Search
Close this search box.

اندیشه‌های والا، نگرش‌های شکوه‌مند

andishe

گر در سرت هوای وصال هست حافظا                                    باید که خاک درگه اهل هنر شوی


پیام نخست حضرت حافظ (این گفتار نغز تاجیکیان است) در این بیت، والامقامی و قداست عنصر شریف “هنر” است، عنصر شریفی که خداوند آدمی را به جهت برخورداری از آن در صف آفرینندگانش قرار داده است. 
حضرت علامه طباطبایی در تفسیر جاودانه‌اش ” المیزان” در شرح آیه‌ی شریفه ” فتبارک الله احسن الخالقین” (۱)  می‌فرمایند: خداوند در این آیه شریفه “خالقین” را به صیغه جمع آورده چون انسان را در ردیف آفرینندگان و خالقان می‌داند چه مراد از خلقت در این آیه تقدیر است. (۲) بی‌گمان هنرمندی و هنروری بشر و آفرینش‌های هنری او یکی از زیباترین مظاهر خالقیت اوست و تقدیرساز حال این هنر به اشکال و شیوه‌های مختلف در انسان متجلی می‌شود از جمله هنر شعر و رمان‌سرایی و نویسندگی و سینماگری و سفالگری و نقاشی و یا بازیگری در عرصه‌ی تأتر که به گفته‌ی استاد محمود دولت‌آبادی یکی از شریف‌ترین هنرهاست. در اکثریت قریب به اتفاق موارد، تجلی هنر در انسان تا بدان حد از درخشش و ارزش و اعتبار برخوردار است که در سرنوشت یک جامعه به مانند مذهب تأثیرگذاری مستقیم دارد و به نوعی تقدیرساز است و شاید از همین جهت است که اندیشمندی همچون معلم شهید دکتر علی شریعتی برای سرای وجود انسان دری قائل است به نام “مذهب” و پنجره‌ای به نام ” نصر” (۳).

نصر قادر است که مسیر حرکت بشر در راه نیل به حقیقت را از یک سو و حفظ اصالتش را از سوی دیگر هموار سازد که این خود، همان است که خداوند از آن به‌عنوان تقدیرسازی در آیه‌ی پیش‌گفته تعبیر نموده است. بی‌تردید یکی از زیباترین و درخشان‌ترین آثار هنری مخلوق به دست بشر که شیرازه‌ای محکم و استوار به هویت و تاریخ و فرهنگ یک ملت بسته، “شاهنامه” اثر جاویدان حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی و یا آنگونه که ملاصدرا تعبیر نموده “حضرت فردوسی قدوسی” است. کتابی سرشار از حکمت و اندیشه. دکتر عبدالوهاب عزّام استاد نام‌آشنای زبان و ادبیات فارسی در مصر که ترجمه‌ی عربی شاهنامه فردوسی که در نهایت ظرافت صورت یافته به خامه‌ی اوست در مقدمه‌ای که بر این ترجمه نگاشته عبارت بسیار تأمل‌برانگیزی وارد آورده است که به نوعی اثبات‌گر تأثیرگذاری و فرهنگ‌سازی و تقدیرسازی عنصر گهرین نصر و ادب در یک جامعه‌ی بشری است و می‌گوید:

” ما مصریان تا قبل از اسلام فرهنگ و زبان قبطی داشته‌ایم و بعد از اسلام این فرهنگ و زبان و خط را به کنار نهادیم و به خط و زبان و فرهنگ عربی روی آوردیم تا جایی که امروزه به‌عنوان یک کشور عربی در جهان شناخته شده‌ایم، ایرانیان هم اسلام آوردند و مسلمان شدند اما نه تنها از فرهنگ و زبان و خط خود که پارسی است روی‌گردان نشدند که به آن شیرازه‌ی محکم‌تری هم بستند، من تا مدت‌ها به این موضوع فکر می‌کردم که چه چیزی باعث شد ما مصریان آنگونه گردیم و ایرانی‌ها اینگونه. تا اینکه با “شاهنامه” آشنا شدم و دریافتم که ایرانیان به آن جهت از زبان و فرهنگ و خط خود روی‌گردان نشدند چون از گنجینه‌ای به نام “فردوسی” برخوردار بودند و ما مصریان از داشتن چنین گنجی محروم بوده‌ایم.(۴) آن گفته‌ی نغز و پرمعنای حافظ و این سخن عمیق عبدالوهاب عزام که یکی شرط وصال به کوی دوست را خاکساری پیشگاه اهل هنر می‌داند و آن دیگری حفظ هویت ملی یک ملت را خلاصه در کتاب سترگ و یا به بیان بهتر سرزمین سحرانگیز و حکمت‌خیز “شاهنامه” می‌داند و آن آیه‌ی قرآن که خلاقیت انسان و هنروری او را تقدیرسازی او برمی‌شمرد حکایت از عظمت کار هنرمند دارد که خالقی است قابل ستایش.

