سؤال پنجم: حدّ ايمان كامل چيست؟ و مراتب هر يک از ايمان و كفر چند و كدام است؟
جواب: ايمان كامل، گرويدن و گردن نهادن و تن در دادن است خداى را عزّ و جلّ به دل و زبان از براى عزّ و جل بى آنكه طبع[۱] و هوا را در آن دخلى[۲] باشد از روى علم و بصيرت به همه فرمانها از كردنى و ناكردنى. پس در ايمان كامل پنج شرط معتبر است [و به وجود هر شرطى مرتبهاى از مراتب ايمان متحقّق مىشود]، و به فقد هر شرطى مرتبهاى[۳] از انواع كفر ثابت مىگردد. پس مراتب هر يک پنج است كه به وجدان يا فقدان شروط خمسه متحقّق مىشود.
شرط اوّل
گرويدن و گردن نهادن و تن در دادن است خداى را عزّ و جلّ، و اين مرتبه اوّل[۴] است از ايمان. و كفرِ مقابلِ اين مرتبه را انكار و جحود خوانند، و آن آنست كه نگرود و گردن ننهد و تن در ندهد فرمان خداى را، يا از روى استكبار و علوّ، چون ابليس لعين كه چون به[۵] او گفتند سجدهٔ آدم كن امتناع نمود، چنانكه حقّ تعالى مىفرمايد[۶]: «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ[۷]»، و يا از روى تقليد آبا و اسلاف، چون اكثر كفّار كه چون با[۸] ايشان گفتند: پيرو آن شويد كه خداى تعالى فرستاده است، ايشان گفتند: بلكه ما، در پىِ آن باشيم كه پدران خود را بر آن يافتيم، چنانكه مىفرمايد: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آبائنا»، پس مىفرمايد: «أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ[۹]». يعنى: و اگرچه پدران ايشان بىعقلان و گمراهان و نادانان باشند، همچنان كه ايشان. و امثال اين آيات در قرآن بسيار است.
و هركه انكار حقّى كند از روى استكبار و علوّ، او را نصيبى باشد از اين نوع كفر، و همچنين هر كه از آباء و اجداد و معتبران و پيران اهل روزگار يا از اهل [علم] كج فهم كه از علماى خدا و آخرت نباشند اعتقادى چند بگيرد كه آن اعتقاد در نفس الأمر ناپسنديده و ناصواب باشد و در ظنّ دارنده آن خير و صواب باشد و بدان خرّم باشد. پس چون پيغمبرى يا عالمى ربّانى كه نيابت پيغمبر كند اعتقاد صواب و سخن حقّ عرض كند آن اعتقادِ كج خود داشته پرده اين اعتقاد حقّ ناداشته، نادانسته گردد، و آن سخنهاى دروغ خود شنيده حجاب اين سخنهاى راست ناشنيده گردد تا از بهر آن دروغ اين راست را قبول نكند و باور ندارد، او را حظّى باشد از اين كفر.
شرط دوم
آنست كه اين گرويدن از براى خدا باشد و اعتقاد به خداى او را بر آن داشته باشد، نه عصمت خون و مال و جستن سلامت و بيم ملامت، يعنى به دل و اعتقاد نيز گرويده باشد نه به زبان تنها و عمل فقط، و اين مرتبه دوم است از ايمان. و كفرِ مقابل اين مرتبه را نفاق خوانند، و آن آنست كه تن در دهد و گردن نهد خداى را عزّ و جلّ به زبان و اركان به جهت غرضى از اغراض مذكوره، نه از روى اعتقاد قلبى، چنانكه اعراب گفتند ايمان آورديم. حقّ تعالى مىفرمايد[۱۰]: «بگوئيد [كه] گردن نهاديم، چه ايمان به دلهاى شما نيامده است»، چنانكه مىفرمايد: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ[۱۱]». يعنى: اگرچه شما نماز مىگذاريد و روزه مىداريد، امّا آن نه خداى راست بلكه غرضى و علّتى راست، و هر كه كارى از كارهاى آخرت به جهت دنيا كند از نفاق نصيبى داشته باشد، بلكه هركه ظاهرش با باطن موافق نباشد- بى غرضى صحيح كه موجب تخالف باشد، مثل تقيّه در محلّش- او را از نفاق بهرهاى باشد. و بسيارى از صحابه پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله- به اين كفر متّصف بودند، چنانكه مىفرمايد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ»، تا آنجا كه مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۱۲]». و جماعتى بودند از ايشان كه به ظاهر و باطن ايمان آوردند و دعوت قبول كردند و تسليم شدند، امّا مىبود كه رسول [اللَّه]- صلّى اللَّه عليه و آله- كارى مىكرد يا كلمهاى مىگفت كه عقل ايشان در سرّ آن نمىرسيد گمانى در خاطر مىآوردند و در آن گمان آمد و شد مىكردند و چون به يكى از همصفتان خود مىرسيدند آن گمان ظاهر مىكردند و مىگفتند كه ديدى كه ديگرباره چه كرد، و ديگرباره چه گفت، اين چرا كرد، و اين چرا گفت؟ و چون مؤمنى صادق مىشنيد و باز مىگفت مىآمدند و سوگند مىخوردند و عذر مىآوردند، تا حقّ تعالى اين آيه فرستاد «لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ[۱۳]»، عذر مىآوريد كه شما بعد از ايمان كافر شديد.
