شيخ محمود بن امينالدين عبدالكريم بن يحيى شبسترى تبريزى معروف به «شيخ سعدالدين» يا «نجمالدين»، از مشاهير متصوفه قرن هشتم هجرى است. ولادتش در سال ۶۸۷ ه در شبستر از قراء نزديک تبريز اتفاق افتاد، كه همزمان با غلبهی مغول بر آن ديار بوده است. شبسترى در زمان الجايتو (۷۰۳ تا ۷۱۶) و ابو سعيد (۷۱۶ تا ۷۳۶) در تبريز مردى نامآور شد و به زودى در شمار بزرگان عصر خود در آمد (۱). در تصوف مريد و شاگرد شيخ بهاءالدين يعقوب تبريزى بود، و علاوه بر او، در سفرهايى كه داشت، به خدمت مشايخ بزرگ رسيد و از آنان كسب فيض نمود، و به سبب جامعيتى كه در علوم معقول و منقول پيدا كرده بود به زودى شهرت يافت و با مشاهير عصر خود مراوده و مكاتبه داشت (۲).
شبسترى خود در مثنوى «سعادتنامه» از پنج نفر از مشاهير عرفان كه با وى ارتباط داشتهاند، نام برده است، كه عبارتند از: بابا حسن سرخابى، بابا فرج تبريزى، خواجه محمّد كججانى، خواجه عبدالرحيم تبريزى، و خواجه صاينالدين تبريزى (۳). شيخ محمود مانند ديگر عرفا و متصوفين سفرهاى زيادى كرده و از محضر برخى از بزرگان عصر خود استفاده نموده است، چنانكه خود در سعادتنامه مى گويد:
مدتى من ز عمر خويش مديد صرف كردم به دانش توحيد
در سفرها به مصر و شام و حجاز كردم اى دوست روز و شب تک و تاز
سال و مه همچو دهر مىگشتم ده ده و شهر شهر مىگشتم
گاهى از مه چراغ مىكردم گاه دود چراغ مىخوردم
علما و مشايخ اين فن بس كه ديدم به هر نواحى من
جمع كردم بسى كلام غريب كردم آنگه مصنفات عجيب
از فتوحات و از فصوص حكم هيچ نگذاشتم ز بيش و ز كم
بعد از آن سعى و جدّ و جهد تمام دل من هم نمىگرفت آرام
گفتم از چيست اين تقلقل باز هاتفى دادم از درون آواز
كاين حديث دل است از دل جوى گرد هر كوى هرزه بيش مپوى
از استادان و پيران شبسترى اطلاع دقيقى در دست نيست، جز آنكه شبسترى خود در مثنوى سعادتنامه از شخصى به نام «امين الدين» به عنوان شيخ و استاد خود نام برده است:
شيخ و استاد من امينالدين دادى الحق جوابهاى چنين
من نديدم دگر چنان استاد كآفرين بر روان پاكش باد
شيخ محمد لاهيجى، شارح گلشن راز نيز پير و مرشد شبسترى را «امين الدين» مىداند، كه بعضى او را تبريزى نوشتهاند، امّا از شخصيت علمى او مطلب قابل توجهى در دست نيست. از اينكه شاگرد و مريدى چون شبسترى در حجر تربيت او بوده، و لاهيجى بهعنوان شيخ المشايخ فى العالم از او نام برده، معلوم مىشود كه او در عصر خود از بزرگان متصوفه محسوب مىشده (۴)، امّا رضا قلى خان هدايت، شيخ او را بهاءالدين يعقوب تبريزى دانسته است (۵). به هر حال به قول استاد صمد موحد به درستى معلوم نيست كه در مكتب كداميک از اين علما شراب محبت در كامش ريختهاند، و شايد هم شيخ و مراد او دريادلى ديگر بوده است كه از تأثير دم گرم او جان شبسترى بينا شده، و نقوش تخته هستى را فروشسته است. اگر بپذيريم استاد و شيخ او «امين الدين» بوده است، عارفى به اين نام فقط «مولانا امين الدين باله» را مىشناسيم، كه به نوشتهی روضات الجنان (ج ۱، ص ۱۵۴) از مشايخ و علماى تبريز بوده، و به سال ۶۹۸ ه در تبريز به صحبت بابا حسن بلغارى از مشايخ معروف آن زمان رسيده است و چنانكه از سعادتنامه بر مىآيد، شيخ امين الدين از آگاهان به افكار ابن عربى و شايد از مدرسان كتب او بوده، و به همين جهت شبسترى مشكلات خود را در مورد فتوحات مكيه و فصوصالحكم با او در ميان مىنهاده است. از طرف ديگر دربارهی «بهاءالدين يعقوب تبريزى» مختصر اشارتى در كتاب روضات الجنان (ج ۲، ص ۹۱) مىيابيم، كه استاد شيخ محمود بوده، و با هم به زيارت بيتاللّه الحرام رفتهاند. پير يعقوب به سال ۷۳۷ وفات يافته، و مزارش تا به امروز در كنار مرقد شبسترى باقى مانده است. (۶)
