Search
Close this search box.

شيخيه

sheykhiyeشيخيه نامى است كه به پيروان شيخ احمد احسايى (۱۶۶ – ۱۲۴۱ ق .) گفته مى‌شود. زادگاه احسايى روستاى مطيرفى واقع در منطقه‌ی احساء مى‌باشد. احساء از مراكز قديمى تشيع بوده است و امروزه ايالتى در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خليج فارس، به مركزيت شهر هفوف مى‌باشد. احسايى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شيخ زين‌الدين احسايى آموخت. در احساء ادبيات عرب و مقدمات علوم دينى متداول را فرا گرفت. او از رؤيايى در ايام تحصيل خود ياد مى‌كند كه در آن شخصى تفسير عميقى از دو آيه‌ی قرآن به وى ارائه كرده بود. وى مى‌گويد: اين رؤيا مرا از دنيا و آن درسى كه مى‌خواندم روى‌گردان ساخت. اين حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شيخ احمد بود كه رؤياهاى الهام‌بخش ديگرى را در پى آورد. او مى‌گويد: پس از آنكه به دلالت يكى از رؤياها به عبادت و تفكر بسيار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار عليه السلام دريافت داشته و در بيدارى به درستى و مطابقت آن پاسخها با احاديث پى برده است.

احسايى در سال ۱۱۸۶ ق . مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاكم وهابى سعودى به احساء، به كربلا و نجف عزيمت كرد و از حوزه‌ی درس بزرگان تشيع همچون آقا محمدباقر وحيد بهبانى، سيد على طباطبايى صاحب رياض، ميرزا مهدى شهرستانى و سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء، بهره‌مند شد و اجازه‌هاى متعدد روايى از مشاهير عالمان دريافت كرد. احسايى علاوه بر فقه و اصول و حديث، در طب و نجوم و رياضى قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى كرد و در سال ۱۲۰۹ ق . به سبب بروز طاعون از عتبات به احسا بازگشت و در سال ۱۲۱۲ ق . به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسكن دائمى خويش قرار داد. در اين هنگام بود كه براى نخستين بار شروع به بيان بعضى از عبارات معما گونه و مرموز نمود كه خشم علماى متشرعه بصره را برانگيخت. در سال ۱۲۲۱ ق . به قصد زيارت عتبات به كربلا و نجف سفر كرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام عازم خراسان گشت.

در بين راه در يزد توقعى كرد. اهل يزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند كه نزد آنان بماند و او اجابت كرد و پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسكن خويش قرار داد و شهرت بسيارى كسب كرد. چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهايت احترام را به جا آورد و از شيخ درخواست كرد تا در تهران مقيم شود. اما او اين درخواست را رد كرد و به يزد مراجعت كرد. در سال ۱۲۲۹ ق . در راه زيارت عتبات به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلى ميرزاى دولتشاه حاكم كرامنشاهان روبرو گشت و به اصرار حاكم در كرامنشاه اقامت كرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهايى به قصد حج و زيارت عتبات انجام داد. پس از مرگ دولتشاه، در سال ۱۲۳۷ ق . عازم مشهد شد و در ميانه‌ی راه چندى در قزوين توقف كرد. در همين زمان بود كه با مخالفت برخى عالمان روبرو شد كه پاره‌اى از ديدگاه‌هايشان را غلوآميز و انحرافى تلقى مى‌كردند. نخستين مخالفت آشكار با احسايى از جانب ملامحمد تقى برغانى، معروف به شهيد ثالث، از عالمان با نفوذ قزوين صورت گرفت. نقل شده است كه برغانى در آغاز مانند ديگر بزرگان قزوين، حرمت شيخ را نگاه مى‌داشت  امام در مجلسى كه احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى، عقيده‌ی خاص وى را در باب معاد جسمانى جويا شد و پس از شنيدن پاسخ به وى اعتراض كرد و آن مجلس با جدال اطرافيان به پايان آمد. اين رويارويى به ميان مردم نيز كشيد و جمعى از علما از احسايى كناره جستند. ركن الدوله، علينقى ميرزا حاكم قزوين، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتيب داد اما اين بار گفتگو به تكفير احسايى از جانب برغانى انجاميد و انتشار اين تكفير توقف بيشتر احسايى را در شهر دشوار ساخت. احسايى از قزوين به مشهد و سپس يزد و از آنجا به اصفهان و كرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گرچه هنوز هم كمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تأكيد بر تكفير او و نامه‌هايى كه در اين باره مى‌نوشت، از عواملى بود كه عرصه را بر احسائى در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نيت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت. آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسائى نوشته‌اند، مربوط به همين اوان و پس از آن است. در مقابل، گروهى دشمنى با او را روا نمى‌شمردند، از آن جمله فقيه نامدار حاج محمد ابراهيم كلباسى بود كه آسان‌فهم نبودن پاره‌اى از آرا و تعبيرات احسايى را باعث سوءتفاهمات و تكفيرها مى‌دانست و آراى احسايى را در چارچوب عقايد اماميه تلقى كرده او را از علماى اماميه معرفى مى‌كرد. به هر حال احسايى از كربلا به مكه رفت و سپس از راه مكه عازم موطن خود گرديد اما در نزديكى مدينه در سال ۱۲۴۱ ق . درگذشت و در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد.

