.اى پسر! مانند گوسفند غافل مباش و در مرغزار دنيا به خوردن و خفتن مشغول مباش كه گرگ اجل در كمين [است، و] بقره تن را مستعدّ رياضت ساخته از پرستيدن او دست بدار كه سبب فساد دين [است]، و مانند شترِ مست انديشه از بار گران مكن تا به…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَ تَتَلَ توته تتَلَ پنجه بشير مال و شكر
هفتاد ميخ آهنى ژلژل پاى احمدک
احمدک جان پدر تيشه[يى] بردار و تبر
برو به جنگ شانه سر
شانه سر غوغا كند پوست به كونت واكند
برو به حوض توتيا خود را بشوى زود بيا
در بعضى حكاياتِ غريبه و عباراتِ عجيبه از فوايد بعضى افاضل متأخّرين، صاحب صافى وافى، مولانا محمّدمحسن كاشى و هذا عبارته: بر ضمير منير ارباب دانش و اصحاب بينش مخفى نماناد كه هيچ لفظى نيست كه او را، در حقيقت معنى نباشد، به دليل قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» ، و الفاظ از جمله اسماء اشياست، به دليل قوله تعالى. چنانچه مخفى نيست. پس عارف كامل بايد كه هر لفظى كه بشنود در تدبير آن تفكّر كند. و آن عبارات را به معنى حقيقت به قدر امكان بداند. و آن الفاظ و عبارات را مهمل نگذارد و بىمعنى نشمارد. زيرا كه جمله اشيا مظهر صفاتِ بارى تعالى است عزّ اسمُه، و از آن [جمله] اسماء [الفاظ] أَ تَتَلَ توته تتل است، چنانكه گزارش خواهد يافت.
گويند شخصى بود محمّد نام و پسرى داشت احمد نام، و آن پسر را نصيحت مىنمود، به زبان كودكان با وى حرف مىزد، و به قدر فهم و عقل [او] با وى تكلّم مىنمود، و به مضمون خبر كه: «كَلِّمِ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِم». بنابراين امر به فرزند خود گفتى: «أَ تَتَل تُوتَه تَتَل». بدان كه همزه حرف نِدايست و «تَتَل» مناديست. يعنى: اى فرزند، آنچه مىگويم تو را ياد بگير و بدان عمل نما[يى]. و مىتواند بود كه «اتَتَل» متكلّم وحده باشد، يعنى تلاوت مىكنم [من] از براى تو چيزى را كه چون بخوانى [و بدانى] تو را اصول خمسه دين حاصل شود.
و در بعضى نسخه [ها] آمده است كه: يا تَتَل تُوتهِ تَتَل. يعنى امثلهاى كه از براى تو آوردم بشنو [و] مانند دُرّ شاهوار در گوش و جان كش تا از شهد و شير و شكر [بهشت] بهره يابى. اى پسر! مانند گوسفند غافل مباش و در مرغزار دنيا به خوردن و خفتن مشغول مباش كه گرگ اجل در كمين [است، و] بقره تن را مستعدّ رياضت ساخته از پرستيدن او دست بدار كه سبب فساد دين [است]، و مانند شترِ مست انديشه از بار گران مكن تا به منزل صابرين و وطن و مراحل سالكين آيى و از راه بعيد بيگانگى به ميقاتِ تحيّاتِ آشنايى درآيى و در آنجا خلع ثيابِ خودبينى نمود [ه] و در آب چشمهٔ زمزم معرفت غسل نمايى. و مردانه در وادى تجرّد و يكتايى مُحرِم شوى، و رو[ى] به جانب كعبهٔ مقصود كرده به تقليد و اشعار [و] عجز و نياز [و] به سعى تمام از اخلاص به راه صفا و صدق قربان نمايى، و در زمرهٔ سروران درآيى و از نعيم جاودان بهره يابى كه: إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ.