حال باید دید که در خصوص این قشر از جامعه چگونه نگرش و قضاوتی شایسته و بایسته است؟!
یقیناً همانگونه که نوع نگرش و قضاوت ما در برخورد با آثار باستانی و جواهرات کریمه و ذی‌قیمت متفاوت است از نوع نگرش و قضاوتمان در خصوص سایر داشته‌ها و موارد، طبیعتاً باید نوع نگرش و دیدگاه‌ها و قضاوت‌هایمان به قشر هنرمند و خلاق متفاوت باشد از نوع قضاوت‌ها و نگرش‌هایمان به سایر اقشار جامعه. چرا که به شهادت قرآن اینها خالق هستند و تقدیرساز و این خداوند است که ایشان را در یک مجموعه‌ی شریف و ارزشمند به نام “خالقین” گرد آورده و خود را به‌عنوان بهترین و زیباترینشان معرفی نموده است. پس پیداست که هنرمندان، خالق زیبایی هستند و بس ارزشمند. و این ارزشمندی تا بدان حد است  که بزرگ‌عارف و صاحبدلی همچون حافظ شرط وصال به زیباترین خالق را خاکساری درگاه این خالقان قلمداد می‌کند و اندیشمندی چون معلم شهید دکتر علی شریعتی هنر را پنجره‌ی وجود ماورائی انسان در کنار مذهب قرار داده و به تعبیر مولانا جلال‌الدین هنر پنجره آن توی زفت هزار تو است که فرمود:

آن توی زفتت که آن نهصد تواست                            قلزم است و غرقه گاه صد تو است (۵)

قدر مسلم جوامعی که در عرصه‌ی نگرش و قضاوت در خصوص هنرمندان اعم از رمان‌نویسان و شعرا و نقاشان و سینماگران آنگونه که شایسته‌ی آنهاست گام برداشته‌اند نتیجه آن شده که این جوامع از رشد فکری و توسعه‌یافتگی فرهنگی سترگی در سطح جهان برخوردار شوند و سایه‌ی حضور آثار نویسندگان و شعرایشان و به تبع آن فرهنگ و هویت‌شان پهنه‌ی دنیا را درنوردد. به عنوان نمونه کشورهای آمریکای لاتین علیرغم مشکلات و مصائبی که در عرصه‌ی امور سیاسی و اقتصادی با آن مواجه هستند ولی سایه‌ی ادبیات داستانی این خطه از جهان که نماد فرهنگ و هویتشان است عالمگیر گردیده و آثار نویسندگان آنها از جمله گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا و پائولوکوئیلو در تمامی کشورهای دنیا معروفیتی شامل و در خور تأمل یافته است که البته همین امر در مورد شعرا و آهنگسازان آنها نیز نظیر پابلونرودا و ویکتور خارا و تئودور میکوس آلیس صدق می‌کند و نتیجه آن شده که دنیا در برابر افکار و اندیشه‌ها و آثار این هنرمندان زانوی ادب به زمین زده و از آن به‌عنوان یک نمونه‌ی ایده آل در عرصه‌ی تکامل خرد و اندیشه‌ی انسانی یاد می‌کنند.

نکته‌ی جالب توجه در مورد این نویسندگان و شعرا و آهنگسازان آن است که همگی با سران سلطه و حکومت‌های کشور خود در تقابل بوده‌اند و همواره بیشترین و بعضاً تندترین انتقادها را بر دولت‌های خود داشته‌اند و در یک کلام با سلطه‌ها نبوده‌اند بلکه علیه سلطه‌ها بوده‌اند. به عنوان مثال تئودور آلیس بخش قابل ملاحظه‌ای از عمر خود را در زندان سپری کرده که محصولِ علیه سلطه‌ها بودنش است اما همین شخص حتماً وقتی در زندان بود به فعالیت‌های هنری خود ادامه داد و بسیاری از آهنگ‌های خود را وقتی ساخت که در زندان روزگار سپری می‌کرد و امر آنگونه بود که فیلمنامه را در زندان به او می‌دادند و او برای آنها آهنگ می‌ساخت، آثاری نظیر شب‌روی شیلی و حکومت نظامی و زد و دادگاه  ویژه از جمله آنهاست از این رو می‌توان دریافت که حتی دیوارهای بلند زندان و دخمه‌های تنگ و تاریکش قادر به خاموش کردن شعله‌ی اندیشه و معنی و خردورزی نیست.

