۱- بررسی چگونگی ارتباط قزلباشان با خاندان شیخ صفیالدین اردبیلی
در مورد بررسی زمینههای پیدایش این ارتباط میباید، به گذشتههای دور رجوع کرد. ریشهی این زمینه و بستر را میتوان در قرن پنجم هجری قمری جستجو کرد. آسیای صغیر که از دیرباز مهاجرپذیر بود، با ورود ترکمانان سلجوقی به آن سرزمین، رنگ دیگری گرفت. پیشتر اقوام دیگری چون: یهودیان، ارامنه و اعراب که هر یک به دلایلی سرزمینهای اصلی خویش را ترک کرده بودند، سبب به وجود آمدن دو فرهنگ متفاوت یعنی شهری و روستایی در آن ناحیه شدند.
تقابل این دو فرهنگ با هم به ویژه نیرومند بودن بار مذهبی فرهنگ روستایی و عشیرهای، نوعی دوگانگی مذهبی و سیاسی را بین شهر و روستا پدید آورد. فقر و تهیدستی و نارضایتی ایلات عشایر کوچنشین، زمینه را برای تبلیغات اهل طریقت و صوفیان و شعارهای آرمانی و رهاییبخش فرقههای تشیع به ویژه تشیع غالی فراهم ساخت. رؤسا و پیشوایان عشایر که در لباس “باباهای آسیای صغیر”، ظاهر شدند، در واقع ادامهدهندگان راه و روش “شمنهای آسیای میانه” بودند که عشایر اطاعتشان را واحب میدانستند. جنبش بابائیان در قرن هفتم ه.ق، به دست همین رهبران و با کمک ایلات و عشایر ناراضی بر پا شد و “بابا اسحاق” چهرهی شناختهشدهای از رهبران قیام بابائیان، علیه مظالمی بود که بر کوچنشینان و روستائیان آسیای صغیر رفته بود. (جلالی، ۱۳۷۷: ۳۰-۲۹).
این گروه که شیعیان حکومت عثمانی را تشکیل میدادند، از زمان تأسیس دودمان عثمانی در آسیای صغیر، زیر فشار شاهان متعصب سنی و حاکمان محلی برگزیدهی آنان قرار داشتند. با برپائی دودمان صفوی در ایران، به تقویت آن دودمان پرداختند. آنان پول و نذر و پیشکشها را برای خانقاه اردبیل ارسال میداشتند و گروههایی نیز با زن و فرزندان خود به سوی ایران که پناهگاه امن آنان شناخته میشد، رهسپار گردیدند. (پارسا دوست، ۱۳۷۷: ۱۳۹).
از زمان شیخ صفیالدین اردبیلی، برخی از کسانی که مرحلههای طریقت صوفی را طی کرده بودند، به عنوان خلیفه انتخاب میشدند وسرپرستی ناحیهای یا گروهی از صوفیان به آنان سپرده میشد. اینان در ناحیهی خود و عموماً در آناتولی، شام و دیاربکر، به تبلیغ طریقت صفوی و افزایش تعداد مریدان میپرداختند و با تشکیل جلسههای ذکر، قواعد این طریقت را به مریدان میآموختند.
گروههای باقیمانده از ترکمانان دورهی سلاجقهی آسیای صغیر که بعدها به علویان عثمانی موسوم شدند را بعدها در تاریخ قزلباش نامیدند عنوانی که از سوی دشمنان آنان به آنها اطلاق شد. قزلباشها از هفت قبیله: روملو، شاملو، استاجلو، تکلو، ذوالقدر، افشار و قاجار و دو گروه دیگر به نام، صوفیان ورساق و قراباغ بودند. این قبیلهها عموماً از آسیای صغیر و شام (ترکیه و سوریهی فعلی) به ایران کوچ کرده بودند. محمدامین ریاحی، قزلباشها را ترکزبان دانسته و ترکتبار ندانسته است. به دیدگاه وی، آنها بازماندگان مزدکیان دورهی ساسانی، اسماعیلیان و خرمدینان بودهاند. تنها قوم ایرانی تالش، ازهمان آغاز و از زمان شیخ صفیالدین به پشتیبانی از خاندان صفویه برخاسته بودند. (پارسا دوست، ۱۳۷۵، ۳۴۷و ۳۴۹).