مرحوم استاد زرين كوب نيز نوشتهاند: «ممكن است كه شبسترى، مريد «امين الدين» بوده باشد كه مىگويند در سال ۶۹۸ ه در تبريز به صحبت بابا حسن بلغارى رسيده است، و احتمال دارد نام مرشد شبسترى با نام شاگردش «امين الدين تبريزى» كه گلشن راز را هم شرح كرده است، خلط شده باشد» (۷). شبسترى مدتى در كرمان رحل اقامت گزيد، و اولاد و احفاد او در آن سامان باقى ماندند، و طايفهاى را به نام «خواجگان» تشكيل دادند (۸). وفات او را به اختلاف در سالهاى ۷۱۸ و ۷۱۹ و ۷۲۰ نوشتهاند، و از اين ميان تاريخ ۷۲۰ در مآخذ بيشتر مذكور و مقبول افتاده، و حتى بر سنگ قبر او نيز ثبت شده است، و در آنجا نوشتهاند هنگام وفات سى و سه ساله بود، و بدين تقدير ولادتش سال ۶۸۷ ه است.
امّا استاد صمد موحد در مقدمهی «مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى» در باب سال تولد و مرگ شبسترى نوشتهاند: در كتاب روضات الجنان ص ۹۱ به قراينى بر مىخوريم كه اگر درست باشد، بايد گفت كه تذكرهنويسان در تعيين سال وفات و مدت عمر شبسترى به خطا رفتهاند، بدين صورت كه در كتاب روضات الجنان آمده است: «بالاى سر حضرت شيخ سعدالدين محمود [شبسترى] مرقد و مزار مولانا بهاءالدين قرار دارد. وى استاد شيخ شبسترى بوده، و با هم به زيارت بيتاللّه الحرام رفتهاند، و مشهور است كه شيخ محمود وصيت كرده مرا پاى حضرت شيخ بهاءالدين رحمة اللّه بگذاريد، و وفات مولانا بهاءالدين در شهور سنه سبع و ثلاثين و سبع مائة (۷۳۷) واقع شده»، بنا بر اين شبسترى بايد پس از سال ۷۳۷ ه فوت كرده باشد. همچنين مؤلف روضاتالجنان چند سطر بعد مىنويسد: «شبسترى معاصر حضرت بابا ابى شبسترى بوده است، و حتى در ايام مرض موت حضرت مولانا سعدالدين محمود شبسترى، حضرت بابا ابى به عيادت ايشان آمده، و ميان ايشان نقارى بوده است، بدين صورت كه وقتى بابا ابى از منزل شيخ محمود بيرون رفته، در منزل شيخ را به هم كرده و بيرون رفته. شبسترى فرمودند اينكه بابا ابى در را به هم كرد، اشارت به اين نمود كه در خانه من بسته ماند، حال آنكه وى را نيز اين حال و اين صورت دست خواهد داد، و اين واقعه روى خواهد نمود، و به زودى به هم خواهيم پيوست. اتفاقاً در همان سال و همان ماه، بابا ابى وفات مىنمايد»، اكنون با توجه به اينكه بابا ابى روز پنجشنبه هفدهم ربيع الاوّل سال ۷۴۰ وفات يافته است، مىتوان نتيجه گرفت كه سال مرگ شبسترى نيز بايد سال ۷۴۰ ه، و به اين ترتيب مدّت عمرش نيز بيش از سى و سه سال باشد. در ضمن آقاى سلطان القرّائى مصحح دانشمند روضات الجنان، در صفحه ۵۴۸ از جلد دوّم اين كتاب نوشتهاند كه: «لوح قبر سعدالدين محمود شبسترى و قبر بهاءالدين يعقوب در كنار وى، جديد است و هر دو را در سال ۱۲۶۷ از سنگ مرمر تراشيدهاند.» لذا نمىتوان به صحت نوشتهی روى آن دربارهی سال وفات و مدت زندگانى شبسترى چندان اعتماد كرد، چون احتمال دارد مطالب منقور را از تذكرهها برداشته باشند، بى آنكه به صحت و سقم آنها توجه كرده باشند. (۹)
