امام حسن مجتبی(ع) از جهات مختلف مظلوم بود. یاران امامحسن(ع) کاری کردند که او یکه و تنها ماند و راهی جز پذیرش صلح نداشت. زمانی که حکومت نماد تقوا و فضیلت – امیرالمؤمنین(ع) – با شهادتش پایان پذیرفت، امامت امام و زعامت ملت به امام حسن مجتبی(ع) رسید.
امام حسن(ع) از همان اول میدانست که بزرگترین مانع و سد در مقابل حکومت اسلامی، حکومت ننگین شام و در رأسش معاویه است. معاویه آدم ظاهرالصلاحی است و ظواهر دین را خوب مراعات میکند و با همین ظواهر بر گردهی مردم سوار شد. امام حسن(ع) مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و گفت: «تنها راه مانع نفوذ اسلام، حکومت ننگین شام و در رأسش معاویة بن ابیسفیان است، هرکس آمادهی جانبازی و فداکاری است حرکت کند.»
مردمی که در مسجد کوفه جمع شدند، سخن امام حسن(ع) را شنیدند. همه مهر خاموشی به لب زدند و سکوت کردند. علی بن حاتم یکی از یاران امیرالمؤمنین و شیعیان امام حسن مجتبی(ع) وقتی فضا را اینطور دید مردم را بر سکوت مرگبارشان نکوهش کرد که فرزند فاطمه امام معصوم شما را صدا میزند، هل ناصر من ینصرنی میگوید، شما مهر خاموشی بر لب زدید، چرا جواب این امام همام را نمیدهید. این باعث شد که یکی پس از دیگری از لابهلای جمعیت بلند شدند و گفتند یابن رسولالله ما آمادهایم.
حرف خود امام حسن(ع) را جواب ندادند. اما یک فرد غیرمعصوم میگوید حرف او را گوش میدهند. امام حسن(ع) میداند نتیجه چیست؟ اما چارهای جز ادامه ندارد.
امام حسن مجتبی(ع) گفت: «هرکس آماده است حرکت کند؛ قرارگاه ما نخیله. من تا سه روز در آنجا میمانم هرکس آماده است، بیاید.» ۴۰ هزار نفر شمشیرزن آماده شدند که در رکاب امام حسن(ع) علیه معاویه بجنگند. وقتی امام حسن(ع) به صورت محرمانه با امام حسین(ع) و علی بن حاتم سخن میگفت به امام حسن گفت که برادرم من میدانم که این راه آخرش شکست است اما «لئلا یکون الله علی الناس الحجه من بعد رسل»، برای اینکه حجت را بر ملت تمام کند حرکت میکنیم. وقتی به معاویه خبر رسید ۴۰ هزار نفر شمشیرزن در کوفه آماده شدند تا علیه معاویه بجنگند، ترسید و بلافاصله پیشنهاد صلح به امام حسن(ع) داد.
امام حسن(ع) صلح را نپذیرفت
امام حسن(ع) صلح را نپذیرفت چون اگر میپذیرفت این ۴۰ هزار نفر اول امام حسن(ع) را میکشتند. لذا امام حسن(ع) برای آن که حجت تمام شود با وجود اینکه میدانست نتیجهی جنگ چیست، گفت آمادهایم و چهارهزار نفر از ۴۰ هزار نفر را انتخاب کرد. فردی به نام حکم را بهعنوان فرماندهی اینها قرار داد. گفت به شهر الانبار بروید. همین شهر الانبار که الان داعش خیلی تلاش میکند آنجا را تصاحب کند که بحمدالله آزاد شد. استان الانبار در محاصرهی نیروهای معاویه بود. در مرز سوریه و عراق نیروهای معاویه الانبار را تصرف کردند. امام حسن(ع) دستور داد که این چهارهزار نفر بروند و شهر الانبار را نجات دهند. چهارهزار نفر به فرماندهی حکم به شهرالانبار رفتند که از محاصره نجات دهند. امام حسن(ع) به حکم گفت که تو میدانی من امام معصومم، تو میدانی که من بر حقم، تو میدانی حق با ماست. ۴۰ هزار نفر نیرو آماده است مبادا بترسی. گفت که حتماً میروم و پیروزی را میآورم. وارد شهر شد و نیمههای شب نقاش و نقشهکش عرب، عمروعاص پیام فرستاد پانصدهزار درهم پول رایج آن زمان را برای فرمانده حکم فرستاده و گفته برای چه میخواهی بجنگی؟ این پول و هر پست و مقامی در هر جا که بخواهی آماده است. نیمههای شب فرمانده با نیروهای مادون خودش، همه آماده شدند و به جبهه مخالف پیوستند. اینها نیروهایی بودند که بر اثر نکوهش علی بن حاتم جمع شدند، حتی حاضر نشدند ندای مظلومیت امام حسن را پاسخ دهند.
