خواسته‌‏ایم

ما  آتش  و  نفت و بوریا خواسته‌‏ایم

 (تذکره هفت اقلیم، ۲/ ۵۳۳) شاید با استناد این سخن، بعضى گفته‌اند که عین‌القضاة را از دار پایین کشیده، در بوریایى پیچیدند و بر آن نفت ریخته و آتش زدند، لذا وى را در همدان مدفنى نیست.

 [۶] . تمهیدات، ص ۲۲۳.

 [۷] . صداى این ناله و شکایت، در قرن یازدهم هجرى، بدین صورت از دل و زبان حکیم متألّه و دانشمند گرانمایه، ملّا صدراى شیرازى به گوش مى‏‌رسد: «بعضى از دانشمندنمایان پرشرّ و فساد و متکلّمان خارج از منطق و صواب و حساب و بیرون از دایره‌ی سداد و رشاد و متشرّعان برى از شرع بندگى و انقیاد… افسار تقلید در سرافکنده، نفى درویشان، شعار خود کرده‌‏اند و دائماً در مذهب حکمت و توحید و علم راه خدا و تجرید که مسلک انبیا و اولیاست، مى‏‌کوشند…». یکى از شارحان اصول کافى، تألیف ثقة الاسلام کلینى مى‏‌گوید که کسى که کافى را با مطالب کفرآمیز شرح کرده، ملا صدرا است!!. (رساله سه اصل ملا صدرا، صص ۵ و ۶؛ و الهیّات فاضل تونى، صص ۹۱ و ۹۲.