همچنین در خصوص گابریل گارسیا مارکز که او همواره تندترین انتقادات را به سران حکومتی کلمبیا داشت و علی‌الخصوص مجموعه مقالات انتقادی و نقادانه‌اش در ستون “ماچه زرافه” در روزنامه‌ی الورادو که سران حکومتی در کلمبیا و مکزیک را نشانه رفته بود از معروفیت بالایی برخوردار است (۶) ولی دولت او را هیچ‌وقت ممنوع القلم نکرد و یا آثارش با مانع عدم اعطای مجوز نشر مواجه نشد. ماریو بارگاس یوسا نیز همواره شدیدترین انتقادات را در آثارش نسبت به حکومت پرو ابراز می‌داشت و حتی در مجموعه آثارش سران حکومتی در برزیل و جمهوری دومینیکن را به چالش کشید ولی نه تنها او را منزوی نکردند و مانع چاپ و نشر آثارش نشدند بلکه برعکس تا کاندیداتوری نمایندگی پارلمان و ریاست‌جمهوری هم پیش رفت و آزادانه سخن گفت و مهم‌تر آنکه همین افراد علیرغم نگرش‌ها و عقاید سیاسی ضدحکومتی‌شان که داشتند برنده‌ی بزرگترین جوایز ادبی از سوی دولت‌های خود شدند درست مثل نجیب محفوظ مصری برنده‌ی جایزه‌ی نوبل در ادبیات.

حال که سخن از ادبا و نویسندگان مصر به میان آمد ذکر این نکته خالی از اهمیت نیست که یکی از ویژگی‌های ادبای مصری عنایت قابل تحسین و ستایش آنهاست به زبان و ادب فارسی و مجموعه آثار ادبیات داستانی داستان‌نویسان کهن و معاصر ایران و نیز کتب شعر شعرای معاصر و مجموعه کتاب‌های اندیشمندان روشنگر نظیر دکتر علی شریعتی، در شرایطی که مجموعه آثار این روشنفکر بیدارگر در ایران در ردیف کتب ممنوعه و یا در حالت یک آب شسته ترکیب منزوی و بنابر یک دیدگاه خشن و خشک دیگر درردیف کتب ضالّه و مضرّ قرار گرفته بود و در مقطعی از زمان اقدام به جمع‌آوری کتب ایشان از بازار کتاب و نشر و کتابخانه‌ها نمودند (دهه شصت) و در این میان تشیع علوی و تشیع صفوی و بازگشت به خویشتن نسبت به بقیه‌ی آثارش از محدودیت و ممنوعیت بیشتری در رنج و فاقه به سر می‌برد همین دو کتاب اخیر یعنی بازگشت به خویشتن و تشیع علوی و تشیع صفوی و اسلام شناسی و پروی دره متهمیم و آری اینچنین  بود برادر و فاطمه فاطمه است توسط دکتر ابراهیم دسوقی الشتا به زبان عربی ترجمه شد و کتاب بازگشت به خویشتن به‌عنوان پرفروش‌ترین کتاب سال (در دهه هشتاد میلادی) در مصر معرفی شد.

دکتر سحر دسوقی  الشتا (فرزند ایشان که در حال حاضر استاد زبان فارسی در دانشگاه عین‌الشمس قاهره است) بعدها در خاطراتش نقل کرد وقتی این کتاب به زبان عربی ترجمه و در بازار عرضه شد معلم من در مدرسه مشتاقانه به سراغ من آمد و مرا در جمع معلمان معرفی نمود و گفت از قول ما به پدرت بگو ما معلمان مصر به خاطر ترجمه‌ی این کتاب از شما متشکریم و بی‌صبرانه منتظر ترجمه‌ی دیگر آثار دکتر شریعتی علی‌الخصوص این یکی هستیم و با گفتن این جمله از داخل کیفش یک جلد کتاب از دکتر شریعتی بیرون آورد و به من داد که به پدرم بدهم وقتی پدرم کتاب را دید اشک در چشمانش حلقه بست و عنوان کتاب را اینگونه برایم خواند: فاطمه هی فاطمه (فاطمه فاطمه است) خوب یادم هست که او آن موقع مشغول ترجمه‌ی دفتر چهارم از مثنوی جلاال‌الدین رومی بود که آن را موقتاً کنار گذاشت و گفت ترجمه‌ی این کتاب واجب‌تر است!!