بنابراين به نظر مىرسد با توجه به اينكه شيخ محمود خود مىگويد مدتى مديد در سفر بوده، و به مصر و شام و حجاز رفته، و ده به ده و شهر به شهر را گشته و علما و مشايخ هر ناحيه را ملاقات كرده است، و حتى مدتى در كرمان رحل اقامت گزيده است، همچنين نظر به وسعت علم و دانش او، بايد حدس استاد موحد درست باشد، و احتمالاً شيخ محمود بيش از سى و سه سال عمر كرده است. با اينكه از زندگانى شيخ محمود شبسترى چندان اطلاعى در دست نيست، امّا در آثار او اشعارى وجود دارد كه بيانگر روح بزرگ و آزاده و شخصيت رفيع معنوى اوست. بهعنوان مثال، از اينكه در عصر او رهبرى و تصدى امور به افراد جاهل و نادان و مزور واگذار شده، و شرم و حيا و دوستى از بين رفته، و علوم دينى فراموش شده، رنج مىبرده و از اين وضع انتقاد كرده است:
به جمعيت لقب كردند تشويش خرى را پيشوا كردند زهى ريش
فتاده سرورى اكنون به جهّال از اين گشتند مردم جمله بدحال
نگر دجال اعور تا چگونه فرستاده است در عالم نمونه
… ببين اكنون كه كور و كر شبان شد علوم دين همه بر آسمان شد
نماند اندر ميانه رفق و آزرم نمىدارد كسى از جاهلى شرم
همه احوال عالم واژگون است اگر تو عاقلى بنگر كه چون است
كسى كز باب لعن و طرد و مَقت است پدر نيكو بُد اكنون شيخ وقت است
كنون با شيخ خود كردى تو اى خر خرى را كز خرى هست از تو خرتر
چو او لا يعرف الهِرّ من البرّ چگونه پاک گرداند تو را سِرّ
(گلشن راز، ابيات ۹۱۴- ۹۰۲)
همچنين زاهدان ريايى و مريدان نادان و ناآگاه آنها را رسوا مىكند، و مردم را از توجه به آنها بر حذر مىدارد:
اندرين عصر كمتر است اين كار زينهار اى عزيز من زينهار
تا ز غولان فريب مىنخورى هر كسى را نه مرد ره شمرى
ابلهان را نگر در اين ايام شيخ خود كرده قلتبانى خام
عشوهخر جمله، دينفروش همه بى مى و كاس در خروش همه
منكر علم و حكمت و توحيد خواه تو شيخ گير و خواه مريد
او هرگز اهل لاف و طامات نيست و زاهدان خودنما و عوامفريب را سرزنش مىكند:
رها كن ترهات و شطح و طامات خيال نور و اسباب كرامات
كرامات تو اندر حقپرستى است جز اين كبر و ريا و عُجب و هستى است
ز ابليس لعين بىشهادت شود ظاهر هزاران خرق عادت
… كرامات تو گر در خودنمايى است تو فرعونى و اين دعوى خدايى است
كسى كاو راست با حق آشنايى نيايد هرگز از وى خودنمايى
مردى آزادهطبع و مبلغ آزادگى است، و از شهرتطلبى و جاهطلبى بيزار است و گمنامى را بر شهرتطلبى ترجيح مىیدهد:
و ليكن شيخ دين كى گردد آن كاو نداند نيک از بد، بد ز نيكو
… مرا در دل همى آيد از اين كار كه بندم بر ميان خويش زنّار
نه زان معنى كه من شهرت ندارم كه دارم ليكن از وى هست عارم
شريكم چون خسيس آمد در اين كار خمولى اولى از شهرت به بسيار
(گلشن راز، ابيات ۹۲۲- ۹۱۷)
او نيز مانند ساير اهل دل و اصحاب كشف و شهود، با فلسفه ميانهی خوبى ندارد و معتقد است كه با عقل و منطق و استدلال نمىتوان به حقتعالى ايمان آورد و به شناخت حق نائل آمد در عين حال اعتقاد دارد كه سخن حق را از هر كس كه باشد، بايد شنيد و پذيرفت:
به قياسات عقل يونانى نرسد كس به ذوق ايمانى
گر به منطق كسى ولى بودى شيخ سنت ابوعلى بودى
عقل خود كيست تا به منطق و رأى ره برد تا جناب پاک خداى
نتوان كرد هيچ باطل راست قائلش گر ابوعلى سيناست
باز حق كى شود بدان باطل كه ارسطو بدان بود قائل
حق حق است ارچه بوعلى گويد باطل است باطل، ار ولى گويد
آثار و تأليفات
الف- آثار منظوم
۱- گلشن راز
منظومهاى است به بحر هزج مسدس مقصور يا محذوف، شامل حدود ۱۰۰۵ بيت، كه شيخ آن را در پاسخ به پانزده يا هفده سؤال* از امير حسينى هروى سروده است. و آن اولين اثر منظوم وى است، و پيش از آن، آثار خود را به نثر نوشته، و به شعر نپرداخته است، ولى بعد از آن به اين امر توجه كرده است.
