بامداد در مسجد نشسته بودم هر كسى سلام مىگفتند و سجود مىكردند گفتم كه اى اللّه روح مرا بر اينها عرضه مىكند و روح مرا مىآرايد و آراسته بدينها مىنمايد. تا ايشان آن آثار اللّه را مىبينند و مرا سجده مىكنند از دوستى اللّه اگرچه بريا و نفاق و سالوس باشد آن هم آرايش اللّه است و چون خلقان را ساجد روح خود مىبينم شكر اللّه را زياده مىكنم و مىبينم كه اللّه روح مرا با روحهاى ديگران گاهى گره بند مىبندد و گاهى دريشان مىگشايد و هريكى را در يكى مىآرد و مىديدم كه اين همه از حكم حىّ قيومست و من حىّ قيوم را پيش دل مىآوردم و در زندگى اللّه و كارسازى وى نظر مىكردم دلم زنده مىشد باز نظر در صفت ادراک خود كردم ديدم كه اللّه طائفه را در عقوبت سرما و زمهرير بازداشته است و طائفه را در گرما و نار بازداشته است باز نظر بجهان كردم عالم را مرتب ديدم باز نظر كردم بجهان مؤثرات و اسباب ديدم باز نظر كردم درياى بىپايان و ساده ديدم و عدم در يكديگر زده و درّهاى منبسط ديدم باز نظر كردم در جهان نه اجزا و نه منبسط ديدم باز نظر كردم اين جهان را وحده لا شريک له يافتم باز نظر كردم در صفات بىنهايتى و بىغايتى كردم ديدم كه هيچ دريا در وى نمىنمايد و ناچيز شود باز نظر كردم طايفه را در خوشى و در سماع و در شادى ديدم گفتم اينها بهشتيانند و طايفه را درد و ناله ديدم گفتم كه اين دوزخيانند باز نظر كردم حسد و كين و عداوت مىديدم در بعضى گفتم كه بارى در پس اينها نظر كنم تا ببينم كه كيست كه اينها را در هوا كرده است و مرا مىنمايد اللّه را ديدم كه اينها را در دست گرفته است و در پيش من مىدارد تا ببينم و اين نقشها را در پيش من مىنگارد تا مرا نگار برمىنهد و مىآرايد همان ساعت ديدم كه آن درخت خار حسد و عداوت و كين همه در پيش من ياسمن سپيد شد و شكوفه و گل شد و فروريزد در پيش من باز اگر غم و اندوه آيدم مىبينم كه آن غم و اندوه و زلف مشكين اللّه است كه بر روى من انداخته است آن را باز مىبينم كه برمىدارد آن را از من گوئى كه اللّه اينها را كه مىبينم رهنمون كرده است بعزيز داشت من كه نعمت اللّهام و نعمت اللّه عزيز مىبايد داشتن و اللّه اعلم.