شایان ذکر است که این ادیب نامور و فقیر آثاری از صادق هدایت و محمدعلی افغانی و اشعار حمید مصدق را نیز به عربی ترجمه نموده آثاری نظیر سگ ولگرد، بوف کور ، زنده به گور و شوهر آهو خانم که همگی از عالی‌ترین نمونه‌های داستان‌پردازی و شعر معاصر ایران است از زمره این موارد است. و اما نقطه‌ی مقابل اینگونه جوامع که ذکرشان گذشت جوامعی هستند که همواره در صدد حذف و محدود کردن و یا به انزوا کشاندن هنرمندان از جمله شعرا و رمان‌نویسان و آثارشان هستند اما جالب و نکته‌ی قابل تأمل آن است که هیچ‌گاه هیچ سلطه‌گری با حذف یا منزوی کردن و یا کشتن یک شاعر و نویسنده و هنرمند موفق به استحکام‌بخشی پایه‌های حکومتی خود نشد و نه تنها نشد که به زوال و فرو ریختن پایه‌های حکومتی‌اش سرعت بیشتری بخشید و تنها با کشتن و حذف هنرمندان یک کله سیاه ننگ تا ابدالآبدین دامانشان را گرفت و منفور جهانیان گردانیدشان و از آن طرف میزان اقبال و رویکرد جهانیان به آثار آن هنرمندان بیشتر و بیشتر گردید.

همانگونه که کشتن رودکی سمرقندی لکه ننگی شد که دامان سامانیان را گرفت و یا کشتن میر عماد الحسنی به دست صفویان و یا قتل ابن المقع به دست منصور عباسی و یا کشتن مسعود سعد سلمان به دست سلطان غزنوی و یا کشتن ویکتور خارا به دست دیکتاتتور شیلی که همه برای سران سلطه نتیجه‌ی واحد داشت و آن منفور شدن بود در چشم جهانیان این حذف‌ها و کشتارها و محدود کردن‌ها تا چه حد در قوام و دوام یک حکومت و بقای سرانش کارساز بوده است و تا چه حد این باد سرد وحشی در خاموش کردن و خمودن شعله‌ی اندیشه‌ی بیدار توفیق داشته؟! به شهادت تاریخ که هیچ؟! حقیقتاً حکایت حالشان همان است که مرحوم حمید مصدق در بیان نابش به تصویر کشیده که گفت:

و بادی سرد چونان کولی ولگرد
به هر خانه به هر کاشانه سر می‌کرد
و با خشمی خروشان شعله اندیشه بیدار را می‌کشت (۷)

این قبیل جوامع هر چند ممکن است در ظاهر امر از وسعت جغرافیایی و قدرت سیاسی بیشتری برخوردار باشند اما از حیث توسعه‌ی فرهنگی و تکامل‌یافتگی در عرصه‌ی خرد ناب بشری در انتهای لیست قرار دارند و در این حوزه با مصائب بزرگی دست به گریبانند که البته از مصائب سیاسی و اقتصادی، سخت‌تر و تلخ‌تر است و به گفته‌ی برتولت برشت در این قبیل جوامع امر به گونه‌ای است که سلاخان از ارج و قرب بیشتر و جایگاه وزین‌تری برخوردارند تا کتاب و نویسنده و شاعر. او در این باره در یکی از قطعات خود چنین می‌سراید:

Aus den bueher hallen
(۸)Treten die schlachter 

” ملاخان از تالارهای کتاب بیرون می‌آیند” برشت که اشعار و آثارش نماد امری است والا که حاصل تکاملی ناب و آرام است این شعر را به مناسبت فاجعه‌ی کتاب‌سوزی آلمان نازی در سال ۱۹۴۰ سروده و جامعه و دولت آلمان را علیرغم برخورداریش از یک ارتش قوی و شکست‌ناپذیر که سایه‌ی قدرت توأم با وحشت و اقتدارش را بر اروپا مستولی کرده بود یک جامعه و دولت منجر و نگون‌بخت برشمرده که حکومت‌گرانش به مانند ملاخانی بی‌مهار به کار ذبح فرهنگ و اندیشه و مضر پرداخته‌اند و طبیعتاً چنین جامعه‌ای نمی‌تواند متعالی و شرقی باشد چون با فرهنگ و هنر در ستیز است و درست در همین معنی شیلر چنین می‌سراید:

