بمسجد رفتم سرم درد مىكرد گفتم ذكر اللّه چنان مىبايد كه بگويم كه اللّه مرا فراغتى دهد از درد سر و از همه دردها و از همه انديشهها گفتم چو اللّه را ياد كنم بايد كه بهر وجهى كه رقّت و خوشى آيدم آن را بگيرم و اللّه را بدان وجه ياد كنم و از وجوه ديگر كه رقّتم نيايد آن را نفى مىكنم از ذكر و ديگر از آن هيچ نينديشم يعنى از حور و قصور و لرزيدن پيش وى از بيم دوزخ وى، در وقت ذكر اللّه هيچ ازينها نينديشم ديدم كه تصرف اللّه مرا در كنار گرفته است تا اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ در ذكر اللّه يادم آمد بر وجه مخاطبه يعنى كه اللّه را مىبينم و مىزارم – در پيش او تا از كيفيت و جهات و تصور او هيچ نه انديشم و نظر كردن باللّه صراط مستقيم آمد زيرا كه رنج به آسايش بدل مىشود تا همچنين مست مىشوم و در عجايبها كه اللّه در ذكر مىنمايد فرومىروم اكنون اگر فروشوم و اگر بالا روم و اگر زير شوم كجا روم اگر درياست كيسه اللّه است و اگر آسمانست صندوق اللّه است و اگر زمين است خزينه اللّه است. باز چون ذكر آغاز مىكنم نخست بر وجه مغايبه مىكنم آنگاه زان پس بر وجه مخاطبه مىكنم از آنكه غايب بوده باشم كه باللّه آيم و ذكر اللّه بمخاطبه گويم كه اى اللّه و اى خداوند اين گوشت من و كالبد من آستانه در تست و من در آنجا خفتهام و نشستهام و در پيش توام و از پيش تو جاى ديگر مىنروم و اين كالبد من اى اللّه كارگاه تست و حواس من منقش تست در پيش تو نهادهام تا هر چه نقش مىكنى مىكن اى اللّه من پيش تو آمدهام كه خداوند من تويى جز تو كرا دارم اگر ازينجا بروم اى اللّه كجا روم و چه جا دارم تا من آنجا فرود آيم و قرار گيرم چو خداوند من تويى جز تو خداوند ديگر نمىدانم كه باشد و اللّه اعلم.