۲- سعادتنامه
دومين اثر منظوم شيخ محمود شبسترى مثنوى «سعادتنامه» است كه دربارهی مسائل كلامى است. شيخ در اين كتاب مباحث اهل كلام و نقد آراء و عقايد برخى از فرق و مكاتب را با استناد به آيات قرآنى و احاديث بيان كرده است. اين كتاب شامل چهار باب است و هر باب فصولى دارد كه مشتمل بر حكايات و تمثيلات است، بدين شرح:
باب اوّل- فى معرفة ذات واجب الوجود تعالى و تقدس
باب دوم- فى صفاته تعالى و تقدس
باب سوم- فى اسمائه تعالى و تقدس
باب چهارم- فى افعاله تعالى و تقدس
ب- آثار منثور
۱- حق اليقين
حق اليقين رسالهاى است منثور در هشت باب:
باب اوّل- در ظهور ذاتى حضرت حقتعالى و بيان مقام معرفت
باب دوم- در ظهور صفاتى حقتعالى و بيان مقام علم
باب سوم- در مظاهر و مراتب آن و بيان مبدأ
باب چهارم- در وجوب وحدت او تعالى و تقدس
باب پنجم- در ممكن الوجود و كثرت
باب ششم- در تعين و حركت و تجدد تعينات
باب هفتم- در حكمت تكليف و جبر و قدر
باب هشتم- در معاد و بيان حشر و حقيقت فناء و بقاء
۲- مرآة المحققين
رسالهاى است منثور در هفت باب:
باب اوّل- در بيان نفس طبيعى و نباتى و حيوانى و انسانى و قوتهاى ايشان و خادمان ايشان
باب دوم- در صدور موجودات
باب سوم- در بيان واجب و ممكن و ممتنع
باب چهارم- در بيان آنكه حكمت و آفرينش چه بود
باب پنجم- در مبدأ و معاد
باب ششم- در برابر كردن آفاق با انفس يعنى برابر كردن تن آدم با عالم
باب هفتم- در تطبيق آفاق و انفس
۳- مراتب العارفين
رساله منثور مختصرى است درباره مبادى عرفان و سير و سلوک متصوفه در ده صفحه، كه در پايان آن آمده است: «تحرير اين رساله بدين سبب بود كه سالک خود را بدين آينه مقابل سازد كه اگر در خود چيزى يابد، در طلب زايد كوشد، و اگر در آيينه خود از اين نمودارى بيند، ترک مباهات كند، كه گفتار وراى كردار، و كردار وراى گفتار است، و اخلاص غير از همه اينها». (۱۰)
به جز اينها آثار ديگرى به شيخ محمود نسبت دادهاند كه صحت انتساب آنها محل تأمل و دقت نظر بيشتر است، از جمله:
۱- شاهد (شاهدنامه)، رسالهاى است در توضيح مقامات عشق و رموز شيدايى. امّا معلوم نيست اين رساله همان است كه خود شبسترى در خاتمهی باب پنجم «حق اليقين» از آن نام برده است و مىگويد: «اسرار مراتب اين حال [عشق و عاشق و معشوق] را در رسالهاى كه موسوم است به «شاهد» حوالت كردهايم، آنجا طلب بايد كرد» (۱۱)، و شيخ محمّد لاهيجى (۱۲) و رضا قلى خان هدايت (۱۳) آن را از او دانستهاند، يا اينكه به قول مرحوم استاد زرينكوب صحت انتساب اين اثر به شيخ محمود محل تأمل است.
۲- ترجمه «منهاج العابدين» اثر امام محمد غزالى.
۳- كنز الحقائق، كه بنا به گفتهی تذكرهنويسان اين كتاب سرودهی پهلوان محمود خوارزمى است.
۴- رساله «غاية الامكان فى معرفة الزمان و المكان» يا «رساله در بيان زمان و مكان».
۵- انسان كامل.
۶- رساله «تفسير سورة الفاتحة».
۷- رساله معراجيه.
۸- جام جهان نما.
۹- رساله احديت.
۱۰- شرح و تفسير اسماءاللّه.
______________________________
(*)- برخى از نسخههاى گلشن راز، هر يک از سؤالات چهارم و سيزدهم را دو سؤال محسوب كردهاند، كه در اين صورت تعداد سؤالات، هفده سؤال مىشود.