In hahlung and der derachen
Alte brut
 (۹)wie gibt es draehen   
” در غاری سیاه و کهنه تخمی اژدها “
” چه وقت این اژدها سر از تخم بیرون آورد؟ “

شیلر جامعه‌ی فاصله‌گرفته از فرهنگ و هنر را به مانند غار سیاهی می‌داند که تخمی اژدها در آن قرار دارد که گرمای نفس جهل مردم باعث سر در آوردن آن اژدها از تخم خواهد شد و آتش دهانش خلق را خواهد بسوخت. همانگونه که حضرت مولانا جلال‌الدین می‌فرمایند:

مارگیر  از  بهر  نادانی  خلق                                         مار   گیرد   اینست  نادانی  خلق
صد هزاران مار و که حیران اوست                      او چرا حیران شده است و مار دوست (۱۰)

برای اینکه بدانیم در حقیقت و اصالت امر در تمدن اسلام چگونه دیدگاه و قضاوت و نگرشی در خصوص قشر هنرمند شایسته و بایسته قلمداد شده جستاری خواهیم داشت به نوع قضاوت و نگرش پیامبر(ص) و امام علی(ع) و ائمه و بزرگان دین در این عرصه در گام نخست کافی است نظری داشته باشیم به نحوه‌ی قضاوت پیامبر(ص) در خصوص شاعر معاصر خویش کعب بن زهیر: این کعب بن زهیر که در ابتدای کار خود نه تنها مسلمان نبود بلکه در قالب سروده‌های خود حضرت پیامبر را شدیداً مورد حمله و هجویات خود قرار داده بود. در این عرصه تا بدان حد مرز شکنی کرد که حضرت پیامبر فتوای قتل او را صادر نمود و به قولی او را مهدورالدم اعلام کرد و به همین خاطر این شاعر تا مدت‌ها فراری بود ولی بعد از اینکه با وساطت ابوبکر به مدینه آمد و توبه نمود پیامبر از فتوای خود صرف‌نظر کرد و این شاعر هم چکامه‌ی عمیقی در مدح شهدای بدر و عظمت کار مهاجران و اصحاب پیامبر(ص) سرود و نکته‌ی جالب در خصوص این قصیده که بعدها برده اول شهرت یافت این است که شاعر در آن ابتدا در مدح معشوقه‌ی خویش به نام “شمعاد” سخن گفت و از ذکر غم عشق خویش به وی و وصف چهره‌ی او بی‌پرده سخن گفت و این در حالی بود که شاعر این قصیده را در مسجد مدینه و در حضور پیامبر(ص) قرائت کرد و پس از مدح و ستایش معشوقه‌ی خود بود که به مدح پیامبر و اصحاب و شهدا اقدام کرد. وقتی او این قصیده را به آخر رسانید حضرت پیامبر عبای خود را به دوش کعب انداخت و آن را به‌عنوان صله به او هدیه کرد.(۱۱)

سعاد از برم رفت و قلب من واله عشق و اسیر محبت اوست و این اسیر را کسی با فدیه آزاد نکرد. سعاد در بامداد روز جدایی آهو بره‌ای را می‌مانست که چشمانی سرمه‌کشیده داشت. امروز سعاد در سرزمینی قرار گرفته بس دور که جز شتران قوی یارای رسیدن بدان را ندارند. این رفتار و نوع قضاوت پیامبر بوده نسبت به یک هنرمندی که حتی در مقطعی از زمان مهدورالدم بوده است. علاوه بر این بسیار به جاست نظری داشته باشیم به کتاب فکرت‌خیز و حکمت‌ریز نهج‌البلاغه آنجا که از امام علی(ع) آن حقیقت رخشان بر گونه‌ی اساطیر در خصوص برترین و سرآمد شاعران سؤال کردند:وسئل عن أشعر الشعرا فقال (ع): ان القوم لم یجروا فی حلبه تعرف الغایه عن قصبتها و ان کان و لابد فلملک الضلیل {یرید امرالقیس ع ” (۱۲)” و از او پرسیدند که بهترین شاعران کیست؟ فرمود: شاعران در میدانی شناخته‌اند که آن را نهایتی بود و خط پایانش شناخته شود و اگر در این باره داوری کردن باید پادشاه گمراه (آواره) این لقب را (شاید مقصود او امروء القیس است)”