انتخاب فرماندهان جدید
خبر پیوستن نیروها به جبههی مخالف بین نیروها پخش و روحیه تضعیف و امام حسن(ع) ناراحت شد. بنابراین تا حجت بر این ابلهان تاریخ تمام شود، مجدداً فرماندهی جدیدی برای الانبار انتخاب کرد. امام حسن به فرمانده در میان ۳۶ هزار نفر نیروی باقی مانده گفت که اینها همه سربازند و آمادهاند در رکاب ما شمشیر بزنند. نکند تو هم مانند فرماندهی قبلی باشی و تسلیم بشوی. نکند تو هم گول و فریب عمروعاص و معاویه را بخوری. فرمانده گفت که امام حسن، مرا با حکم مقایسه میکنی؟ اصلاً حکم از اول هم چنین آدمی بود، مشخص بود که به جبههی مخالف میپیوندد. معنایش این است که من پیش از تو او را شناختم.
امام حسن با اینکه میدانست نتیجه چیست، در عین حال برای اینکه حجت بر ملت تمام شود چارهای جز این نداشت. فرماندهی جدید آمد، سربازان را آرایش جدید داد تا محاصرهی شهر الانبار را بشکند و نیروهای معاویه را از این شهر اخراج کند.
نیمههای شب مأمور عمروعاص مجدداً با هزار درهم پول رایج آن زمان و با امضای معاویه آمد و گفت: «هر مسئولیتی که میخواهی بنویس، میخواهی وکیل شوی، میخواهی وزیر شوی.» نیمهشب فرمانده و فرماندهان مادون خودش به جبههی مخالف پیوست. فردا هوا روشن شد و این خبر پیچید. هیچ یک از یاران امام حسن و سربازانش نمیتوانستند بجنگند. چرا که این حرکتها طاقت و تحمل جنگ را از آنان گرفته بود. در این زمان امامحسن(ع) مردم را سخت نکوهش کرد یا اشبهالرجال شما شبیه مرد هستید ولی از مردانگی بویی نبردید. شما کسانی هستید که هر لحظه یک تصمیمی میگیرید.
این نکوهش امام حسن باعث شد که عدهای گریه کردند و ناراحت شدند. ایشان گفت: «هرکس آمادهی جانبازی است و هرکس آمادهی فداکاری است با من حرکت کند و بیاید.»
وقت صلح است
در مسیر رفتن به دیر عبدالرحمن – قرارگاه جدید – نیروهای سابق امام حسن کمین و آقا را ترور کردند و شمشیری بر ران امام حسن زدند. امام حسین ران برادر بزرگ را میبست و علی بن حاتم هم پیگیر تروریستها شد. امام حسن خیلی زخم برداشت و پایش مجروح شد. امام حسین(ع) گفت که برادر تو را به خانه میبریم تا استراحت کنی. تو در خانه بنشین ما به قرارگاه میرویم تا اوضاع را بررسی کنیم. فضا را آرایش نظامی میدهیم و بعد به شما خبر میدهیم.
امام حسین و علی بنحاتم زیر بغل امام حسن را گرفتند که او را بیاورند. امام حسن فرمودند که خودم میآیم. اگر بدانند ترور شدم و نمیتوانم راه بیایم، کسانی هم که آمدند، برمیگردند. امام حسن(ع) با ناراحتی خودش را به دیر عبدالرحمن کشاند. وقتی به آنجا رسید، فهمید که خبرها قبل از ورود امام حسن در آنجا پخش شده است.
امام حسن جمعیت را برآورد میکرد و دید بسیاری از کسانی که لاف دوستی میزدند، نیامدند. در عین حال چون حجت باید بر اینها تمام شود وگرنه قضاوت ناحق میکنند امام حسن بهعنوان امام آمد و در جایگاه قرار گرفت.
یکی از افسران عالیتر با لحن بیادبانه خطاب به امام حسن گفت: «حسن از جان ما چه میخواهی؟» همین افسر دستور داد به امام حسن حمله کنند. یاران امام حسن به شخص مبارک امام حسن مجتبی حمله کردند. امام حسین(ع) و علی بن حاتم، امام حسن را به داخل سنگر بردند. امام حسن جلوی سنگر ایستاد که مردم یورش نیاورند تا امام حسن را نکشند. امام حسین(ع) را به زیردست و پا انداختند. یاران امام حسن وارد سنگر شدند و دیدند امام حسن بر سر سجاده دستهایش را بلند کرده و میگوید: «ای خدا دیگر حجت تمام شد.» امام حسن را از روی سجاده انداختند. امام حسن اگر جنگ را ادامه میداد خودش و امام حسین و علی بن حاتم کشته میشدند، پس راهی نداشت جز پذیرش صلح. اسلام در قالب امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع) و علی بن حاتم مانند شمع بود.
به مناسبت تولد امام دوم شیعیان – احمدرضا خزایی
منبع: فرهیختگان