فاروق سومر، قزلباشان را به عنوان ترکان غیرعثمانی یا ترکمانان یاد کرده است. وی، آنها را به قبایل بزرگ و کوچک تقسیم کرده است. او، از قبایل بزرگ روملو (نورعلی خلیفه، پیری بیگ و دیو سلطان) استاجلو(قسمت مهم مریدان شیخ جنید و سلطان حیدر) ، تکلو(ساروعلی تکلو، چوهه سلطان و…) شاملو (حسین بیگ ﻟﻟﻪ، دور میش خان و …) ، ذوالقدر (دده ابدال بیگ، الیاس بیگ و…) و از قبایل کوچک به نامهای: ورساق (که به قورچیان تبدیل شدند. قاسم خلیفه و مصطفی بیگ) چپنی (ترکمانان ساکن حلب سوریه)، عر بگیر لو(به شاملوها پیوستند و تیرهای از آنان شدند)، تورغودلو (افرادی از اهالی ولایت قرامان بودند) ، بزجلو، اجیر لو، خینسلو و چمشکرک لو نام میبرد. (سومر، ۱۳۷۱: تلخیص از ۷۰ -۵۵).
نقش ترکان آناتولی (قزلباشان) را میتوان در دورهی شیخ جنید پر رنگ دید. فاروق سومر، شکلگیری عنصر قزلباش و آغاز زمینهی پیدایش حکومت شیعی صفویه را در ایران، به فعالیت شیخ جنید مرتبط ساخته است:
“یکی از مهمترین عوامل وابستگی ترکان آناطولی به طریقت صفوی، شیخ جنید بود. شیخ برای تصاحب مقام شیخی با عموی خویش، شیخ جعفر، به مجادله برخاست، ولی به سبب عدم موفقیت مجبور به ترک اردبیل گردید و مانند بسیاری از ایرانیان به آناتولی رفت. شیخ جنید در آناتولی، زمینهی بسیار مساعد و دور از انتظاری یافت. وی هنگام گردش در میان چادرنشینان و دهقانان، با بسیاری از افراد شیعه و یا مستعد و متمایل برای قبول مذهب تشیع روبرو گردید. بدون شک سخنوری و شایستگی شیخ جنید موجب گردید که در میان دهقانان و چادرنشینان آناتولی، مریدان زیادی پیرامون خود جمع کند. حتی شیخ جنید موفق گردید از مریدان خود سپاه ۵ الی ۱۰ هزار نفری مسلح تشکیل دهد. وی در عین حال با ادعای اولاد حضرت علی(ع) بودن، جنبهی سیاسی فعالیت خود را آشکار ساخت. عدم رضایت دهقانان و چادرنشینان ترک، از خرابی اوضاع اقتصادی و سیاسی مملکت و همچنین زیرکی و هوشیاری جنید، انگیزهای برای جلب توجه این افراد شد.
شیخ جنید با حمایت یاران خود در آناتولی، از شیروان شاه(خلیل الله حاکم شیروان) شکست خورد. اما در دوره حیدر، بخشی از مریدان با استعداد وی در آناتولی، پس از گذراندن دورههای خصوصی و تکمیل اطلاعات، با عنوان خلیفه برای تبلیغ به ممالک دیگر فرستاده میشدند. وظیفهی خلفا، تبلیغ طریقت صفوی و جمعآوری مال برای شیوخ بود. سر این طریقت در اردبیل و بدنش در آناتولی بوده است. پیروان طریقت صفوی در ایران، بیشترشان از اردبیل، ترکان قراچه داغ، اهالی طالش و از چادرنشینان قبایل قاجار و قرامانلوی ساکن اَرّان به شمار میرفتهاند. (سومر، ۱۳۷۱: تلخیص از ۱۷-۱۱).
۲-بررسی روند ارتباط قزلباشان با خاندان صفویه (از آغاز پادشاهی شاه اسماعیل یکم تا آغاز پادشاهی شاه عباس یکم)
شاه اسماعیل یکم، مانند اجداد خویش، با اعزام خلیفهها – سرپرستان صوفیان صفوی – به خاک عثمانی، رابطهی طریقت صوفیانهی خود را با آنان حفظ و تقویت کرد. علویان عثمانی نسبت به شاه اسماعیل، افزون بر اعتقاد عمیق صوفیانه، به شخص او علاقهی وافر داشته و قلباً او را دوست داشتند. (پارسا دوست، ۱۳۷۷: ۱۳۹) در سال ۹۰۵ه.ق / ۱۵۰۰.م، ۲ سال پیش از تاجگذاری شاه اسماعیل یکم در تبریز، ترکمانان به صورت دسته دسته از قبایل مختلف استاجلو، شاملو، روملو، تکلو، ذوالقدر و مردم ناحیهی قرامان، واقع در آناتولی به او ملحق شدند. ترکمانها، تشکیلدهنده و تقویتکنندهی دولت صفویه بودند. د رجنگ شرور که بین شاه اسماعیل یکم و الوند میرزا آق قویونلو روی داد و موجب پیروزی شاه اسماعیل شد، امرا و مریدان قدیمی وی در این جنگ عبارت بودند از: حسین بیگ لله شاملو، ابدال بیگ دده ذوالقدر، محمد بیگ استاجلو، عبدی بیگ شاملو، سارو علی بیگ تکلوف علی بیگ روملو، کچل بیگ ذوالقدر، بیرام بیگ قرامانلو، پیری بیگ قاجار، خادم بیگ تالش (سومر، ۱۳۷۱: ۲۷و ۳۰).در مطالعهی اسامی یاران نزدیک شاه اسماعیل یکم، میتوان تنها قوم ایرانی را که به حمایت از وی برخاستند و از گروه ترکمانان آناتولی نبودند را تالشها دانست.
