حقیقت ظهور ذات حق است بی حجاب تعینات و محو کثرات موهومه در اشعه انوار ذات، مرویست که کمیل ابن زیاد نخعی که مرید حضرت علی مرتضی علیه الصلاه و السلام بود از آن حضرت پرسید که: ما الحقیقه؟ یعنی حقیقت چیست؟ حضرت فرمود که: ما لک و الحقیقه؟ یعنی تورا با حقیقت چکار؟ کمیل گفت: اولست صاحب سرک؟ یعنی مگر یعنی من صاحبِ سِرّ تو نیستم ؟ حضرت فرمود بلی و لکن یترشح علیک ما یطفح منی. یعنی تو صاحب سر من هستی فاما آنچه از من بعد امتلا (پر شدن) فرو میریزد بر تو مترشح میگردد. یعنی نه آنست که هر چه ما را باشد ترا قابلیت دانش آن هست. و لیکن هرگاه ظرف پر میشود آنچه از آن طرف میریزد و زیاده میآید به شما میرسد. و در این جوابها که حضرت با کمیل فرموده اشاراتی است بر آنکه هرکس بذوق و وجدان بمرتبه و حال و مقامی نرسیده باشد افشا و اظهار آن حال و مقام باوی نمیباید نمود زیرا که بطریق تعلیم و تعلم، ادراک وجدانیات کما ینبغی نمیتوان کرد. و ناگاه مزله اقدام و مضله افهام میشود. بعد کمیل گفت: او مثلک یخیب سایلا؟ یعنی چون شما کریمی سائل را نا امید گرداند؟ چون حضرت مظهر فتوت و مروت و لطف و مرحمت بود فرمود که: کشف سبحات الجلال من غیر الاشاره. یعنی حقیقت آن است که انوار عظمت ذات الهی ظاهر و منکشف گردد بی کیف، یعنی نه آنکه بجهتی مقید بود یا بکیفیتی موسوم باشد، انگاه کمیل گفت: زدنی فیه بینا. یعنی زیاده گردان در این سخن بیان را. حضرت فرمود که: مهو الموهوم مع صحو المعلوم. یعنی حقیقت آنست که کثرات که وجود موهوم دارند در هنگام صحو معلوم یعنی در ظهور نور تجلی حق محو و متلاشی گردند و غیر حق نماند. حقیقت عبارت از این مقام است که مرتبه ولایت و قرب است. فلهذا فرمود که: “حقیقت خود مقام ذات او دان ” یعنی حقیقت که مقام ولایت و ظهور توحید حقیقی عیانی است مقام ذات آن کامل است زیرا که وی بعد از فنا از هستی مجازی خود که موجب احتجاب از حق بود به بقا ذات خود را عدم محض دانسته و دیده. چون در بقا بعد الفنا کامل مظهر جمیع اسما و صفات متقابله و ظهورات متنوعه است فرموده که: ” شده جامع میان کفر و ایمان ” یعنی آن کامل میان کفر که مقتضیات اسما جلالیه است و ایمان که از مقتضیات اسما جمالیه است جامع است چو او در مقام بقا به حق مظهر ذات الهی که مستجمع جمیع اسما و صفات است گشته و مجمع اسما متقابله واقع است شعر:
هم کفر و هم ایمان منم، هم سود و هم خُسران منم
هم طاعت و عصیان منم، در عین غفران آمده
هم چشمهی حیوان منم، هم خضر جاویدان منم
هم موسی عمران منم، بر طور حیران آمده
هم نور و هم پرتو منم، هم سایهی پیرو منم
هم راه و هم رهرو منم، هم پیروِ رهدان منم
و میتواند بود که مراد به این کفر، کفر حقیقی باشد که عبارت از فنا است زیرا که کفر در لغت پوشیدن است، و فنا که محو هستی مجازی است پوشیده شدن و مخفی گشتن تعین سالک است که موجب غیریت و دویی بود در طهور وحدت و یگانگی حق و ایمان عبارت است از بقا باشد چون ایمان حقیقی که تصدیق به وحدانیت حق است بی شایبهی تشکّک وقتی میسر است که بعد از فنای خودی به بقا احدی متحقق گشته و خود عین وحدت گردد شعر:
تو قیامت شو قیامت را ببین
دانشِ هر چیز را شرط است این
تا نگردی آن ندانیش مقام
خواه کان انوار باشد یا ظلام
عقل گردی، عقل را دانی کمال
عشق گردی عشق را بینی جمال
این چنین خُم را تو دریا دان یقین
زنده از وی آسمان و هم زمین
یعنی کامل آن است که جامع باشد میانِ فنا و بقا که از خود نیست شده باشد و به حق هست گشته و وحدتِ حق را به حق مشاهده نموده و مغایرتِ اشیا نزدِ وی جز اعتباری نباشد. چون کامل واسطه هدایت خلق است به جانب حق هر آینه به موجب:
هر هنر کاستا بدان معروف شد
جان شاگردان بدان موصوف شد
ناگزیر است که او متخلق و متصف به اخلاق و اوصاف پسندیده باشد تا هادی و مقتدا گشته سبب و وسیله هدایت طالبان و مبتدیان باشد بلکه ذات کامل بی تعمل و کسب و تکلف تقاضای اعتدال در امور و علم و حکمت و ورع مینماید.
حقیقت – از کتاب شرح گلشن راز لاهیجی