يک جان چه بود نثار جانان كردن
در هر قدمى هزار جان بايستى
«پنجه به شير مال و شكر» يعنى: پنجهٔ خود را در پنج چيز استوار كن كه اصول دين است تا در آن روزى كه ظالمان دست [خود] را به دندان گيرند كه: «يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ» ، پنجهٔ تو در شير و شكر بهشت باشد، يا در روزى كه مردم، نادم و پشيمان و تلخكام باشند پنجهٔ تو در شير و شكر بهشت باشد و شيرينكام گردى. و اوّل از آن پنج چيز[ى] كه وصيّت كرد[ه] اصول دين است كه مقدّم است بر فروع، [و] اين هر دو چون شير و شكر در هم آميخته است، و اين هر دو موقوف است بر معرفت، به دليل قوله تعالى: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» و مثل اين آيات در كلام مجيد بسيار است.
و اصول دين پنج است: اوّل توحيد، دويم عدل، سيم نبوّت، چهارم امامت، پنجم معاد.
و فروع [دين] بر شش قسم است كه هر يک مذكور مىگردد.
و اصول [دين] مثل شير است و فروع [دين] مانند شكر و فروع ششگانه اين است: اوّل نماز، دويم روزه، سيم حجّ، چهارم زَكات، پنجم خُمس، ششم جِهاد.
و بعضى گفتهاند [كه] مراد به اصول خمسه پنج احكام و افعال است، و آن افعال: واجب و سنّت است و حرام و مكروه و مباح كه به فعل آوردن [و اطاعت] آن پنج نوع است، امّا تارک واجبات و فاعل محرّمات مستحقّ عِقاب است، و فاعل واجبات و مندوبات و تارک محرّمات و مكروهات مستوجب مذمّت و عقاب نيست، و مباح آن است كه به فعل آوردن و نياوردن [آن] على السّويّه است.
و بعضى گفتهاند كه فروع دين بر شش [قسم] است كه آن: نماز و روزه [و] حجّ و جهاد و جوع است. يعنى گرسنگى به سبب قحط و افلاس، و نقص در اموال و نقصان در نفسهاى شما به سبب موت يا قتل، يا نقصان در ميوههاى شما كه فرزندان، ميوههاى دل شما هستند چون بعضى از شما را اين مصائب برسد در آن صبر نماييد و جَزَع مكنيد تا از جمله صابران باشيد كه خداى تعالى ايشان را خبر داده بقوله تعالى: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ» و در جاى ديگر مىفرمايد كه: «إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ»، جَعَلَنَا اللَّهُ وَ ايَّاكُمْ في زُمْرَتِهِمْ.
اى فرزند اگر آنچه به تو گفتم بجاى نياورى و نافرمانى كنى، «هفتاد ميخ آهنى ژلژل پاى احمدک» يعنى: «هفتاد ميخ [آهنى]، يعنى هفتاد عَقَبه در پيش است كه آسانترين آن ، سكراتِ موت است و فشار قبر- أعاذَنَا اللَّهُ و إِيّاكم مِنْهُما- چه هفتاد راه روزى است، و مىتواند بود كه تهديد نموده باشد [او را] به ، كلمه «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ* ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ* ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ» .يعنى: اى فرزند! چون وصيّت مرا قبول نكنى و بجا نياورى در روز محشر و عرض اكبر داخل آن جماعت خواهى بود كه خداى تعالى امر به ملائكه خواهد فرمود كه بگيريد او را، پس بند كنيد به غل و زنجير هفتاد ذرع و بكشيد.
پس اگر سر از اطاعت شرع شريف بپيچى و پاى از اين جادّه بيرون نهى تو را چون دزدان در غل و زنجير خواهند كشيد و سر زنجير به دست ملائكه غِلاظ و شِداد خواهد بود، نه طاقت عذاب دارى و نه تاب شكنجه و نه راه گريز و نه جاى ستيزه. ياد كن روز رستخيز را كه راهى به سوى عاقبت و خير مىرود و راهى به سوى هاويه و نارِ سَقَر، اكنون عاجز و سرگردان خواهى بود. [و] مىتواند بود كه معنى اين باشد كه اى فرزند! توسنِ نفسِ امّاره را به هفتاد ميخ آهنى در بند [كن] و لجام تقوى و پرهيزگارى بر سر او كن و او را به مراد هوا و هوس مگذار تا از صراط مستقيم تو را به سوى جحيم نبرد كه سبب تزلزل قدم هاست.
