اسم شريف آن جناب محمدحسين بود اعرف عرفاى زمان و اكمل مشايخ عصر بود و در علوم ظاهرى و باطنى به آن جناب كسى برابرى نمىنمود و در فقر و فنا و صدق و صفا درجهٔ عالى و مرتبهٔ بلند داشت و از مراتب مجاهده و رياضت و تقوى و زهد و عبادت هيچگونه فرو نمىگذاشت. در ترويج شريعت مقدسه و طريقت مطهّره سعى بليغ فرمودى و در تربيت مريدان و تكميل ناقصان، وحيد زمانه بودى و در كشف حقايق و شرح دقايق يد بيضا نمودى و در تصرّف مريدان و طالبان آن جناب را عديل و نظير نبودى به اعتقاد راقم قرنهاست كه مانند آن جناب در اين طايفه پا به دايرهٔ ظهور نگذاشته آرى نظم
قرنها بايد كه تا يک مرد حق گردد پديد
بايزيد اندر خراسان يا اويس اندر قرن
سالها بايد كه تا اين گردش گردون شبى
عاشقى را وصل بخشد يا غريبى را وطن
يا برو همچون زنان رنگى و بوئى پيش گير
يا بيا همچون سنائى گوى در ميدان بزن
آن جناب ثانى اثنين مقرّب البارى خواجه عبداللّه انصارى بود اگرچه حقيقت حال در يوم تبلى السرائر معلوم خواهد شد امّا بحسب ظاهر ميان آن جناب و خواجه مناسبت تمام بود چنانچه بر متتبّعين احوال اين طايفه مخفى نيست گويند اصل آن جناب از قصبهٔ خونسار بود و جدّ بزرگوار آن جناب شيخ زينالدّين جامع علوم عقلى و زاهد متقى و امامت جمعه مىنمود. مولانا حسينعلىشاه قدس سرّه در ريعان جوانى و عنفوان زندگانى در اصفهان به تحصيل كمالات ظاهرى و فضائل صورى اشتغال داشت بعد از تكميل علوم نقليه و فنون عقليّه دست طلب گريبانگير آن جناب گشته قدم در وادى جستجوى گذاشت و به كسب ذخاير ابديّه و سعادت اخرويّه و استخلاص از علايق فانيه همّت گماشت. در كشور ايران و عربستان سفر فراوان نموده و بسيارى از علماء و مشايخ عصر را ملاقات فرموده آخرالامر به خدمت مقرّبان درگاه اللّه جناب سيّد معصومعلىشاه و نورعلى شاه و فيضعلىشاه قدّس اللّه اسرارهم رسيده و به اذن جناب سيد معصومعلىشاه مريد جناب نورعلىشاه قدس سرّه گرديد و به حسن تربيت و بركت انفاس آن حضرت به مرتبهٔ اعلى و درجهٔ قصوى رسيد و چندين سال در خدمت مرشد خود در سفر و حضر مىبوده در حضور نيز به سير و سلوک و مجاهده و رياضت اشتغال مىنمود تا اينكه در اطوار سبعه قلبيّه و انوار متنوّعه غيبيّه و مكاشفات و مشاهدات و معاينات و تجليات آثارى است و افعالى و صفاتى و ذاتى سائر و در عوالم لطفيّه ملكوتى و جبروتى و به سنن ربوبيّه و الهيه و سرمديّه طائر و سكر از شراب طهور و عالم نور و فناء فىاللّه و بقاء باللّه و مظهريّه كليّه و معرفت حقايق توحيد علمى و عيانى يافته و اتّصاف به جوامع اسماء و صفات الهى پيوسته از اعيان و اصلان كامل و مرشدان مكمّل گرديد آنگاه از خدمت العارف باللّه جناب نورعلىشاه قدس سرّه اجازت و رخصت ارشاد و اذن هدايت عباد يافته به تربيت سالكان و هدايت طالبان قيام نموده و بعد از چند گاه شرف اذن حاصل كرده به وطن خويش مراجعت فرمود و در آنجا به ارشاد عباد و هدايت اهل بلاد مشغول بود و به اشارت مرشد خود به امر وعظ و امامت و درس و افاده اقدام نمود تا در سنهٔ هزار و دويست و دوازده هجرى در قصبهٔ زهاب من مضافات كردستان جناب نورعلىشاه طيّب اللّه ثراه مولانا و جمعى از اكابر سلسلهٔ عليّه را احضار فرمود و در حضور بزرگان طريقت آن جناب را خليفةالخلفاء نمود و زمام اختيار درويشان و تربيت ايشان را به آن جناب تفويض كرده در لوازم وصيّت ترويج شريعت غرّا و طريقت بيضا سعى بليغ به جا آورد آنگاه جناب نورعلىشاه قدس سره در سنهٔ مذكوره به ولايت موصل رفته اندک زمانى گذشته روح پرفتوحش در عالم قدس آسوده گشت و جناب حسينعلىشاه قدس سرّه به وطن مألوف تشريف آورده به نشر طريقت علوى(ع) و به ترويج شريعت نبوى(ص) مشغول گرديد و بعد از مدّتى از راه فارس عزيمت حجّ بيت اللّه الحرام نموده جمعى از بركت انفاس آن جناب در شيراز و حجاز و غيره به مناهيج قويم و راه مستقيم مشرف شدند بعد از مناسک حجّ بيت اللّه الحرام و زيارت خير الانام و ائمهٔ بقيع عليهمالسّلام به ايران مراجعت فرموده در وطن مألوف مسكن گرفت جمعى كثير و جمّى غفير از فرقهٔ علماء و دانشمندان و غيرهم به التفات آن جناب از خواب غفلت بيدار و از مستى جهالت هشيار شدند و به حلقهٔ اخلاص درآمدند و از توجّهات با بركات آن مظهر كرامات اهل بصيرت گشتند و بعضى ديگر از علما آزار بسيار و اذيّت بیشمار به آن بزرگوار رسانيدند و فرقه از فقهاء حكّام جور را تحريک كرده مورد مؤاخذه و اهانت گردانيدند و نزد شهريار ايران سعايت كردند و فتوى بر قتل آن جناب دادند و زنجير گران بر پاى معرفت پيماى آن جناب نهادند. مثنوى