یکی از تاجران ونیزی که در دورهی شاه اسماعیل یکم در ایران بود، در خاطرات خود، از پیوستن ترکمانان آناتولی به سپاه وی مینویسد: “در طی اقامت خود در تبریز، دیدم که دائم از اکناف کشور، دسته دسته سپاهی به زیر درفش او (شاه اسماعیل یکم) میروند تا به خصوص از ناحیهی آناتولی، عثمانی و قرامان. اسماعیل نیز به ایشان عطایایی در خور مقام و منصب هر یک ارزانی داشت.” (امیری، ۱۳۴۹: ۴۱۳).
شاه اسماعیل یکم، پس از تأسیس حکومت صفویه در تبریز، برای کاهش قدرت قزلباشان، تصمیم گرفت که از عنصر ایرانی در حکومت خویش بهره گیرد. بدون تردید این اقدام شاه اسماعیل یکم را میتوان تشویش شاه از قدرت امیران قزلباش دانست. قزلباشان که عامل اصلی در به قدرت رسیدن صفویه محسوب میشدند، رقیب را نمیپذیرفتند. عناصر ایرانی “مردان قلم”، در جامعهی کهن اسلامی، در صف دیوانیان و نمایندهی دیرپای دیوانسالاری ایرانی بودند که سابقهی آن به دورهی پیش از اسلام میرسید و بعد از دوران اسلامی نیز موجب تداوم ادارهی کشور در دورهی فرمانروایی بیگانگان(اعراب، ترکها، مغولها و ترکمانها) بودند. در نظر قزلباشها، تاجیکها یا ایرانیان غیر ترک، معمولاً کارشان رسیدگی به حسابها و امور اداری بود و این از نظر آنان نوعی حقارت محسوب میشد. قزلباشها “اهل شمشیر” فرماندهی سپاه را مختص خود میدانستند و خدمت در زیر فرمان یک صاحبمنصب ایرانی را توهینی برای خود تلقی میکردند. البته اگر به قزلباشها هم مقامات سیاسی داده میشد، برای ایرانیان توهین محسوب میشد. شاه اسماعیل یکم، برای آشتی بین آن دو و تبدیل این عناصر نامتجانس به یک نهاد اجرایی هماهنگ، قبل از هر چیز، مقام جدیدی به نام “وکیل نفس نفیس همایون” ایجاد کرد. صاحب این مقام، به عنوان نایب شاه عمل میکرد و نمایندهی او هم در امور معنوی به عنوان مرشد کامل طریقت صفویه و هم در امور دنیوی به عنوان پادشاه بود. ایجاد این مقام، کوششی بود از سوی شاه اسماعیل برای پر کردن شکاف بین جنبههای دینسالاری و دیوانسالاری حکومت (نوائی و غفاری فرد، ۱۳۸۱: ۱۰۵- ۱۰۴).
درگیری و اختلاف بین قزلباشان و عنصر ایرانی (اهل شمشیر و اهل قلم) ، در نبرد غجدوان – نبردی بین شاه اسماعیل یکم و ازبکان – خود را به صورت آشکارا ظاهر و نمایان کرد. پیروزی ازبکان در این نبرد، اولین شکست قزلباشان از هنگام خروج شاه اسماعیل یکم از لاهیجان بود. امیر نجم ثانی، وکیل نفس نفیس همایون، با وجود توطئهی سران قزلباش و فرار آنان در میدان جنگ باقی ماند که توسط ازبکان دستگیر و به فرمان عبید خان ازبک کشته شد. (خواندمیر، ۱۳۶۳: ۸۰).