و احمدِ تو كه حضرت رسول است گويد اعراض چون بر كسى مستولى شود بر خود بلرزد و متزلزل بشود بنابراين معنى «كاف» حرف خطاب است نه كاف تصغير. «احمدک جان پدر» اى عزيز بدان كه بسيارى محبّت كه پدر را نسبت به فرزند مىباشد در نصيحت تأكيد كرد و مبالغه [مى] نمود [و] گفت: «تيشه[يى] بردار و تبر» يعنى: اى فرزند تا وقت باقى است فرصت غنيمت شمار و سر از خواب غفلت بردار و در طاعت و عبادتِ پروردگار تقصير جايز مدار كه صلاح مؤمن در آن است و سرمايه ايمان است، يعنى با تيشه و تبرِ طاعت و عبادت و دعاهاى با اثر، زورِ نفس امّاره را زبون ساز.
[و] مىتواند بود كه معنى چنين باشد كه اى فرزند! دست تولّا در دامن حضرات ائمّهٔ هدى زده از دشمنان ايشان تبرّا كن زيرا كه [تولّا] بى تبرّا درست نيست. و بعد از آن «برو به جنگ شانهسر» كه آن نفس امّاره است و با او جنگ كردن جِهاد اكبر است. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام در وقتى كه از جهاد و غزوات مراجعت مىنمود مىفرمود كه:«رَجَعْنا مِنَ الْجِهادِ الْأَصْغَرِ إِلَى الْجِهادِ الْأَكْبَرِ» .و [امّا] بايد دانست كه نفس بر چهار قسم است: اوّل امّاره، دويم لوّامه، سيم مُلهَمَه، چهارم مطمئنّه. امّا نفس امّاره آتشى است [و آن نفس كفّار است] و لوّامه بادى است و آن نفس مؤمنان است، و مُلهَمَه آبى است و آن نفس اولياست، و مطمئنّه خاكى است و آن نفس انبياست [عليهمالسلام].
«شانهسر غوغا كند» يعنى: نفس امّاره سركشى و نافرمانى كند، و از طاعت و عبادت تو را باز دارد و نتوانى او را مقهور سازى. زيرا كه طينتِ او را به خصومت سرشتهاند، پس استيلا و غوغاى او به حدّى رسد كه: «پوست ز كونت واكند» يعنى: چندان طغيان كند كه پوست تو را بكند، چنانكه ضربالمثل است كه هرگاه شخصى آزار بسيار بكشد گويد «چندان آزار كشيدم كه پوستم رفت». در اين حالت چاره آن است اى پسر من، «برو به حوض توتيا خود را بشوى زود[ى] بيا» يعنى: اوّل توبه و انابت كن و به آب استغفار سراپاى خود را بشوى تا آنكه خداى تعالى تو را بيامرزد و تو را از نجاست معصيت و پليديها و چركِنها پاک گرداند. زيرا كه نجاستِ گناه ازاله نمىشود مگر به آب چشمهٔ چشم. و در حوض توبه غسل كن. زيرا كه عبادت بى توبه و انابت مقبول نيست و توبه مقدّم است بر عبادت، چنانكه حقّ تعالى در قرآن مجيد فرموده كه: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» جمعى كه توبه كنند و حرام نخورند خداى تعالى ايشان را به آتش دوزخ عقوبت نكند. اى فرزند! تو جِدّ و جهد كن تا در شبهه نيفتى و خود را به دست خود در مهلكه نيندازى. چنانكه حق تعالى فرموده كه: «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» دل را به معرفت و حقيقت قوى دار.
آنچه دل خوانيش ز روى مجاز رو به پيش سگان كوى انداز
[و] مىتواند بود كه معنى چنين باشد كه اگر نفس امّاره نافرمانى كند [و] تو را مغلوب سازد [و] تو به آب رياضت غسل كن و [آن] كثافت را از خود رفع نماى چنانكه گفتهاند:
اگر به آب رياضت برآورى غسلى همه كدورت دل را صفا توانى كرد
***
به تن چو نقره خامى اگر گداز شوى مِس طبيعت خود را طلا توانى كرد
تا آنگاه كه راجع به جناب او شوى و مخاطب به خطاب اقدس او گردى كه «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» داخل بهشت شده در حالتى كه راضى و خشنود شوى، و اللَّهُ يَعْلَمُ بِالصَّوابِ. [تمّت]
از مجموعه رسائل ملا محسن فيض کاشانی