آثار فراوانى در زمينه‌ی گوناگون از احسايى باقى مانده است. از مهمترين آثار او جوامع الكلم است كه در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤالها و نيز قصائدى در رثاى امام حسين عليه السلام است. شرح الزيارة الجامة الكبيره بزرگترين و معروفترين اثر احسائى است كه در چهار مجلد منتشر شده است.

كتاب ديگر او حياة النفس فى حظيرة القدس است كه كتابى مختصر در اصول عقايد مى‌باشد. از ديگر آثار منتشر شده‌ی احسائى مى‌توان از شرح العرشيه، شرح المشاعر، العصمة و الرجعة، الفوائد، المجموعة الرسائل، و مختصر الرسالة الحيدرية فى فقه الصلوات اليوميه نام برد.(۲۲۸) عقايد و آراء مبناى اصلى شيخ احمد كه بيانگر روش اصلى اوست اين است كه همه‌ی علوم و معارف در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليه السلام مى‌باشد و تنها راه كشف معارف، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى به استقلال قادر به درک هيچ يک از علوم اعتقادى و عملى نيست. او اين مطلب را در شرح فقرات متعددى از زيارت جامعه بيان كرده است. وى در شرح فقره‌اى از اين دعا مى‌نويسد: اگر معتقديم عقل مى‌تواند به معارف دينى دست يابد بدان جهت است كه هدايت و نور عقل از هدايت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به كارگيرى عقلشان تنها به عقايد باطل مى‌رسند. او در اين باره عقيده‌ی محيى الدين ابن عربى درباره‌ی وحدت وجود را ذكر مى‌كند و از او با تعبير مميت الدين ياد مى كند و از ملاصدرا به جهت پيروى از ابن عربى در برخى عقايد، انتقاد مى‌كند. احسايى نتيجه مى‌گيرد كه عقل به صورت مستقل قادر به درک حقايق نيست بلكه تنها با استمداد از انوار اهل بيت و مدد رساندن آنان به حقايق و علوم، حتى در مسائلى چون صنايع و زراعت دست مى‌يابد.(۲۲۹) توجه به تهذيب نفس و كشف و شهود از سوى احسايى در همين راستا قابل تفسير است. او در زهد، رياضت و سير و سلوک عرفانى شهره‌ی عام و خاص ‍ بود. حال به برخى آراى احسايى اشاره مى‌كنيم:

معاد: معروفترين رأى احسايى درباره‌ی كيفيت معاد جسمانى است، و همين نظريه دليل اصلى تكفير او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسايى اصل معاد جسمانى را كه در آيات و احاديث متعدد بر آن تأكيد شده مى‌پذيرد اما تفسير خاصى از جسم ارائه مى‌دهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى اين است كه آدمى در حيات اخروى همچون حيات دنيوى دارى كالبد ظاهرى مركب از عناصر طبيعى است. احسائى معاد جسمانى به اين معنى را نمى‌پذيرد. او مى‌گويد: جسم در احاديث اعم از جسد است. اجساد در مقابل ارواح به كار مى‌رود ولى اطلاق اجسام عامتر از اين است. به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است. جسد اول مركب از عناصر زمانى است. اين جسد مانند لباس است كه گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نيست و اين جسد لذت و درد و طاعت و معصيت ندارد، همان طور كه فرد معصيت‌كار وقتى به مرض سختى دچار مى‌شود و اكثر جسد او از بين مى‌رود، باز ما او را همان معصيت‌كار مى‌دانيم. بنابراين جسد اول، جسد اصلى انسان نيست. اين جسد پس از مرگ از بين مى‌رود و در حيات اخروى همراه انسان نمى‌باشد. جسد دوم عبارت است از طينت انسان كه از عالم هور قلياست. عالم هور قليا همان عالم برزخى است كه حد وسط ميان عالم ملک (عالم مادى) و عالم ملكوت (عالم مجرد) مى‌باشد و بدان، عالم مثال نيز مى‌گويند. جسد دوم ، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مى‌ماند و پس از نفخ اسرافيل در صور (نفخه دوم يا نفخه بعث)، روح وارد همين جسد جدا مى‌شود و براى محاكمه و جزا فرا خوانده مى‌شود. بدين ترتيب در هنگام مرگ روح از هر دو دو جسد جدا مى‌شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مى‌گردد. اما جسم اول، جسمى است كه روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت يا جهنم دنيوى مى‌شود و مشغول لذت بردن يا عذاب كشيدن مى‌گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق) روح و جسم اول نابود مى‌شود و از پس از نفخه دوم (نفخه بعث) روح به وجود مى‌آيد و وارد جسم دوم و نيز جسد دوم مى‌شود. احسايى تأكيد مى‌كند كه بدن اخروى انسان كه عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مى‌باشد، همان بدن دنيوى انسان است، با اين تفاوت كه بدن دنيوى كثيف و متراكم است، اما بدن اخروى از تصفيه‌هاى متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شده است. از همين جا نتيجه مى‌گيرد كه به معاد جسمانى معتقد است. (۲۳۰)

امامت: پس از مسأله‌ی معاد، امامت و جايگاه امام در آفرينش مهمترين و مشهورترين عقيده‌ی احسايى به شمار مى‌رود و عقيده‌ی وى در اين باره موجب گشته تا برخى او و فرقه‌ی شيخيه را در زمره‌ی غاليان به شمار آورند. احسايى معصومان عليه السلام را واسطه‌ی فيض خدا مى‌داند به اين معنى كه پس از آنكه خداوند معصومان عليه السلام را خلق كرد، آنان به اذن و مشيت الهى موجودات ديگر را آفريدند. او نقش معصومان عليه السلام در آفرينش ‍ جهان را بر اساس علل اربعه ارسطويى توضيح مى‌دهد. به اعتقاد او معصومان عليه السلام محل مشيت و اراده‌ی خداوند هستند و اراده‌ی آنان، اراده‌ی خداست. از اين رو معصومان عليه السلام محل مشيت و اراده‌ی خداوند هستند و اراده‌ی آنان، اراده‌ی خداست. از اين رو معصومان عليه السلام علتهاى فاعلى موجودات جهان مى‌باشند. از سوى ديگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرينش نيز به شمار مى‌روند. علل صورى بودن معصومان عليه السلام به اين دليل است كه صورتهاى اشياء از صورتهاى مقامات و حركات و اعمال آنهاست. البته صورت مؤمنان همانند صورت معصومان عليه السلام و صورت كافران مخالف صورت آنان است. همچنين معصومان علت غايى عالم‌اند زيرا اگر آنها نبودند چيزى خلق نمى‌شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است.(۲۳۱)

فرقه‌هاى شيخيه

پس از فوت شيخ احمد احسايى، يكى از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتى (۱۲۱۲ – ۱۲۵۹ ق .) جانشين او گرديد. سيد در جوانى به يزد رفت و به شيخ احمد پيوست و سپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيه مشغول بود. وى بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالباً با زبان رمزى و نامفهوم است. برخى معتقدند منشأ اكثر آراى نادرست شيخيه، سيد كاظم رشتى است و احسايى بدانها اعتقاد نداشته است.(۲۳۲)

يكى از شاگردان سيد كاظم، ميرزاعلى محمد ملقب به باب بود كه پس از فوت سيد، مدعى جانشينى او شد و پس از آن ادعاى بابيت امام غايب و سپس ادعاى نبوت خويش را مطرح ساخت، شرح عقايد او در بحث از فرقه بابيه ذكر خواهد شد.