اگر شاه اسماعیل یکم، فرماندهی قزلباشان را به عهده داشت، هیچیک از سران قزلباش، میدان جنگ را ترک نمیکردند. سران قزلباش، بدون آن که از عقوبت شاه اسماعیل، پروایی داشته باشند جرأت کردند میدان جنگ را بدون پیکار و از همان آغاز ترک نمایند. همان قزلباشانی که بسیاری بر این باور بودند که اسماعیل تجلی خود خداوند است و به او لقب ولیالله داده بودند. احمد قمی، خواندمیر و اسکندر بیگ، هر سه، علت رنجش امرای قزلباش را نخوت و تکبر امیر نجم ثانی دانستهاند. (ترکمان، ۱۳۷۸: ۱-۴۰/۲. قمی، ۱۳۵۹: ۱۲۸/۱.خواندمیر، ۱۳۷۹: ۷۹) ولی این گزارش، عمق شکاف و اختلاف بین این دو عنصر را بازگو میکند.
در کنار استخدام عنصر ایرانی در دیوانسالاری حکومت صفویه، شکست شاه اسماعیل یکم را در جنگ چالدران از سپاه عثمانی، میتوان دو عامل برجسته در تغییر رویکرد متقابل حکومت صفویه و قزلباشان نسبت به یکدیگر دانست. محققان دورهی صفویه، مهمترین پیامد شکست شاه اسماعیل را از عثمانیها، کاهش شدید اعتبار معنوی خاندان صفویه قلمداد کردهاند که این عامل، پیآمدهای دیگری را به دنبال داشته است. عبدالحسین نوایی و عباسقلی غفاریفرد، بر این عقیدهاند که : “تسلط اسماعیل بر ترکمانان آناتولی، ماهیت مذهبی – سیاسی داشت. آنان علاوه بر این که اسماعیل را مرشد کامل و خود را مرید او میدانستند، پادشاهی او را تأیید میکردند و به این ترتیب بر اقتدار دنیوی او نیز صحه میگذاشتند. اعتقاد به الوهیت و جنبهی نیمهخدایی اسماعیل، پیوند مذهبی او و مریدانش را به مراتب محکمتر میساخت. اما پس از جنگ چالدران، این اعتقاد به سستی گرایید و اسماعیل، اعتبار الهی – مذهبی خود را در ایران از دست داد تا جایی که این امر موجب درگیری در میان گروههای حامی او شد”. (نوائی و غفاری فرد، ۱۳۸۱: ۱۰-۱۰۰) راجر سیوری هم مینویسد: “چالدران، سبب شد که اعتقاد قزلباشها به رهبرشان به عنوان موجودی الهی یا نیمهالهی که شکستناپذیر است، از بین برود.” (سیوری، ۱۳۶۳: ۴۰) منوچهر پارسا دوست، هم بر همین عقیده است: “شکست چالدران، نه تنها احساس قزلباشان، بلکه امیران قزلباش را نیز که شاه نسبت به آنان محبت کرده و آنان را به مقام و ثروت رسانده بود را به راه دیگر کشاند. آنان که جانبازی و فداکاری در راه مرشد کامل را وظیفهی خود میدانستند، پس از شکست چالدران، به حفظ جان خود بیشتر اندیشیدند و از فداکاری در راه او دریغ کردند.” (پارسا دوست، ۱۳۷۵: ۴۹۵).
آغاز دورهی سلطنت شاه طهماسب یکم، جانشین شاه اسماعیل یکم، با حوادث ناگواری همراه بود که آن حوادث، درگیری بین اُمرا و گروههای عمدهی قزلباشها بود. در این دوره، امرای تکلو، با تمام قبایل شاملو، استاجلو، ذوالقدر و افشار به دشمنی برخاستند. (نوائی و غفاری فرد، ۱۳۸۱: ۱۰۸) در واقع پس از یک ربع قرن از تاجگذاری شاه اسماعیل یکم در تبریز که در سال ۹۰۷ ه.ق روی داد، در سال ۹۳۲ ه. ق در نزدیکی سلطانیه، قزلباشها به روی یکدیگر شمشیر کشیدند. (سیوری، ۱۳۶۳: ۴۶) جنگهای داخلی قزلباشها، صدمات زیادی به کشور وارد کرد، همچنین منجر به آشفتگی و هرج و مرج شد. (نوائی و غفاری فرد، ۱۳۸۱: ۱۰۹).
طهماسب یکم، که آشکارا صبرش تمام شده بود، دستور قتلعام تکلوها را صادر کرده، عدهی زیادی در اطراف سراپردهی شاه کشته شدند، دیگران به بغداد گریختند و حاکم صفوی بغداد که خود تکلو بود، برای اثبات وفاداری، عدهای از آنها را کشت و سرشان را برای شاه فرستاد. عدهای نیز، سرانجام به عثمانیها پناهنده شدند. ماده تاریخ این واقعه، “فاجعه تکلو”، است که تاریخ ۹۳۷ ه.ق / ۱- ۱۵۳۰.م، را به دست میدهد. (سیوری، ۱۳۶۳: ۴۸).
