مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده «مجذوب‌علیشاه» صبح چهارشنبه ٣-۶-۹۵ (پاسخ نامه‌ها – زودرنجی – جمع اضداد)

DrNour Ali Tabandeh Majzoub Alishah 31بِسـْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ

در خیلی از نامه‌ها تقاضای وقت خصوصی دارند، وقت خصوصی به چه دلیل؟
من به خیلی از آنها جواب نمی‌دهم؛ بعضی‌ها که نکته‌ای دارد، ناچار جواب می‌دهم. از لحاظ خصوصیات بشری، من هم مثل همه هستم، مثل همه‌ی شما هستم، گوش و چشم دارم، گو این که همش از کار افتاده است.
ولی یک وقتی کار می‌کرد. هم گوشم کار می‌کرد و هم چشمم. اما نیازی به دیدن خصوصی من نیست و شخص اگر ان‌شاءالله اون معنویت را در من احساس کرده باشد؛ اون معنویت هم در درجه‌ی مهم و در درجه‌ی اول مربوط به خودتونه؛ یعنی اگر واقعاً فکر می‌کنید من معنویتی دارم، چرا پس همه توجه نمی‌کنند. اون کسی که توجه می‌کند، پس خودش یک حالتی از معنویت دارد، و به این دلیل من خیلی از نامه‌ها را جواب نمی‌دهم. بعضی‌ها هم اگر کاری دارند بنویسند کارشون چیست و برای چه کاری نوشته‌اند و بعد هم لازم نیست جزئیات کار را بنویسند. فقط بنویسند کار واجبشان، در چه موضوعی است. و از این جهت اگر بعضی وقت‌ها جواب نمی‌دهم و یا خیال می‌کنید چرا؛ نوشتید جواب ندادید، جواب ندادم چون درنامه‌ی دیگری که رسیده از آن نامه برای جواب این نامه استفاده می‌کنم.

به این معنی که نوشتند چرا غالب فقرا خیلی زود رنج‌اند، از هم می‌رنجند، به جای دوستی و محبت کم کم از هم جدا می‌شوند؛ البته شما از این قبیل نباشید که وقتی من چیزی نگفتم و جواب ندادم بگید که بی‌اعتنایی به ما شده است. ما را فراموش کرده، نه اولاً همه را فراموش کردم و ثانیاً هیچ‌کس را فراموش نکردم، چه‌جوری با هم جمع میشه!… دیگه این هم همین جوری که شما می‌گویید خدا همه جا هست بعد می‌گید خدا را نمی‌بینم خب اگر هر جا هست چطور تو نمی‌بینی. این‌ها اون دیدن با یک چشمی است که با اون چشم دراین دنیا نیستید. خواستم که هیچکدوم در این قضیه در مورد درویشی و در مورد درویش‌ها زودرنج نباشید، از هیچی نرنجید. شاید بسیاری از ریاضت‌هایی که در زندگی برای ما ایجاد می‌شود خداوند آن را ایجاد می‌کند و اصلاً برای همین است که مثلاً زودرنجی ما در یک موردی تمام شود؛ جهتش هم این است که خداوند انسان را به صورت مجموعه‌ای آفریده از تمام خصوصیاتی که در عالم آفریده. مهر و محبت در او آفریده، خشم و غضب هم آفریده، آب و آتش.
میل به دنیا و کارهای دنیایی را آفریده و از طرف دیگر دوری از نعمات ظاهری که بدون ذکر خدا باشد را از او سلب کرده. تمام و یا بیشتر گرفتاری‌ها و مشکلات ما از همین هست که نمی‌توانیم اینها را با هم تلفیق کنیم و با هم جمع کنیم.
مثل قلیان که مثال زدم آب و آتش هر دو با هم به ما خدمت می‌کنند. اگر بگیم که مثلاً قلیان در خدمت است. حالا فرض کنیم به هر جهت ما خودمون این را خادم بخواهیم بگیریم؛ در این قلیان آب و آتش را با هم خواستیم بیایند و به ما خدمت کنند، هر دو آمدند و تا وقتی که با هم هستند، کار می‌کنند وقتی که جدا می‌شوند از هم، هر کدوم، آن کار را دیگر نمی‌کنند، ولی خب هر کسی کار خودش را می‌کند که اون کار در اصل دشمنی با هم است. اگر آب، همون آب قلیان را روی همون آتش بریزیم خاموش میشه، آب بخار میشه و آتش هم خاموش میشه.