شرط سوم
آنست كه طبع و هوا را مانع گرويدن[۱۴] به زبان و گردن نهادن به ظاهر نسازد و به حقّ اعتراف كند، يعنى بعد از آنكه به دل اعتقاد كرده باشد به زبان نيز اقرار كند، و اين مرتبه سوم است از ايمان. و كفرى را كه به ازاى اين مرتبه است جهودى خوانند. و آن آنست كه حقّ را دانسته بپوشد و انكار كند به جهت حسد و استكبار يا از براى تعصّب كبار. پس هرچه موافق هوا و مراد او باشد يا موافق علم و اعتقاد [او باشد] كه از علما و شيوخ خود شنيده باشد [و] باور كند و بدان گردن نهد، و هرچه موافق آنها نباشد باور نكند. و اين صفت جهودان است كه گفتند آنچه موافق اعتقاد ماست از شيوخ خود شنيدهايم باور مىكنيم و آنچه نه موافق آنست باور نمىكنيم. چنانكه حقّ تعالى مىفرمايد در حقّ ايشان: «وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا» «أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا[۱۵]». يعنى كه مىخواهند كه ميان كفر و اسلام از خود راهى ديگر بنهند و بگيرند و راهى ديگر نتوان نهاد و نتوان گرفت كه يا كفر باشد يا اسلام و هر كه به يک فرمان خدا كافر شد به همه كافر شد.
و جاى ديگر مىفرمايد: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ[۱۶]». يعنى: شما اى خوانندگان كتاب، هر آنچه مطابق علم و اعتقاد و موافق هوا و مراد شماست از قرآن باور مىكنيد، و هر آنچه نه موافق هوا و مراد و علم و اعتقاد شماست بدان كافر مىشويد. چه جزا باشد آن كس را كه اين چنين فعل باشد إلّا رسوايى در اين عالم و سختترين عذابى در آن عالم. و چندين جا اين معنى در قرآن مذكور شده، و هركس كه حقّى واجب الإظهار را پنهان كند به جهت غرضهاى نفسانى [و] شهوانى يا براى تقليد آبا و اسلاف و تعصّب ايشان او را از جهودى نصيبى باشد.
همچنان كه جهودان، صدق و راستى پيغمبر ما را مىدانستند و مىشناختند و از جاهلان عرب پنهان مىكردند، چنانكه حقّ تعالى مىفرمايد: «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ[۱۷]»، يعنى: چون رسول و قرآن را بشناختند كافر شدند بدان. و جاى ديگر مىفرمايد: «رسول را مىشناسند چنانكه پسران خود را مى شناسند و فرقهاى از ايشان پنهان مىكنند حقّ را و حال آنكه مىدانند: «يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ[۱۸]».
و همچنين بعد از پيغمبران [در] هر زمانى كه بزرگى باشد [و] تربيت [خلق] تواند كرد، هر آن كس كه فضايل و هنرهاى وى را از خلق پنهان كند و دروغ و بهتان و لقبهاى ناسزا بر وى بندد و آنچه در وى باشد پنهان كند و آنچه نباشد بر وى بندد تا عامّه در وى نامعتقد گردند، در اين معنى داخل باشد و در آن كس از جهودى رگى باشد و به سبب آن ملعون گردد، چنانكه حقّ تعالى مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ[۱۹]». و رسول خداى- صلّى اللَّه عليه و آله- فرمود: «هفتاد هزار [از] جهودان امّت من تابع دَجّال باشند[۲۰]». و معلوم است كه از اين امّت هيچ كس به حسب ظاهر و صورت جهود نشد. پس اين جهود [ى] بر معنى و صفت آيد نه بر ظاهر و صورت.