ديگر شاگرد سيد كاظم، حاج محمدكريم خان قاجار (۱۲۲۵ – ۱۲۸۸ ق .) فرزند حاج ابراهيم خان ظهيرالدولة پسر عمو و داماد فتحعلى شاه بود، كه مدعى جانشين سد گرديد و فرقه‌ی شيخيه كرمانيه را تأسيس كرد. اين فرقه به نام كريمخانه نيز ناميده مى‌شود. پس از حاج محمد كريم خان، اكثر شيخيه كرمان، فرزندش محمد خان (۱۲۳۶ – ۱۳۲۴ ق .) را به عنوان رئيس شيخيه پذيرفتند؛ هر چند رحيم خان يكى ديگر از فرزندان حاج محمدكريم خان، نيز مدعى نيابت پدر بود و طرفدارانى هم پيدا كرد. از ديگر مدعيان رهبرى شيخيه، محمدباقر خندق‌آبادى، نماينده حاج محمدكريم خان در همدان بود كه پيروانش فرقه شيخيه باقريه را در همدان ايجاد كردند. اكثريت شيخيه كرمانيه پس از محمد خان، برادرش زين‌العابيدن خان (۱۲۶۰ – ۱۲۷۶ ق .) را به رهبرى خويش برگزيدند. پس از او ابوالقاسم خان ابراهيم و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان ابراهيم و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان در سال ۱۳۵۸ ش . ترور شد.(۲۳۳)

در آذربايجان نيز علماى بزرگى به تبليغ و ترويج آراى شيخ احمد احسائى پرداختند. از علماى شيخيه آذربايجان، سه طايفه‌ی مهم قابل ذكر است. نخستين طايفه شيخيه آذربايجان، خانواده‌ی حجة الاسلام است بزرگ اين خاندان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام (م . ۱۲۶۹ ق .) است كه نخستين عالم و مجتهد شيخى آذربايجان است. او مدتى شاگرد شيخ احمد احسائى بوده و از او اجازه‌ی روايت و اجتهاد دريافت كرد و نماينده‌ی وى در تبريز بود. او همان شخص است كه حكم تكفير و اعدام على‌محمد باب را در تبريز صادر كرد. حجة الاسلام سه فرزند دانشمند داشت كه هر سه از مجتهدان شيخى تبريز به شمار مى‌رفتند و به لقب حجة السلام معروف بودند. فرزند ارشد او ميرزا محمد حسين حجة الاسلام (م . ۱۳۱۳ ق .) نام داشت و از شاگردان ميرزا محمدباقر اسكويى بود. فرزند ميرزا محمدحسين حجة الاسلام ، ميرزا ابوالقاسم حجة السلام (م . ۱۳۶۲ ق .) آخرين فرد روحانى خانواده‌ی حجة السلام بود.

دومين طايفه شيخيه آذربايجان، خانواده ثقة الاسلام است. ميرزا شفيع تبريزى معروف به ثقة الاسلام بزرگ اين خاندان است. وى از شاگردان شيخ احمد احسائى بوده است. فرزند او ميرزا موسى ثقة الاسلام نيز از علماى شيخيه تبريز بود. ميرزا على معروف به ثقة السلام دوم يا شهيد نيز از همين خانواده است. او در سال ۱۳۳۰ ق . به جرم مشروطه‌خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبريز به دار آويخته شد. برادر او ميرزا محمد نيز از علماى شيخيه تبريز به شمار مى‌رفت.

سومين طايفه شيخيه آذربايجان، خاندان احقاقى است. بزرگ اين خاندان ميرزا محمد باقر اسكويى (۱۲۳۰ – ۱۳۰۱ق .) مى‌باشد كه از مراجع فقه و داراى رساله عمليه بود. او شاگرد ميرزا حسن مشهور به گوهر (م .۱۲۶۶ق .) از شاگردان شيخ احمد احسائى و سيد كاظم رشتى، بوده است. فرزند ميرزا محمدباقر، ميرزا موسى احقاقى (۱۲۷۹ – ۱۳۶۴ ق .) نيز از علما و مراجع بزرگ شيخيه است. او كتابى تحت عنوان احقاق الحق نگاشت و در آن عقايد شيخيه را به تفصيل بيان نمود. پس از اين تاريخ، او و خاندانش به احقاقى مشهور شدند. در اين كتاب برخى آراى شيخيه كرمان و محمدكريم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است.(۲۳۴) از جمله فرزندان ميرزا موسى احقاقى، ميرزا على، ميرزا حسن و ميرزا محمدباقر هستند كه از علماى بزرگ شيخيه بودند. هم اينكه مركز اين گروه كشور كويت است و رياست آن را ميرزا حسن احقاقى بر عهده دارد كه مرجع فقهى شيخيه آذربايجان و اسكو مى‌باشد.(۲۳۵)