در زندگی هم همین جوره، از نظر خلقت می‌گیم، از نظر خداوند. خلق یا خلقت ما – همه‌ی موجودات بشری – در ظاهر مثل هم‌اند و می‌بینید همه چشم دارند گوش دارند موی سر دارند دست و پا و… خصوصیات اخلاقی هم مثل همینه یعنی همه مِهر دارند، محبت دارند، همه خشم و غضب دارند، منتهی این‌که در بعضی‌ها خشم و غضبشون قوی‌تره بر سایر چیزا می‌چربه، در بعضی‌ها مهر و محبتشون قوی‌تره. اعتدال و حق اعتدال این است که هر دو را داشته باشید یعنی اصل بر اینه که محبت خوبه. خداوند تمام موجودات را آفریده که به هم محبت داشته باشند و با هم روی یک کره زندگی کنند.
در این کره‌ای که ما زندگی می‌کنیم ماهی هم زندگی می‌کنه که ما می‌گیریم و می‌خوریم. گوسفند هم همین جوری زندگی می‌کنه. از اون طرف شیر هم زندگی می‌کنه که ما رو بخوره، اژدها هم زندگی می‌کنه و همه‌ی این‌ها با هم زندگی می‌کنند. خداوند به دعای هیچ‌کدوم از این‌ها دیگری را ور نمی‌اندازه، ما دعا کنیم خدایا مار را ورانداز. نه! مار کار خودش را می‌کنه ما باید خودمون جلوگیری کنیم و خودمون را دَم نیش مار ندیم. این هست که زندگی ازین جهت خیلی مشکله، مشکل نه اینکه زحمت داره، نه. مشکل یعنی این که دقت می‌خواد؛ شکل باید بده به این. همون مار را وقتی در چین می‌بینیم یا بعضی جاها، گوشت مار را می‌خورند، اونوقت دستورالعملی هم می‌دهند می‌گویند مار را باید صاف بگیرید و حالا چه‌جوری نمی‌دونم؛ ببندید و در یک لحظه یک وجب از سرش و لااقل یک وجب یا دو وجب از دمش با هم ناگهان تیغ بندازید، هر دوش را ببرید. و از گوشت وسطش بخورید. البته این کار را شما نکنید. ولی منظور (شکل خوردن)، مار هست. از طرف دیگر مار فوایدی دارد. میگه کسی که بخواد خودش را به شکل مار دربیاره گیرم میگه:

گیرم  که  مارچوبه  کند  تن  به شکل مار

کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست

مار برای دشمن خودش زهر دارد و به قول این شعر برای دوستِ خودش مهره می‌دهد، که مهره‌ی مار هم خب مشهوره، خیلی چیزها میگن، حالا نمیدونم صحیح است یا نه؟ ولی میگن هست. ما هم باید همین جور سعی کنیم که همه اینهایی رو که خدا آفریده در روی کره‌ی زمین هستند با هم زندگی کنیم. یعنی منزل یک جوری می‌سازیم که مار و عقرب و این‌ها وارد نشوند و بعضی داروهایی را خدا به ما یاد داده که اینها رو بزنیم تا به ما نزدیک نشوند و حتی به ما اجازه داده اینها رو از بین ببریم. هیچ موجود دیگری را اجازه نداده و به همین حساب. از اون اولی که کره‌ی زمین جمعیت کمتر داشت و اوایل، حضرت زرتشت نابود کردن هر گونه حیوانی رو یعنی کشتن هر حیوانی رو گناه می‌دونستند.
خداوند برای اینکه به ما هم یاد بده، یادآوری کنه، که یک روزگاری شما هم این‌جوری بودید یعنی اگر در آن روزگاران بودید همین دستورالعمل بود.
ولی حالا که هستید می‌گویند مار را بکش. عقرب را بکشند. ولی اون روز اگر بودید شما هم طبق دستور عمل می‌کردید الان به شما یاد می‌دهیم میگیم وقتی رفتید مکه می‌خواهید از این عالم در واقع بروید مکه، حج، به معنای معنویش این است که از این عالم فرار می‌کنید رو به خدا می‌روید. رو به خانه‌ی خدا. البته خدا خانه‌ای نداره مثل ما، همه‌ی جهان خانه‌ی اوست، ولی خب به طورعرفی میگیم خانه‌ی خدا، مکه را میگیم خانه‌ی خدا.
درآن ایام حج، نباید هیچ حیوانی را بکشیم. که گفتم حتی، حضرت صالح‌علیشاه تعریف می‌کردند از سفر مکه‌شون. می‌فرمودند در حال احرام بودیم، یعنی که نباید هیچ جانداری را بکشیم. اون شال انداخته بودیم روی خودمان، زیر آفتاب، داغ می‌شدیم، نگاه می‌کردیم یه شپش را، شپش اونجا فراوونه. این شپش داره روی بدن ما راه میره، همین جور که راه میره می‌سوزونه. ولی خب دیدم این شپش رو حق ندارم بکشم، اگه بکشم گناه داره، باید یک گوسفند عوضش بدم و تازه گناهش هم هست. فکر کردم گفتم خدایا همین آفتاب که به من می‌تابونی و موجب شده که من به زحمت بیافتم از گرما، همین آفتاب را به همین شپشی هم که من را اذیت می‌کنه، به اون هم بتابون؛ حالا نزد خدا با هم مساوی هستیم و همه مخلوق خداوندیم. حالا که اینجوریه، من برگشتم رو به آفتاب کردم و شال را زدم بالا که آفتاب به اون(شپش) هم بخوره، دقایقی گذشت خودش بی‌حال شد و افتاد. 
این منظور وضعیتی ست که خداوند همه‌ی موجودات را آفریده و می‌خواهد همگی باشند و زندگی کنند. به ما هم میگه که به اصطلاح سلطان و خلیفه روی زمین هستید، ولی اجازه نمی‌ده که خلیفه، این یکی دیگر را از بین ببرد، نه.
به اندازه‌ای که از خودمون رفع زحمت کنیم. مار را خودمون اگه دیدیم بکشیم، ولی حق نداریم که ما تموم مارهای جهان را از بین ببریم، که مار نباشه، نه.
در اون صورت مار هم مثل همه‌ی انسان‌ها از بین می‌بریم!! .خلاصه در چنین دنیای به ظاهر ما عجیب و غریب که از هر طرف خداوند به ما نعمت داده، درخت، جانوران، گوسفندانی که می‌کشیم و می‌خوریم، مهربانی‌ای که با همه باید داشته باشیم، این نعمات را به ما داده ولی همین‌جور این دشمنان را هم برای ما آفریده باید با همین‌ها زندگی کنیم و ان‌شاءالله بتوانیم زندگی خوبی در میان این اضداد داشته باشیم.