در شب برخاستم گفتم تا در اللّه مىنگرم گفتم تا در خود مىنگرم كه اللّه از من چه زنده مىكند بعد از آنكه مرده بودم و از اللّه مىخواهم تا آن زندگيم را زياده كند چون زنده كردن اللّه را نهايت نيست و اللّه را ثنا مىگويم و مىستايم در مخاطبه در وى مىنگرم تا زندگى نوع ديگرم دهد چو اين نعمت جز از وى از كسى ديگر حاصل نمىشود اكنون نظر مىكنم كه چقدر ديد عجب اللّه در من پديد آورده است بعد از آنک آن ديد عجب در من نبود و باللّه مىگويم و مىستايمش تا آن ديد عجب را در من زياده گرداند لا الى نهايه. و مىبينم كه اينچنين چشمهاى عجب اللّه از من و در من بجوش آورده است و اينچنين سبزهاى عجب از آن چشمها اللّه رسته گردانيد در من و چندانک من در اللّه مىنگرم مىبينم كه از وى درين چشمهاام زياده مىشود و چون كوفته شوم در نظر كردن اللّهام خواب مىدهد و آب راحتم زياده مىگرداند و باز من در اللّه مىنگرم مىبينم كه اللّه اين راحتم را هردم زياده مىگرداند اكنون چون نظر باللّه مىكردم همه رحمانى و ربوبيّت مىديدم و علم و حكمت مىديدم و قدرت و عظمت مىديدم يعنى ذات مركّب از اينها چنانک گويند فلان كس را روح مجسّم يافتم يعنى هيچ كثافت نيافتم. هر صاحب هنرى را و صاحب جمالى را اگر همه مدحها بگويى از هيچ چيزيش چنان خوش نيايد كه گويى هرگز در همه جهان همچو تو نيست خود همچو تو كه باشد هرگز نباشد و هرگز جمالى چون جمال تو نتوان بودن اكنون نظر مىكنم هيچ جزوى و هيچ منظورى و هيچ هنرى و هيچ جمالى نيست الا اللّه را و همه چيز از وى مىبينم و با وى سخن مىگويم گفتم كه الحمد للّه يعنى هرچند خوشیها و تربيتها مىيابم از اللّه اللّه را ثنا مىگويم و مىستايم مىبينم كه او را خوش مىآيد و مرا خوشى و تربيت بيش مىدهد اگر نه خوش آمدى اللّه را از خدمت و ستودن و ناخوش آمدى از بيگانگى و ناشناخت نعمت چندين ثنا نخواهدى و چندين عقوبت نكندى بر بيگانگى و ناشناخت نعمت. پس وجود ثنا و خدمت و عدم وى برابر بودى نزد اللّه و اين در حكمت محال باشد (و اللّه اعلم).