شيخيه كرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو آراى شيخ احمد احسايى و سيد كاظم رشتى مى‌دانند اما در فروغ دين و اعمال با يكديگر اختلاف نظر دارند. كرمانى‌ها از شيوه اخبارى‌گرى پيروى مى‌كنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند، امام شيخيه آذربايجان به اجتهاد و تقليد معتقدند و از مراجع تقليد خودشان پيروى مى‌كنند، البته در عقايد نيز شيخيه آذربايجان برخلاف شيخيه كرمان، خود نيز به اجتهاد مى‌پردازند و آراى شيخ احمد و سيد كاظم را بر اساس تلقى خويش از احاديث تفسير مى‌كنند.

از ديگر اختلافات كرمانى‌ها و آذربايجانى‌ها مسأله‌ی ركن رابع است. شيخيه كرمان اصول دين را چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع مى‌دانند. مراد آنها از ركن رابع، شيعه كامل است كه واسطه ميان شيعيان و امام غايب مى‌باشد.(۲۳۶) اما شيخيه آذربايجان به شدت منكر اعتقاد به ركن رابع هستند.(۲۳۷) و اصول دين را پنج اصل توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت مى‌دانند. آنان چنين استدلال مى‌كنند كه شيخ احمد احسائى در ابتداى رساله‌ی حيوة النفس و سيد كاظم رشتى در رساله‌ی اصول عقايد، اصول دين را پنج اصل مذكور مى‌دانند و در هيچ يک از كتب و رسائل اين دو نفر نامى از ركن رابع برده نشده است.(۲۳۸)

چكيده

۱. به پيروان شيخ احمد احسائى شيخيه گفته مى‌شود. او علاوه بر فقه و اصول و حديث در علوم رياضى و طب و نجوم و… هم مطالعاتى داشته است و به واسطه‌ی برخى از ديدگاههايش از سوى عده‌اى از علما با وى مخالفت شد و حتى مورد تكفير قرار گرفت.

۲. از مهمترين آثار او جوامع الكلم و شرح زيارة جامعه كبيره و حياة النفس ‍ فى حظير القدس مى‌باشد.

۳. مبناى اصلى احسائى در كسب معارف اين است كه همه علوم و معارف در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليه السلام مى‌باشد و تنها راه كشف معارف توسل به آنان است و عقل مستقلاً قادر به درک حقايق نيست. معروفترين رأى او درباره‌ی كيفيت معاد جسمانى است. او اصل معاد جسمانى را كه مورد تأكيد آيات و روايات است با تفسير خاصى از جسم مى‌پذيرد. اين رأى او با مخالفتهايى روبرو شده است.

۵. عقيده‌ی احسائى درباره‌ی امامان معصوم سبب شده برخى او را در زمره‌ی غاليان به شمار آورند. او معصومين عليه السلام را واسطه‌ی فيض الهى مى‌داند كه به اذن الهى موجودات را آفريده‌اند. او اين نقش را بر اساس علل اربعه ارسطو توضيح مى‌دهد.

۶. از شاگردان احسائى كه پس از او آثارى را از خود به جاى گذارده ، سيد كاظم رشتى است كه به عقيده‌ی برخى منشأ اكثر آراى نادرست شيخيه اوست.

۷. يكى از شاگردان سيد كاظم، ميرزا على‌محمد ملقب به باب بود كه ادعاى بابيت و سپس نبوت نمود.

۸. در آذربايجان سه طايفه به تبليغ آراى احسائى پرداختند. خانواده‌ی حجة السلام اولى از آنهاست. خانواده‌ی ثقة السلام دومين و خاندان احقاقى سومين آنهاست.

۹. شاخه‌ی ديگر شيخيه مربوط به كرمان است، كه شيوه‌ی اخبارى‌گرى داشتند و اختلافاتى هم با شيخيه‌ی آذربايجان دارند.


منبع: شیعه شناسی

برگرفته از کتاب فرق اسلامی دکتر رضا برنجکار