شاه طهماسب یکم، با توجه به اختلاف و درگیری بین قزلباشان که منجر به سرکوب شدید تکلوها شد و از سوی دیگر کاهش شدید ارادت آنان به طریقت و به دنبال آن به شخص شاه به عنوان مراد و مرشد طریقت، به شجرهسازی دست یازید. مورخان دورهی صفویه، شاهان صفوی را از مادر به امام چهارم زینالعابدین(ع) و از جانب پدر به امام هفتم امام کاظم(ع) نسبت دادند. (ملا جلال منجم، ۱۳۶۶: ۱۹) شاه طهماسب حتی کوشید تا پادشاهی خود را به پیشبینی پیامبر اسلام(ص) نسبت دهد. ملا خلیل قزوینی در آغاز کتاب الصافی فی شرح اصول کافی، در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) آورده است که مردی از دیلم ظهور میکند و همهی مردم اعم از نیکوکار و فاجر به یاری او میشتابند و او این دین را یاری خواهد کرد. آنگاه قزوینی در تفسیر این حدیث میگوید که این حدیث به شاه طهماسب اشاره دارد. زیرا دولتخانهی او در کوچهی دیلم شهر قزوین است و از سویی نیز قزوین هممرز دیلم میباشد. (فرهانی منفرد، ۱۳۷۷: ۱۲۲).
شاه طهماسب یکم، ابتدا کوشید تا با سرکوب تکلوها و سپس کشتن حسین خان شاملو، یک گروه عمده قزلباش را از سر راه بردارد و از ادامهی نفوذ شاملوها هم مخالفت به عمل آورد و سپس با آوردن علمای شیعه از جبلعامل لبنان به ایران و شجرهسازی و تعبیر پیشبینی پیامبر(ص)، پایگاه اعتقادی مردم را از طریقت به فقاهت سوق دهد. این عمل، هم میتوانست به تغییر پایگاه مشروعیت شاه صفویه کمک کند و هم در مقابل سیاست شاه اسماعیل یکم که برای کاهش اقتدار قزلباشها، از عنصر ایرانی (تاجیک) بهره گرفت و مقامات را بین آنان تقسیم کرد. (صدارت و وکالت را به ایرانیها و امیرالامرایی و قورچیباشیگری را هم به قزلباشان سپرد)، با روی کار آمدن و مطرح ساختن علمای شیعهی جبلعامل، در مقابل قزلباشان، عنصر رقیب دیگری را بگمارد. بهترین گواه برای این ادعا، این است که دردورهی سلطنت ۵۴ ساله و طولانیمدت شاه طهماسب یکم، جایگاه رفیع مقام وکیل نفس نفیس همایون به شدت کاهش یافت و از اقتدار مقام وکیل در منابع این دوره اطلاعی در دست نیست.
۳- قزلباشها و دورهی سلطنت شاه عباس یکم
تلاش عمدهی قزلباشها از دورهی سلطنت شاه اسماعیل تا آغاز سلطنت شاه عباس یکم، برای ممانعت از سیاست تمرکزگرایی شاهان صفویه، مقابله با سیاستهای شاهان صفویه، موجب رنجیده شدن خاطر شاه عباس یکم از امرای قزلباش شده بود. او از همان ابتدا، به فکر تقویت ایرانیها، گرجیها و چرکسیها بود. اگر چه تاجیکها را به دلیل علم و آگاهیشان در امور اداری میپسندید. استفاده از این عناصر، به دنبال کاستن اقتدار بی حد و حصر امرا و طوایف قزلباشها بود. زیرا اهل قلم و ایرانیها بر ضد خاندان صفویه توطئه نمیکردند و این امرای قزلباش بودند که از زمان مرگ شاه طهماسب تا جلوس شاه عباس، همچنان با توطئهچینی تلاش میکردند، بر اقتدار خود افزوده و مملکت را میان خود تقسیم کنند. مانند طایفهی ذوالقدر در فارس، شاملوها و استاجلوها در خراسان، افشارها در لرستان، ترکمانان و تکلوها در آذربایجان و… از جمله جنایاتی که آنان به مدت ۱۲ سال (۹۹۶-۹۸۴ه.ق) مرتکب شدند، عبارت بود از : مسموم کردن شاه اسماعیل دوم، کشتن حیدرمیرزا پسر شاه طهماسب، هلاک کردن خیرالنساء بیگم (مهد علیا)، مادر شاه عباس یکم، کشتن حمزه میرزای ولیعهد و…
بنابراین شاه عباس که خود نیز سالها آلت دست آنان بود، شاهد کشمکش علیقلی خان شاملو با مرشد قلی خان استاجلو بر سر کسب قدرت و دیگر مسائل بود. میدانست اگر از همان آغاز سلطنت، شدت عمل و ارادهی راسخ نشان ندهد، با وجود چنین افرادی ، تنها اسمی از پادشاهی او باقی خواهد ماند. (نوائی و غفاری فرد، ۱۳۸۱: ۱۶۸). سیوری، سلطنت شاه عباس یکم را نقطهی آغاز افول ترکمانان، زوال نفوذ سیاسی و نظامی و درهمریزی پایگاههای اجتماعی آنان دانسته است. به دیدگاه وی، تنفر و بیاعتمادی شاه به آنان، موجب شده بود که فرماندهی مهم نظامی از آنان گرفته شود. (سیوری، ۱۳۸۸: ۸۰).