 امروء القیس یکی از شعرای نامدار و بی‌بدیل جهان عرب است که در دوران جاهلیت می‌زیسته و اسلام را درک نکرده و در واقع بت‌پرست به دنیا آمد و بت‌پرست هم از دنیا رفت و معروف‌ترین اثر ادبی او همان “معلقه” اوست که قصیده‌ای است زیبا که در زمان خودش آن را به‌عنوان یکی از عالی‌ترین نمونه‌های شعر عرب با آب طلا نگاشته و به دیوار خانه کعبه آویخته بودنش. نکته‌ی قابل توجه در مورد این قصیده آن است که بخش عمده‌ای از آن اختصاص دارد به توصیف شب‌های مغازله و خوش‌باشی این شاعر دائم‌الخمر با معشوقه‌اش پس چگونه است که سراینده‌ی چنین قصیده‌ای با این قبیل اخلاقیات و با این محتوی را امام علی(ع) به عنوان یک موحد مسلمان و یک امام و رهبر تمام‌عیار بهترین شاعران و سرآمد شاعران معرفی می‌نماید. مضافاً به اینکه این شاعر به تعبیر امام گمراه هم بوده است؟

پیداست که نوع قضاوت امام علی(ع) در مورد این شاعر به شکلی بوده که نه اعتقادات آن شاعر را در قضاوت و نگرشش دخیل نموده و نه اخلاقیات او را. بلکه امام در این قضاوت و نگرش صرفاً به هنر شاعری و قدرت خلاقه‌ی ادبی شاعر توجه نموده است و در واقع هنر او را بدون دخیل داشتن مسائل اعتقادی و یا اخلاقی و احیاناً سیاسی شاعر مورد نقد و تعریف قرار داده است. (۱۳) نمونه‌ی دیگر، نوع برخورد و نگرش امام جعفر صادق(ع) است نسبت به شاعر معاصر خویش کمیت بن زید اسدی که به روایت ابوالفرج اصفهانی در کتاب “الاغانی” (۱۴) در مجلسی در حضور امام صادق(ع) اشعار کمیت قرائت می‌شد و ایشان پس از شنیدن اشعار وی فرمودند: “رحمه الله علیه”  شخصی در آن مجلس خطاب به امام فرمودند: ای فرزند رسول خدا کمیت شراب‌خوار بود و من دیدم که شراب می‌خورد. امام صادق(ع) باز هم فرمودند:  “رحمه الله علیه”  و در پاسخ به آن شخص فرمودند: “ان ذلت له ثبتت اخری”، ” اگر یک پایش لغزید پای دیگرش محکم و پا برجای بود” این امر نشان از آن دارد که امام صادق(ع) هنر یک هنرمند را فدای ضعف اخلاقی و یا اعتقادی او نمی‌کرد و حاضر به حذف این شاعر و اشعارش از جامعه نبود و در خصوص نگرش امام حسین(ع) به شاعر معاصر خویش فرزدق.

نمونه‌ی دیگر از این نوع نگرش‌ها و قضاوت‌های شکوهمند به اصحاب هنر و اندیشه، نگرش و قضاوت سید رضی است در مورد یکی از اندیشمندان و ادبای معاصر خویش به نام ابواسحاق صالبی که به تعبیر امروزین صبهّی‌مذهب بوده و اصلاً دین اسلام را قبول نداشته، زکی مبارک در کتاب خود در خصوص  ابواسحاق صالّبی که یکی از بزرگ‌ترین نشرنویسان است آنجا که از سبک  ابواسحاق سخن می‌گوید فقره‌ای از نوشته‌ی ابواسحاق را آورده و چنین می‌نویسد:” اگر ما این عبارت را با همانند آن‌که شریف رفعی در گفتار علی(ع) آورده برابر کنیم می‌بینیم که صالبی و شریف رفعی هر دو از یک آبشخور سیراب شده‌اند.” (۱۵)

سید رضی به عنوان نقیب‌الطالبیین کسی است که حداقل چیزی که در مورد او می‌توان گفت این است که اگراو نبود اکنون جهانِ اندیشه و بشریت نهج‌البلاغه‌ای در اختیار نداشت. سید رضی از نظر فکری و عقیدتی با ابواسحاق صالبی فاصله‌ی زیادی داشت و این دو اندیشمند علیرغم برخورداریشان از این میزان اختلاف نظر با یکدیگر مناظرات عدیده‌ای داشته‌اند که عمده‌ی آنها در کتاب الامالی (۱۶) سید رضی به یادگار مانده است. ابواسحاق قبل از سید رضی وفات یافت و سید رضی در رثای این اندیشمند و ادیب مرثیه‌ای سرود که نشان دهنده‌ی اوج احترام سید رضی به او از یک سو و نمایشگر نوع نگرش و قضاوت وی است به ابواسحاق از سوی دیگر  در بخشی از این مرثیه چنین آمده است:

