گفتم عجب نيست عرضه كردن اعمال امّت بر نبى عليهالسلام بنگر كه چون پاره راست مىروم بسوى اللّه و نزديكتر مىشوم بحضرت اللّه و كارهاى مريدان مرا كسان مرا بر من عرض مىكنند و دوستان و دشمنان مرا بر من عرض مىكنند تا جمله سراير ايشان را و اعطاف صدور ايشان را مىدانم و چون خيال در دل ايشان مىروم اگر اين محل صفاى مرا اللّه از كالبد من جدا كند و از استخوان و گوشت من جدا كند تا همه را بى اينها در اللّه بينم چه عجب باشد اكنون گفتم كه در موضع جستوجوى دل خود نظر كنم و آن را باللّه بپيوندانم تا بينم كه اللّه هر چيزى چگونه مصوّر مىكند و برمىآرد و گوش آن مصور را گرفته باشد و برمىكشد تا من آن بركشيدن اللّه را نظاره مىكنم و خويشتن را بيندازم كاهلوار و هرچه اللّه برمىكشد مىبينم بركشيدن اللّه را و از خود هيچ صورت نگيرم هماره دست اللّه را نظر كنم كه چگونه مرا از چاه مدر كم و غير برمىكشد و همين بركشيدن اللّه را نظر كنم چيزى ديگر را نظر نكنم به دلم آمد كه اللّه گويم بهآن معنى كه اى هست كننده همه چيزها همه را تو هست مىكنى و مكرّر مىكنى اكنون اى اللّه در هست شدها از مصورات ننگرم در هست كننده بنگرم جايى كه هست كننده باشد هست شده را كسى چرا نگرد و چه كند. و نظر مىكنم بجمله هست شدهها كه همه عاجزوارك پيش اللّه ايستادهاند و من مىنگرم كه هست كننده ايشان را به رحمت هست مىكند و يا به عقوبت هست مىكند يا بهشت هست مىكند و يا دوزخ و رنج هست مىكند و مىگويم كه اى اللّه چو ادراک من هست كرده تست كجا باشد جز به پيش تو كه هست كننده تويى. اى اللّه از همه چيزها گزير باشد هست شده را اما از هست كننده هيچ گزير نباشد يعنى همه را عبد و مملوک حقيقى و مطيع هست كرده است مر هست كننده را اما گاهى كه كسى كه غافل شود از هست كننده مىبينم كه صورت و خيال جمع مىشود و تن ضعيف مىشود يعنى تن و دماغ كه موضع ذكر هست كننده است چو بغير مشغول شود مىبينم كه حق تعالى او را درد مىفرستد كه اى تن بر ما بدل گزيدى كه كسى [كه] از لطافت ذكر ما بازماند لاجرم بدرد كثافت غير ما مبتلا شود و اللّه اعلم.