شاه عباس یکم، برای ارتقای منصب دیوانسالاری، کوشید تا این منصب را به نوبت در اختیار عناصر مهم و متنفذ جامعه قرار دهد. به همین سبب بود که او به مدت ۳۰ سال ، مقام وزیر اعظم را که جانشین وکیل نفس نفیس همایون شده بود و به لقب اعتماد الدوله ارتقا یافته بود، به مقامات عالی دستگاه دیوانسالاری مانند: خواجه حاتم بیگ اردوبادی و پسرش و سپس به یکی از مقامهای عالیرتبهی منصب صدر، به نام خلیفه سلطان یا سلطانالعلما واگذار کرد.
شاه عباس یکم، برای کاهش اقتدار قزلباشها، سپاه شاهسون را از غلامان گرجی، چرکسی و لزگی ترتیب داد و مرغوبترین ولایات را که به شکل تیول به سران قزلباش اختصاص داشت، از آنان گرفت و به تأسیس املاک موسوم به خاصه پرداخت. شاه از یکسو، مهمترین منابع درآمد قزلباشان را از آنان گرفت و این امر موجب کاهش سلطه و اقتدار آنان شد و از سوی دیگر، توانست منبع درآمد قابلتوجهی برای پرداخت مواجب ارتش دائمی ۴۰ هزار نفرهی خود فراهم سازد. (سیوری، ۱۳۶۳: ۶۹).
سیوری، به درستی مینویسد که، قزلباشان به طور کلی از صحنه قدرت طرد نشدند. بلکه هنوز در زمان شاه عباس یکم و حتی در روزگار افول سلسلهی صفویه در سدهی دوازدهم قمری/ هیجدهم میلادی، واحدهایی از قزلباشان در ایران وجود داشتند. (سیوری، ۱۳۸۸: ۸۰) در تأیید دیدگاه سیوری، میتوان گفت که شاه عباس یکم و حتی جانشینانش، در مقابل قورچیباشیان که از نیروهای قزلباش و سنتی جامعه بودند، مقام قوللر آقاسی را ترتیب دادند و هر دو منصب نظامی را که توسط نیروهای سنتی و نیروهای جدید ایجاد شده بودند، تا آخر حکومت صفویه حفظ کردند. جنابدی و نصیری، دو تن از مورخان دورهی صفویه، تشکیل منصب قوللر آقاسی را به شاه عباس یکم نسبت دادهاند. (جنابدی ، ۱۳۷۸: ۷۱۶. نصیری، ۱۳۷۱: ۱۶).
بدین ترتیب میتوان گفت که شاه عباس یکم، با ارتقای جایگاه وکیل به وزیر اعظم (اعتماد الدوله) و تشکیل منصب قوللر آقاسی و سپاه شاهسون، به امحای اقتدار و نفوذ فزایندهی قزلباشها پرداخت و از آنها به عنوان یک قدرت سیاسی – نظامی بلامنازع به شدت کاست و سعی کرد که به چندپارگی قدرت کمک کند و از تکیه به یک عنصر غالب و بدون رقیب احتراز و کنارهگیری نماید.