ارایت من حملو علی الاعواد                          ارایت کیف خبا ضیاء الوادی
ها کنت احسب قبل دفنک فی الثری                      انّ الثری تعلو علی الاوتاد

می‌دانید این کسی که درون تابوتش حمل می‌کنید کیست؟ این شمع محفل ماست که خاموش شد. من تا قبل از اینکه جسم تو را در لحد نگذاشته و با خاک نپوشاندندش گمان نمی‌کردم که خاک‌ها قادر باشند کوهی را در خود فرو برند. پیداست که سید رضی با آن عقاید و مواصفات پیش‌گفته در این ابیات ادب و دانش و نثر ابواسحاق را بدون دخیل نمودن مسائل اعتقادی و معتقدات دینی ابواسحاق مورد تمجید و احترام قرار داده است. اینها نمونه‌هایی است از نگرش‌هایی شکوهمند برآمده از تفکرات اصحاب اندیشه‌های والا و تکامل‌یافته که راه وصال کوی دوست را آستان‌بوسی درگاه اهل هنر و اندیشه می‌دانند و از آن به عنوان یک اصل اساسی یاد می‌کنند در ساختن جامعه‌ای پیشرفته و متعالی که از آجرهای تمدن درخشان اسلام برآمده است.

حال بنگریم که ما تا چه حد در این مسیر ره پوئیده‌ایم و تا چه حد به آن میزان از توفیق لازم و بایسته در راستای بنای چنین جامعه‌ای دست یافته‌ایم. آیا تا چه حد اسباب این موفقیت حاصل می‌گردد وقتی در یک کشور هفتاد میلیونی تیراژ کتاب و علی‌الخصوص کتب عرصه‌ی ادبیات داستانی و شعر از هزار تا هزار و پانصد جلد تجاوز نمی‌کند و بخش قابل ملاحظه‌ای از کتاب‌ها چاپ اولشان با این تیراژ محدود همان چاپ آخرشان هم هست و یا تا چه حد اسباب این توفیق فراهم می‌شود وقتی بزرگانی همچون صادق هدایت و غلامحسین ساعدی که در یکی از باشکوه‌ترین آرامگاه‌های اروپا یعنی پرلاشز خفته‌اند. همان آرامگاهی که زندگان آشفته‌حال به هشیاری و بیداربختیِ آرمیدگانش غبطه می‌خورند ولی در موطن خویش یا به دلیل مسلمان نبودن و یا به دلیل خودکشی کردن و یا به بهانه‌هایی از این دست و قبیل عامل انحراف افکار قلمداد می‌شوند مغضوب هستند و یا هنرمندانی همچون احمد شاملو پس از وفات چندین بار سنگ آرامگاهش مورد تعرض قرار می‌گیرد و با پتک شکسته می‌شود و یا اعطای جایزه به نویسنده‌ای نظیر سیمین دانشور مورد تقبیح حتی در صحن مجلس قرار می‌گیرد و نهایتاً معلوم می‌شود که عده‌ای او را با سیمین بهبهانی اشتباه گرفته‌اند و همان عده‌ای که این نویسنده و آن شاعر را از هم تمییز نمی‌دهند کوچکترین اطلاعی نه از آثار و اندیشه‌های سیمین دانشور دارند و نه از آثار سیمین بهبهانی همان شاعری که شعرش آکنده از وجدان است و با خدای خود تا آن حد صمیمی و نزدیک که گفت:

” هنگامی که جسد مرا در گور می‌نهید دو عدد استکان و نعلبکی هم
با من دفن کنید شاید گفتگویم با خدا کمی به طول انجامید”
این میزان از صداقت در ایمان و صمیمیت با خداوند را کجا می‌توان یافت؟!

