پارساى بخيل:
در عهد رسول خدا، بيوهزنى مالدار و بسيار پرهيزكار بود كه هر روز به نماز و شب به روزه مىايستاد اما بستهدست وبخيل بود، در نزد پيامبر وصف او كردند، پيامبر فرمود: كاش همهٔ عيبها را داشت اما بخل نداشت.
( داستانها و پيامهاى هفت اورنگ جامى)
حكايت گفتار پيامبر و طفل نوزاد:
پيامبر(ص) فرمود: طفلى كه زاده مىشود و روشنايى اين جهان را مىبيند، ديگر هرگز نمىخواهد به جهان پيشين يا دوران جنينى برگردد. آنان كه دل از جهان بركندهاند نيز چنيناند و هرگز نمىخواهند به آن برگردند.
پيام:
دلا چون نيست جانت اين جهانى
بر آتش نِه جهان گر مرد جانى
درون دِير دل خلوتگهى ساز
وزان خلوت به سوى حق رهى ساز
(داستانها و پيامهاى عطّار در الهىنامه)
حكايت ديوانه كه رازى با حق گفت:
ديوانهاى را در بند و زنجير كرده بودند و او زير لب با خدا راز و نياز مىكرد. يكى گوش بر لبش نهاد تا چه مىگويد. شنيد كه مىگفت: خداى من، من و تو مدتى همخانه بوديم، چون تو با من در يک جا نمىگنجيدى، به حكم تو من رفتم كه فقط تو بمانى.
ملازم باش اين در را كه ناگاه
به قرب خويشتن خاصت كند شاه
اگر تو حاضرِ درگاه گردى
ز مقبولانِ قربِ شاه گردى
(داستانها و پيامهاى عطّار در الهىنامه)
حكايت زنى كه طواف كعبه مىكرد:
زنى مشغول طواف كعبه بود. مردى دريدهچشم، ديده از وى بر نمىداشت.
زن بدو رو كرد و گفت: مىدانى كه از كه رو برگرداندى و به كدام سو رو كردى؟
تو اينجا از پى سود آمدستى
نه از بهر زيان بود آمدستى
چو حق با تو بُوَد در هر مقامى
مزن جز در حضورش هيچ گامى
(داستانها و پيامهاى عطّار در الهىنامه)
حكايت پيامبر در شب معراج:
پيامبر(ص) در شب معراج دريايى بزرگ ديد كه بر گردش فرشتگان بودند و مىگريستند.
پيامبر: چرا مىگرييد؟
فرشتگان: براى آنان مىگرييم كه مىپندارند در كار خدايند، ولى نيستند و عمر را بيهوده مىگذرانند.
كسى كو قدر يک جو عمر نشناخت
به گنجى عمر نتواند سرافراخت
مده بر باد عمرت رايگانى
كه بر باد است عمر و زندگانى
(داستانها و پيامهاى عطّار در الهىنامه)
از شيخ پرسيدند: اگر دولت لطف الهى بيايد، چه مىكنى؟ گفت: خودش مىگويد كه چه كنم.
(داستانها و پيامهاى عطّار در الهىنامه)
حكايت مرد حبشى كه پيش پيغمبر آمد:
مردى حبشى نزد پيامبر آمد و تقاضاى توبه كرد.
پيامبر فرمود: بر اثر توبه گناهانت آمرزيده شد.
حبشى: ممكن است در ميان گناهانم گناهى بس ناپسند بوده باشد. آيا مىشود كه خداوند آن را نديده باشد؟
پيامبر فرمود:
گناهت ذرّه ذرّه ديده باشد
وليكن از كرم پوشيده باشد
حبشى آهى از سر خجلت كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
پيامبر: اى اصحاب من، بر كشتهٔ حق بگرييد و به نماز بر او بپيونديد كه از خجلت قالب تهى كرد و شهيد حق شد.
(داستانها و پيامهاى عطّار در الهىنامه)
حكايت سنگ و كلوخ:
سنگ و كلوخى به دريا افتادند. سنگ گفت: به زير دريا مىروم و آنجا مىمانم، امّا كلوخ بىزبان آواز برداشت:
كه از من در دو عالم من نماندست
وجودم يک سر سوزن نماندست
اگر همرنگ دريا گردى امروز
شوى در وى تو هم دُرّ شب افروز
(داستانها و پيامهاى عطّار در الهىنامه)
در كشف حقيقت دل:
جامى مىگويد: منظور از دل، اين دل مخروطى گوشتى نيست كه در چپ سينه جاى گرفته، اين، قفسِ طوطى دل است.
تن به جان زنده و جان زنده به دل
نيست هر جانور ار زنده به دل
دل، آن لطيفهٔ غيبى است كه جوهر جان است و مَقرّ حكومت سلطان.
زنده بودن به دل است و مرگ در كوردلى.
دل به تدبير خرد نتوان يافت
بگذر از خود كه به خود نتوان يافت
دل شود زنده ز بىخويشتنى
نه ز پرعلمى و بسيارفنى
چون بىخويشتن شوى چراغى بىدود خواهى و آن پير است:
پرتو نور، دل پير است آن
كه چو خورشيد جهانگير است آن
(داستانها و پيامهاى هفت اورنگ جامى)
منظور از انسان، انسان كامل است نه حيوان دو پا:
عامه مردم، انسان را حيوانى راستقامت مىدانند كه با دو پا راه مىرود و هر كه را چنين ببينند گمان مىكنند كه انسان است. بعضى از اين افراد كه بار آموختهها مىكشند، دعوى شيخى و فقيهى مىكنند، بر سجاده مىنشينند و ابلهانى را گرد خويش جمع مىكنند. آن مقلّدان هم:
صد كرامت به نام او سازند
تا سليمى به دامش اندازند
اين پليدان نادان چند مسألهٔ فقهى از حيض و نفاس و خريد و فروش و بايد و نبايد حفظ كرده، به آن گلّه خرانِ مقلّد و مريد تحويل مىدهند.
با چنين كار و بار كرده قياس
خويشتن را كه هست اَكْمَلِ ناس
هر كسى را به خود گمان آن است
كه همين اوست آنكه انسان است
لفظ انسان يكى ولى هر كس
زده از وى به قدر خويش نَفَس
جنبش هر كسى ز جاى وى است
روى هركس به فكر و راىِ وى است
(داستانها و پيامهاى هفت اورنگ جامى)