شرط چهارم
آنست كه آن گرويدن و گردن نهادن از روى علم و معرفت و بصيرت باشد نه از روى كجفهمى. و اين مرتبه چهارم است از ايمان. و كفرى را كه در مقابل اين مرتبه است- «ضلالت»- خوانند. و آن آنست كه سخن خدا و رسول خدا راست بخواند، امّا معنى را كج فهم كند و در خاطر دارد و يا اظهار نيز كند و خلايق را بر آن دارد[۲۱]، و چون صاحب بصيرتى [يا] پيغمبرى يا عالمى ربّانى كه مراد خداى [را] از سخن خدا [ى] فهم تواند كرد[۲۲]، و مراد پيغمبر [از سخن پيغمبر] در تواند يافت. اين معنى كه مرادِ خدا باشد و آن[۲۳] اعتقاد كه راست باشد عرض كند، آن اعتقاد كج مانع اين اعتقاد راست آيد، و آن فهم كج حجاب[۲۴] اين فهم راست شود.
و اكثر اين امّت به اين كفر گمراه شدند. و حقّ [سبحانه و] تعالى همه كس را فهمِ راست نمىبخشد. و اين به خواندن و تكرار و مطالعه بسيار نسبت ندارد، چنانكه مىفرمايد: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً[۲۵]» [يعنى]: مىبخشد حكمت هر كه را مىخواهد، و هر كه او را بخشيده شد حكمت پس به تحقيق بخشيده شد خير بسيار. و حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام مىفرمايد: «إِلَّا أَنْ يُعْطِيَ اللَّهُ رَجُلًا فَهْماً في الْقُرْآنِ[۲۶]» ، يعنى «مگر بخشد حقّ تعالى مردى را فهمى در قرآن». و در صدر اسلام اين كفر در جماعت جهودان و نصرانيان پديد آمد كه در آفرينش عيسى- عليه السّلام- چيزى به خطا اعتقاد كردند، و چون پيغمبر ما – صلّى اللَّه عليه و آله- آن اعتقاد كه صواب بود بر ايشان عرض كرد فهم نتوانستند[۲۷] كرد، پس حقّ تعالى اين آيتها را فرستاد: «يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ[۲۸]»، اى اهل كتاب، غلوّ و افراط مكنيد در دين خود و مگوئيد بر خدا مگر سخن حقّ. پس وجود عيسى- عليه السّلام- را مثلى زد كه: «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[۲۹]». باز فهم نكردند تا آيهٔ مباهله نازل شد. و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داده است كه: «در امّت من از اين جنس علماى كجفهم برخيزند كه مرادِ سخن فهم نكنند و خلق را در ضلالت افكنند» ، چنانكه مىفرمايد: «حَتّى إِذَا لَمْ يَبْقَ عالِمٌ اتَّخَذَ النّاسُ رُؤساءَ جُهّالًا فَسُئِلوا فأَفْتوا بغير عِلمٍ فَضَلُّوا وَ أَضَلُّوا[۳۰]» و امثال اين اخبار بسيار است.
شرط پنجم
آنست كه بعد از گردن نهادن فرمان خداى عزّ و جلّ به شروطى كه مذكور شد همه كردنيها و ناكردنيها را به عمل آورد. اين مرتبه پنجم است از ايمان. و كفرى را كه به ازاء اين مرتبه است كفر عصيان خوانند. و اطلاق كفر بر آن در قرآن و حديث وارد شده، چنانكه حقّ تعالى مىفرمايد: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ[۳۱]». و در حديث نبوى وارد است [كه]: «لا يَزني الزّاني حينَ يَزْني وَ هُوَ مُؤْمِنٌ، وَ لا يَشْرَبُ الشّارِبُ حِينَ يَشْرَبُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ، وَ لا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مؤمنُ[۳۲]» ، يعنى: «هيچ زنا كنندهاى زنا نكند و مؤمن باشد، و هيچ خمر خورندهاى خمر نخورد و مؤمن باشد، و هيچ دزدى كنندهاى دزدى نكند و مؤمن باشد». چه تارک حجّ و زانى و شارب الخمر و سارق اگرچه گرويدهاند به بدى عصيان و باور كردهاند ليكن چون باز نايستادند از آن همانا خود نگرويدهاند و باور نكردهاند. و كمال ايمان حاصل نمىشود مگر به تحقيق اين مرتبه. و امّا ببايد دانست كه هر كه يكى از كباير فرايض را كه پنج است ترک كند يا يكى از كباير معاصى را كه هفت است ارتكاب نمايد و بر آن مُصِرّ باشد از اصل ايمان بيرون رود، چرا كه چنين امرى با گرويدن به خداى جمع نشود. و اين است مراد از آنچه گفتهاند كه «عمل در ايمان معتبر است».