و یا تا چه حد از این موفقیت بهره‌مند نشده‌ایم وقتی شاعر و ادیبی توانمند نظیر دکتر پرویز ناتل خانلری را به بهانه‌ی واهی فراماسونری بودن منزوی نموده‌اند و کوچک‌ترین اعتبار و احترامی را شایسته‌اش نمی‌دانند. ناتل خانلری همان است که شعر جاودانه‌ی “عقاب” زندگی کوتاه اما توأم با شرافت و عزت سی ساله‌ی عقاب را به زندگی بالا بلند و توأم با پلشتی سیصد ساله‌ی زاغ ترجیح می‌دهد و اگر ادعا شود که این شعر یکی از زیباترین تفاسیر این گفته‌ی امام حسین(ع) است آنجا که فرمود:انی لا اجل الموت الا السعاده و لا اجل الحیاه مع الظالمین الا الخسارهادعای به گزافی نیست چنین انسانی نظم عمیق و پرمعنایش حکایت از روح والا و متعالی او دارد. و یا تا چه حد اسباب این موفقیت و پویش راه به سوی تعالی و وصالی که حافظ از آن سخن گفته فراهم است. وقتی آثار یک نویسنده‌ی با وجدان و بی‌ریا نظیر محمود دولت‌آبادی که نثرش نماد یک ایمان صادقانه است در موطن خویش بنابر دلایل سیاسی و اعتقــادی با بخل در چاپ و حتی تجدید چاپ مواجه است اما همین نویسنده آثارش در خارج از کشـور برنده‌ی عالی‌ترین جوایز می‌شود و مورد توجه قرار می‌گیرد و این دیگرانند که کمر همت به ترجمه‌ی آثارش بسته‌اند و این دیگر کشورها هستند که اقدام به تقدیم نشان لیاقت به آنها می‌نمایند و این دریافت نشان و گرفتن جوایز در کشور خودش مورد تقبیح و در حالت یک آب شسته‌تر مورد انتقاد و نکوهش قرار می‌گیرد؟! تا چه حد در راه وصال گام برداشته‌ایم؟ پس بر ماست که به این سروده‌ی حضرت حافظ عنایت داشته باشیم که فرمود:

حافظ چه خواهی گر وصل خواهی                     خون بایدت خورد هر گاه و بیگاه

 


۱- ر.ک به: قرآن کریم- سوره مؤمنون- آیه ۱۴
۲- ر.ک به: تفسیر المیزان- ج ۱۵- ص ۲۷- دفتر نشر اسلامی- جامعه مدالسین
۳- ر.ک به: مجموعه آثار دکتر شریعتی- نصر     
۴- ر.ک به: ترجمه شاهنامه – عبدالوهاب عزام- مقدمه- نشر دارسعاد الصباح- کویت   
۵- ر.ک به: مثنوی معنوی- دفتر سوم- اختلاف کردن در شکل پیل
۶- ر.ک به: یادداشتهای بیست ساله- گارسیا مارکز   
۷- ر.ک به: درفش کاویانی – حمید مصدق- مجموعه آثار (اشعار)
۸- ر.ک به: ichbin bertolt brecht- مجموعه اشعار- چکامه ۱۹۴۰- قطعه ۲
۹- ر. ک به: Der junge schiller (شیلر جوان)- ص 
۱۰- ر.ک به: مثنوی معنوی – داستان مارگیری که اژدها شکار کرد
۱۱- مُتَيَّمٌ إثْرَها لم يُفْدَ مَكْبولُ            بانَتْ سُعادُ فَقَلْبي اليَوْمَ مَتْبولُ 
إِلاّ أَغَنُّ غضيضُ الطَّرْفِ مَكْحُولُ      وَمَا سُعَادُ غَداةَ البَيْن إِذْ رَحَلوا
إلاَّ العِتاقُ النَّجيباتُ المَراسِيلُ            أمْسَتْ سُعادُ بِأرْضٍ لايُبَلِّغُها 
۱۲- ر.ک به: نهج البلاغه – بخش کلمات قصار- کلمه     
۱۳- برای آشنایی و درک لطافت ادبی امروء القیس و آشنایی با این قصیده و فهم عمق زیبایی‌های ادبی خلاقانه‌ی شاعر در آن بهتر است مراجعه شود به کتاب “آن مادیان سرخ‌یال” اثر محمود دولت‌آبادی و نیز مراجعه شود به ترجمه‌ی ادیبانه‌ی استاد فقید دکتر عبدالمحمد آیتی از این قصیده – نشر طوس.
۱۴- ر.ک به: الاغانی- ج ۴- ابوالغرج اصفهانی- ص ۲۴۵- دار احیائ الثراث العربی
۱۵- ر.ک به: النثر الغنی- ج ۲- ص ۲۹۶ و نیز رجوع کنید به: یادنامه کنگره نهج‌البلاغه- مقاله دکتر سید جعفر شهیدی ص ۲۰۳ به بعد- سال ۱۳۶۰۴۵۵۳۰
۱۶- ر.ک به: الامالی- سید رضی- دار احیاء الثراث العربی