عار نبود شير را از سلسله او ندارد از قضاى حق گله
شهريار ايران آن جناب را به دارالملک طهران طلبيد چه در اصفهان از دست ظالمان و چه در اثناء راه زحمت بىاندازه كشيد و چون به دارالملك طهران رسيد با خديو ايران ملاقات نموده شهريار دريافت، فرمود اشخاصى كه سعايت نمودهاند طريق حسد پيمودهاند و باب سعايت گشودهاند لهذا شهريار عالىمقدار نسبت به آن بزرگوار مراتب لطف و محبّت به ظهور رسانيد و در كمال اعزاز و احترام به وطن خويش بازگردانيد. چند سال ديگر در اصفهان تشريف داشت و بيشتر از پيشتر به ترويج شريعت و طريقت همّت گماشت. آخرالامر به اشارت غيبى و هاتف لا ريبى در سنهٔ هزار و دويست و سى و سه هجرى قطع علايق از وطن ظاهر فرموده به مسكن باطن عزيمت نموده در كربلاى معلّى مسكن گزيد و جمعى از عظماء سلسلهٔ عليّه را حاضر گردانيد و در حضور كبراى طريقت، قطبالعارفين و زينالواصلين العارف الربّانى مجذوبعلیشاه همدانى قدس سرّه العزيز را خليفةالخلفاء ساخت و در شب چهارشنبه يازدهم شهر محرّمالحرام در اوّل سنهٔ هزار و دويست و سى و چهار در حين خواندن قنوت نماز مغرب داعى حق را اجابت كرده در مقام عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ منزل گزيد و در خارج باب النّجف هنگام بيرون آمدن از طرف يسار مسافت دويست و هفتاد و چهار گام از دروازه دور مدفون گرديد رحمة اللّه عليه.
رسايل خوب و تصانيف مرغوب در علم شريعت و طريقت از آن حضرت در صفحهٔ روزگار يادگار است و چون در حين نوشتن اين مجموعه نزد راقم از آنها حاضر نبود لهذا تحرير نيافت. آن جناب با اين فقير بسيار لطف و عنايت داشت و همواره به تربيت و تكميل راقم همّت مىگماشت و اصناف الطاف خود را دربارهٔ فقير مبذول نمودى و انواع عواطف نسبت به اين ضعيف اظهار فرمودى. كلمات معرفت آيات و خارق عادات و كرامات از آن مصدر سعادت بسيار ديده و شنيده است منجمله در دارالملک طهران روزى شخصى در خدمت آن جناب از يكى درويشان شكايت نموده معروض داشت كه فلان درويش مرتكب امريست كه لايق درويشان نيست در جواب فرمود شخصى كه به فعل قبيح اقدام نمايد و اذعان بر گناه خويش كند هزار مرتبه بهتر است از آن بدبختى كه به لباس تزوير و ريا برآمده و به كسوت زرق و شيد ملبّس شده خود را به زيور نفاق بيارايد و خويشتن را به مردم متّقى و پرهيزگار نمايد و ابليس شده از راه تلبيس، بندگان خدا را از طريق هدا دور اندازد و خلق را از ذكر بارىتعالى و از قرب حق جلّ و علا مهجور سازد. ديگر از سخنان معرفتبنيان اوست كه نوبتى در اصفهان در حضور جمعى از بزرگان فرمود كه طالب راه هدى به سان كبريت احمر بلكه نيز از آن نايابتر است وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ مدّتيست مديد و عهديست بعيد كه طالبان نزد من آمد وشد مىكنند و اظهار طلب مىنمايند گویيا فرموده كه زياده از صد هزار كس نزد من تردّد كردند در ميان ايشان بيش از پنج نفر مشاهده نكردم كسى كه محض طلب ايزد تعالى بوده و به غير از حق جلّ ذكره مقصودى او را نبوده و قطع اميد از ماسوىاللّه نموده باشد به غايت نادر است. از كرامات آن جناب آنست يكى كه چون از وطن ظاهرى قطع علايق فرمود از انتقال خود از سراى فانى به عالم جاودانى دوستان و مخلصان را اعلام نمود و ديگر نوبتى يكى از ارباب حوايج جهت منصبى همّت خواست آن جناب فرمود كه عنقريب روزى آيد كه دولت بر تو روى نمايد و به منصب عالى برسى فىالواقع چنان شد كه فرموده بود. از اين مقوله از آن جناب بسيار ديده و شنيده شده است كه ذكر همه موجب تطويل كلام است و صلّى اللّه على محمّد و آله اجمعين.
منبع: کتاب بستانالسیاحه