و نوعى ديگر از كفر هست كه آن را كفر جهالت خوانند[۳۳]، و آن قومى باشند كه دعوت و ملّت[۳۴] به ايشان نرسيده باشد و خبر از دين و دعوت ندارند، و امرى كه در مقابل اين كفر است جزء معنى هر يک از مراتب ايمان و كفر است نه مرتبهاى از ايمان. و اين احقّ است به اسم كفر از عصيان، زيرا كه اطلاق كُفر بر اين، از روى حقيقت است نه مجاز، و هر كه امرى از امور دينيّه و مسائل شرعيّه ضروريّه به او نرسيده باشد يا آن را نفهميده باشد از اين كفر او را بهرهاى باشد. و صاحب اين كفر اگر تقصيرى در تحصيل ايمان مقابلش نداشته باشد او را «مستضعف» خوانند. و عذاب هيچ صنف از كافران سبكتر از عذاب اين قوم نباشد، اگر نيك اخلاق بوده باشند، بلكه بسا باشد كه ايشان را اصلًا عذابى نباشد چنانكه حقّ تعالى مىفرمايد: «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا[۳۵]»
و جاى ديگر مىفرمايد: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا* فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً[۳۶]». و عذاب هيچ صنفى سختتر از عذاب جهود و منافق نيست. و حقّ تعالى از كفر بعد از ايمان چند جا خبر داده، مثل آنجا كه مىفرمايد: «يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ[۳۷]». و در حديث نبوى نيز وارد شده كه: «أَلا لا تَرْجِعُنَّ بَعدي كُفّاراً يَضْرِب بَعْضُكُمْ رِقابَ بَعْضٍ». و امثال آن از اخبار. پس هر كه دعوت حقّ در همه چيز به او رسيد و فهميد از جهالت رَست، و اگر به همه گرويد از جحود رست، و اگر به همه از براى خدا گرويد و به دل اعتقاد كرد از نفاق رست، و اگر به همه ايمان آورد و به زبان نيز به همه اعتراف نمود و حقّ را در هيچ امرى پنهان نكرد، از جُهودى رست، و اگر به همه از روى علم و بصيرت گرويد و درست فهميد و درست فهمانيد از ضلالت رست، و اگر به همه كردنيها و ناكردنيها تن در داد و امتثال نمود از كفر و عصيان خلاص شد و مؤمن صادق صالح خالص بدر آمد و پسنديدهٔ حقّ تعالى شد كه: «أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ[۳۸]». و باز مؤمنان خالص را درجات و مراتب متفاوت است به حسب تفاوت فهم تكاليف و حسن قبول آن و قوّت اعتقاد و زيادتى يقين و صفاى اخلاص و كثرت اعمال صالحه و مواظبت بر آن و اصابت سنّت در آن و اكتساب اخلاق پسنديده در تضاعيف آن. وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ* وَ عَلَيْهِ التُّكلانُ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* بَلَغَ بِحَمْدِهِ.
[۱] – الف:«طمع».
[۲] – الف:«مدخلى».
[۳] – الف:«نوعى».
[۴] – الف:«اولى».
[۵] – اصل:«با».
[۶] – الف:«فرمود».
[۷] – البقرة: ۳۴.
[۸] – الف:«به».
[۹] – البقرة: ۱۷۰.
[۱۰] – الف:«فرمود».
[۱۱] – الحجرات: ۱۴.
[۱۲] – البقرة: ۸- ۲۰.
[۱۳] – التّوبة: ۶۶.
[۱۴] – اصل:«گرديدن».
[۱۵] – النّساء: ۱۵۰ و ۱۵۱.
[۱۶] – البقرة: ۸۵.
[۱۷] – البقرة: ۸۹.
[۱۸] – الأنعام: ۲۰.
[۱۹] – البقرة: ۱۵۹.
[۲۰] – مسند أحمد: ۳/ ۲۲۴. المعجم الأوسط للطبراني: ۵/ ۱۵۶.
[۲۱] – الف:«بدارد».