۴- قزلباشان و جانشینان شاه عباس یکم
در دورهی جانشینان شاه عباس یکم، برای حفظ ولایات مرزی، آنها را به صورت “ممالک” در آوردند. این سیاست، در واقع تجدیدنظر در سیاستهای شاه عباس یکم بود. سپردن ادارهی نواحی مرزی به قزلباشها و روی آوردن به سیاست ارضی “ممالک” نشان میدهد که شاهان صفویه، خود به این تلقی رسیده بودند که قزلباشان بهتر میتوانستند از این ولایات دفاع کنند. غلامان سپاهی (قوللر آقاسیها) ، اگر چه در لشکرکشی علیه عثمانیها خوب عمل میکردند و اگر چه بعضی فرماندهان نظامی برجسته هم از بین آنها پیدا شدند، ولی در تحلیل نهایی، فاقد آن شور مقاومتناپذیر جنگندگی بودند که مبتنی بر روحیهی جمعی قوی قبیلهای است. همان روحیهای که قزلباشها را به تنها سپاهیان قدرتمند در خاورمیانه مبدل ساخته بود که تحسین اکراهآمیز رقبای شان را در عثمانی، یعنی “ینی چریها” را برانگیخته بود. در واقع قزلباشها، از غلامان متنفر بودند و آنان را “قره اوغلو” یعنی پسران بندگان سیاه مینامیدند. (سیوری، ۱۳۶۳: ۶۹).
از دورهی سلطنت شاه صفی به جای شاه عباس یکم، به شدت از نفوذ قزلباشها در صحنهی سیاست کاسته شد و تنها منصبی که در اختیار آنان قرار گرفته بود، منصب قورچی باشی بود. در روی کار آمدن ساروتقی، وزیر اعظم شاه صفی و مرگش توسط جانی بیگ قورچی باشی، میتوان تغییر رویکرد خاندان صفویه را در ارتقای مقام قوللر آقاسی نسبت به مقام قورچی باشی مشاهده کرد. این سیاست در پی همدستی و ائتلاف گروههای عمدهای بود که از دورهی سلطنت شاه صفی تا پایان حکومت صفویه (ملکههای مادر و خواجه سرایان) تصمیم گیرندگان اصلی حکومت بودند.
رقابت و دسیسهجوئی دو مقام نظامی سنتی و جدید، قورچی باشی و قوللر آقاسی، علاوه بر این که در دورهی جانشینان شاه عباس یکم، آنان را همواره در مقابل هم قرار داد، بلکه موجب شد که هر دو گروه در صدد کاهش قدرت دستگاه دیوانسالاری ایرانی بر آیند و عالیترین منصب دیوانسالاری یعنی منصب وزیر اعظم را به خود اختصاص دهند. آنان در یک زمانی در مقابل هم قرار گرفتند و این امر موجب شد که شاه صفی و شاه عباس دوم برای تثبیت اوضاع و تحکیم سلطهی خویش، جانی خان قورچی باشی، عیسی خان و سارو خان قورچی باشی را به قتل برسانند. (نصیری، ۱۳۷۱: ۱۴-۱۳) ولی بعدها، آنان از منازعه دست برداشتند و سعی کردند در رقابت با گروه رقیب خود – مقامات دیوانی – به منصب وزیر اعظم دست یابند. در دو دههی واپسین حکومت صفویه، منصب وزارت اعظم بین آنان دست به دست شد. فتحعلی خان داغستانی به عنوان قوللر آقاسی به این منصب دست یافت و بقیهی افراد مانند: محمد قلی خان بیگدلی شاملو، شیخعلی خان زنگنه، شاهقلی خان زنگنه و محمد مؤمن خان بیگدلی شاملو که به منصب وزارت اعظم دست یافتند، از منصب قورچی باشیگری به این جایگاه ارتقا یافته بودند. (نصیری، ۱۳۷۱: ۷ و ۱۲).
در جمعبندی و تحلیل نهایی میتوان گفت، اگر چه قزلباشان در تشکیل و تأسیس حکومت صفویه و یکپارچه کردن قلمرو آنان در سراسر ایران بسیار کوشش کرده بودند، ولی از دورهی شاه اسماعیل یکم تا حکومت شاه عباس یکم، آنان با اتخاذ سیاست های افراطی و دسیسه بر علیه کارگزاران دیوانی که همگی از خاندان های ایرانی برآمده بودند، امکان استقرار یک نظام حکومتی کارا و مؤثر را از رهبران خود سلب کردند. منازعات درونی قبایل، طی این سالها، یکی از دلایل عمدهی ضعف صفویان در زمینهی هدایت سیاست خارجی و استقرار نظم در بخشهای شرقی و غربی قلمرو خود به شمار میرود.
