وجود را چون سایر حقایق اعتبارات است بشرط شیئ و بشرط لاشیئ و، لا بشرط که مقابل آن دو است و مَقْسَم بلند از همه است. و بدانکه مَقْسَم یعنی وجود بدون هیچ اعتبار مطلق از اطلاقست، و غَیب الغَیب و مجرّد مطلق است. حتی غیب از جمع و مجرّد از تجرّد لا خَبَرَ عَنْهُ وَ لا اِسْمَ وَ لا رَسْمَ عِماء مطلق عبارت از بیعبارتی اوست. و مرتبهای از آن بشرط لا است که بشرط نبودن هیچ کثرت و صفت و اسم است و این مرتبة احدیّت ذات است که غَیْبْ وَ جَمْعُ اْلجَمْع وَحقیقة الْحَقاِیق و غَیْبُ اْلغُیُوبْ وَنَهایَةُ النَّهایاتْ وَ عَیْنُ اْلجَمْع گویند، و لاهوت عبارت از این عالم و عالم اسماء و صفات است، و بعضی این مرتبه را عماء نامیدهاند و بعضی هاهوت نام نهادهاند. و چون وجود مطلق تجلّی برخود نمود به جلوه غیبی و علمی، لوازم خود را در خود بخود دید، صفات حقّ که به وجهی ذاتی و عین وجودند و به وجهی متُغایرالمفهومند نمایش نمود و اعتبار ذات با هر صفتی اسمی گردید و از امهات و کلّیات اسماء، اسماء غیرمتناهیه تولید یافت، که همان تجلّی است، و وجود با اعتبار ثبوت جمیع لوازم وجود از کلّیات و جزئیات در او، و این را عالم اسماء گویند که ظهور صفات است و هر مرتبهای را در اصطلاح عالم گویند و مجمع اسماء را که روی به احدیّت است عالم واحدیّت گویند که بروئی الله و بروئی الْعَلی است.
و اسماء به لباس تعینّات که حقایق موجوداتند جلوه نمود در عالم علم، و متقید و متعین شد به حدودات، در مقام علم عالم اعیان گشت و این را عالم اعیان ثابته و عالم استعدادات ذات نامند که همان وجود است، بشرط ثبوت صور علمیه در او. و کلیات را به اصطلاح حکماء ماهیات و جزویات را هویات گویند، آنگاه وجود مطلق جلوه فعلی فرمود ظهور عینی نمود و از کتم عدم سر درآورد و اعیان موجودات را لباس وجود خارجی پوشانید، عالم موجودات از عقول و نفوس و سایر عوالم ظاهر گشت، و تجلی اول که ظهور علمی است فیض اقدس نامیده شد و تجلّی ثانی که ظهور عینی است فیض مقدس نامیده شد، و اول بطون است و ثانی ظهور و بطون و ظهور دو نمایش ذات احدیه و هویت ذاتیه است که دو اسم َاْلباطِنْ وَ الظّاهِرْ را جلایند، و این هر دو فیض از سریان وجود است در کثرات علمیّه و عینیّه غیبیّه و ظاهریّه.
و این فیض فعلی همان وجود است لکن مقید بلا بشرطی یعنی وجود مطلق قِسمی، و مظاهر این ظهور ظهورات اشیاءاست به مراتبها که وجود بشرط شیئی است که با اعتبار جمیع عالم اسماء است و با اعتبار صور علمیه عالم اعیان است و بشرط ثبوت صور کلیات اشیاء در او عالم عقول طولیه و عرضیّه نامند. و با شرط بودن کلیات مفصله با عدم احتجاب از کلیت عالم نفوس کلیه و انوار اسپهبدیه و عالم نفوس گویند، و بشرط صور جزئیه متغیره در او عالم نفوس جزئیه و نفس منطبعة در ماده گویند. و بشرط صور حسیه غیبیه عالم امثال و خیال مطلق گویند، و بشرط صور حسیة شهادتیة جسمیه عالم ملک و شهادت نامند، و با اعتبار اشتمال بر طول و عرض و عمق عالم جسم نامند. و با شرط قبول تأثیر و تأثر عالم طبیعت گویند کلیه و جزئیه، و با شرط قبول صرف عالم هیولی و ماده نامند که آخر مراتب است و مقابل اول مراتب است و این را نیز عما نامند مقابل احدیت ذاتیه.
و با شرط صور روحانیة مجرده نفوس ناطقه گویند، و با جامعیت کلّ عالم انسان کامل گویند، و این عالم جامع عوالم است و تن او در ازاء عالم طبع است و مشتمل است بر بشریت و حیوانیت و نباتیت و جمادیت و جسمیت و طبیعت و ماده، و از علو مشتمل است بر متخیله و نفس و قلب و روح و عقل و سرّ و خفی.
و نور وجود از مقام نقطه تنزل و سعه بهم رسانید تا به عالم طبع رسید منتشر و مخفی گردید چون قاعده مخروط، و از او ظلّی افتاد مخروطی و رفته رفته نور وجود ضعیف شد تا به نقطه هیولی و مادة المواد رسید، و این شکل برای خیال مقَرِّب است. و در برگشت از خطّ جماد و نبات و حیوان و انسان سیر بر عالم مثال نماید تا به اول برگردد، صورت دائره گردد دارای قوس نزول و قوس صعود.
تتمه
عالم اسماء و صفات را در لسان شرع سرادق و حجب نامند و ملائکه کرّوبیین نامند که وراء عرشند، و به اصطلاحی عرش و کرسی نامند از حیث جمعیت و از کثرت اسمائی، و عالم اعیان را در شرع ازل و ابد گویند و عالم ذر و هیاکل توحید نامند، و کتم عدم و عالم غیب عبارت از آنست.
و اول ظهور و فیض را مشیت نامند به اعتبار اقتضاء ایجاد و چون خود ایجاد است فعل است و صبح ازل است، و به اعتبار روی به غیب عرش، و به اعتبار روی به کثرات کرسی است، و عالم عقول طولیه را در لسان شرع ملائکه مهیمین و مقرّبین و اقلام عالیه و قلم اعلی و عالم عقول عرضیه راام الکتاب و امام مبین و لوح قضاء و هر دو را صافّات صفّا و قیامٌ لا یَنظرون. وعالم نفوس کلیه را کتاب مبین و مُدَبّراتِ امْرًا و لوح قدر و لوح محفوظ و الواح عالیه، و عالم نفوس منطبعه جزویه را لوح محو و اثبات، و عالم مثال را که خیال مطلق است در ازاء خیال مقید مظهر لوح محو و اثبات، و عالم بداء و ملائکه رُکّع و سُجّد و ذَوِی الاجنحه، و عالم حس را قدر عینی و عالم امضاء و عالم شهادت نامند.
و عالم طبیعت را کتاب مسطور و رقّ منشور و سجن و دریای شور گویند، و عالم هیولی و ماده را تحتالارض و گاو و ماهی نامند. که سر او در دریای شور طبیعت و دم او محیط به عالم طبع است و منتهی به نقطه است و دایره است. و مثال را برزخ گفتهاند، ملک و ناسوت و اشباح بر عالم شهادت اطلاق شود مقابل ارواح و ملکوت، و قوس نزول بیاید تا به نقطه هیولی یا قاعدة طبع و از آنجا بر قوس صعود عود و عروج نماید تا به نقطه اولی و حشر به رحمان و شیطان. و در قوس صعود از اعراف دو راهست، راهی به حضیض فلک رود و راهی بر اوج که جنان و جحیم است و به ازاء یکدیگر روند و با هم جمع نشوند مگر در نظر محیط کلّ که انسان کامل است.