[۲۲] – الف:«فهم كند».
[۲۳] – الف:«اين».
[۲۴] – الف:«جواب».
[۲۵] – البقرة: ۲۶۹.
[۲۶] – في البخاري، كتاب الدّيات: بإسناديه عَنِ أبي جُحَيفَة قال: سألت عليّاً- رضي اللَّه عنه- هل عندكم شيئ مِمّا ليس في القرآن؟- و قال ابن عُيَيْنة مَرّة ما ليس عند النّاس-؟ فقال: و الَّذي فَلَقَ الحبّة و بَرَأَ النَّسَمَة ما عِندنا إلّا ما في القرآن إِلّا فَهما يُعْطى رجلٌ في كتابه و ما في الصَّحيفة. قلت: و ما في الصَّحيفة؟ قال: العقلُ- يعني الدّية- و فِكاك الأَسير و أن لا يُقتلَ مسلمٌ بِكافرٍ.
[۲۷] – الف:«نتوانستن».
[۲۸] – النساء: ۱۷۱.
[۲۹] – آل عمران: ۵۹.
[۳۰] – در امالى شيخ مفيد رحمه الله مجلس سوم، ح ۱: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:«إنّ اللَّه لا يقبض العلم انتزاعاً ينتزعه من النّاس، و لكن يقبض العلم بقبض العلماء، و إذا لم يبق عالم اتّخذ النّاس رؤساء جهّالًا، فسألوهم فقالوا بغير علم فضلّوا و أضلّوا». و قوله «انتزاعاً» أي محواً من الصّدور. ترجمه: «خداوند با گرفتن علم آن را از دل مردمان محو نمىكند بلكه با گرفتن دانشمندان ايشان را محروم مىنمايد و چون دانشمند و عالمى باقى نماند، مردم افرادى جاهل را سركردهٔ خود قرار دهند، بىخردانى كه در پاسخ به سؤالات بدون علم لب به فتوا گشوده و خود گمراه شده و ديگران را به ضلالت اندازند».
[۳۱] – آل عمران: ۹۷.«و خداى راست بر مردمان زيارت آن خانه، هر كه تواند راهى به آن يابد، و هر كه كفر ورزد( انكار و ترک نمايد) پس[ بداند كه] خدا از جهانيان بىنياز است».
[۳۲] – كتاب من لا يحضره الفقيه: ۴/ ۲۲/ ۴۹۸۷. و حديث بطور كامل اينگونه مذكور است:« امام باقر عليه السلام فرمود: هنگامى كه زانى مشغول زناكارى است حقيقت و روح ايمان از دل او بيرون شده است، پس اگر آمرزش طلبد، آن روح به او باز گردد، و گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زناكار هنگام زنا ايمان نخواهد داشت و مؤمن نيست، و میگسار به وقت شُرب مؤمن نيست، و سارق( دزد) حين سرقت مؤمن نخواهد بود» و امام باقر عليه السلام فرمود: پدرم عليه السلام مىفرمود: هرگاه زناكار مشغول عمل شود روح ايمان از او مفارقت كند،( راوى گويد:) پرسيدم: آيا از ايمان، اندكى در قلب او مىماند يا اينكه جملگى از او كناره مىجويد؟ فرمود: نه بلكه علاقهاش باقى است، چون برخيزد- يا توبه كند- باز خواهد گشت».
( ترجمه: از مرحوم استاد غفّارى رحمة اللَّه عليه)
[۳۳] – الف:«گويند».
[۳۴] – ملّت: شريعت، كيش، آئين.
[۳۵] – الاسراء: ۱۵.: «و ما[ هيچ مردمى را] عذاب كننده نباشيم تا آنگاه كه پيامبرى برانگيزيم».
[۳۶] – النّساء: ۹۸ و ۹۹.: «مگر ناتوان شمرده شدگان از مردان و زنان و كودكانى كه چارهاى ندارند و راهى نيابند* اينانند كه اميد است خدا از آنان درگذرد، و خدا درگذرنده و آمرزگار است».
[۳۷] – آل عمران: ۱۰۶.: «در روزى كه رویهايى سپيد گردد و رویهايى سياه؛ امّا آنان كه رویهاشان سياه گردد[ گويندشان:] آيا پس از ايمان آوردنتان كافر شديد؟! پس بچشيد عذاب را به سزاى آنكه كفر مىورزيد».
[۳۸] – الزّمر: ۳. «آگاه باشيد كه خداى راست دين پاک و ويژه».