شاه عباس یکم، با تشکیل سپاه شاهسون و با ایجاد منصب قوللر آقاسی در مقابل قورچی باشی، سعی در مهار هر دو نیروی نظامی سنتی و نوین داشت و بدین ترتیب، تنها او توانست که آنها را بدین راه کنترل و مهار کند و از توان نظامی آنان به یک اندازه سود ببرد. او به جای تأمین درآمد آنها از طریق واگذاری تیول، تنها از طریق املاک خاصه که درآمد آن متعلق به شخص شاه بود، علاوه بر کنترل مالی آنان و سپس کنترل آنان توسط وزیر مأمور از دربار در املاک خاصه، از اقتدارشان بکاهد.
سوء تدبیر جانشینان شاه عباس یکم (از شاه صفی تا شاه سلیمان)، موجب گردید که تقابل این دو گروه نظامی (قورچی باشی و قوللر آقاسی) تشدید شود و سپس هر دو گروه در یک ائتلاف، منصب عالی دیوانسالاری را یعنی وزارت اعظم را از دست نیروهای توانمند و کارآ خارج کنند. تشدید رقابت و منازعات بین این دو گروه و تقلیل جایگاه عالی دیوانسالاری (وزارت اعظم)، صفویه را به روزگاری دچار کرد که فرستادهی عثمانی به دربار ایران، این گزارش ناگوار را از ایران به عثمانی تسلیم میکند که: “دولتشان رجالی ندارد، گویی قحط الرجال است و از آن رو نظامشان آشفته و پریشان و دولتشان متزلزل است. از هر سو به آنان هجوم میشود و نمیتوانند دفع کنند. سربازانی هم که از این طرف جمع میکنند، از آن طرف در حال گریختناند”. (ریاحی، ۱۳۶۸: ۹۷).
این دیدگاه را هم یکی از چهرههای صاحبنام دورهی صفویه، صِحّه میگذارد و مینویسد: “این هم از اسباب اجرای تقدیر بود که بر لشکر، چندین کس که از رهگذر غفلت و نفاق، رأی دو تن از ایشان را با هم اتفاق نباشد، امیر و سردار شوند.” (حزین لاهیجی، ۱۳۳۲: ۱۱۷).
منابع و مآخذ
– امیری منوچهر (۱۳۴۹)، سفرنامههای ونیزیان در ایران، تهران، انتشارات خوارزمی.
– پارسا دوست منوچهر (۱۳۷۵)، شاه اسماعیل، تهران، شرکت نهامی انتشار.
– (۱۳۷۷) ، شاه طهماسب اول، تهران.
– ترکمان اسکندر بیگ (۱۳۷۸)، تاریخ عالم آرای عباسی، ۳ جلد، به اهتمام ایرج افشار، تهران، انتشارات امیر کبیر.
– جنابدی میرزا بیگ (۱۳۷۸)، روضة الصفویه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات موقوفه دکتر محمود افشار.
– جلالی نادره (۱۳۷۷) مقدمهای بر تاریخ آل سلجوق درآناتولی، از مؤلفی ناشناخته در ۷۶۵ ه.ق، تهران، نشر میراث مکتوب.
– حزین لاهیجی محمدعلی (۱۳۳۲)، تاریخ حزین، اصفهان، کتابفروشی تأیید.
– خواندمیر امیر محمود (۱۳۷۰)، تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی(ذیل تاریخ حبیب السیر)، تصحیح و تحشیه محمدعلی جراح، تهران، نشر گستره.
– ریاحی محمد امین (۱۳۶۸)، سفارتنامههای ایران، گزارشهای مسافرت و مأموریت سفیران عثمانی در ایران، تهران، انتشارات توس.
– سیوری راجر (۱۳۶۳)، ایران عصر صفوی، ترجمه احمد صبا، تهران، کتاب تهران.
– (۱۳۸۸) ، تاریخ ایران دورهی صفویان، تاریخ کمبریج، ترجمه دکتر یعقوب آژند.
– سومر فاروق (۱۳۷۱) ، نقش ترکان آناتولی در تشکیل و توسعهی دولت صفوی، ترجمه دکتر احسان اشراقی و دکتر محمدتقی امامی، تهران، نشر گستره.
– فرهانی منفرد مهدی (۱۳۷۷)، مهاجرت علمای شیعه از جبلعامل به ایران در عصر صفوی، تهران، امیر کبیر.
– قمی قاضی احمد قمی (۱۳۵۹)، خلاصة التواریخ، به تصحیح احسان اشراقی، تهران، دانشگاه تهران.
-نوایی عبدالحسین و عباسقلی غفاریفرد(۱۳۸۱)، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، تهران، انتشارات سمت.
– نصیری میرزا علینقی (۱۳۷۱)، القاب و مواجب در دورهی سلاطین صفویه، به کوشش یوسف رحیملو، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی.