Search
Close this search box.

معارف بهاء ولد (قسمت چهاردهم)

darvish2حسين را گفتم كه نورزيدى تا اينجا كه زمين مرده بود و غير تو بود زنده شد اگر بورزى تا خود را نيز زنده كنى بطريق اولى بود، از زنده شدن غير كه زمينست چنين خوشى‌‏ات مى‏‌آيد تا از زنده شدن خودت تا چه خوشی‌هات آيد، كار به اندازه توانايى و داناييست چون قدرت و علم اللّه را اندازه نيست كار او را هم اندازه نيست اين‏قدر حياتت اللّه داده است اگر بورزى زندگى دهدت كه اين زندگى در برابر آن زندگى مردگى باشد و اين حيات كه دارى زمينى آمد كه نبات او خوشى و ناخوشى و قدرت و علم اختيار آمد گفتم اين باغ و خيارزار و پنبه‏‌زارى كه مى‏‌ورزى چون ازو دورتر شوى هم از باغ و هم آن منافع وى دور باشى و محروم باشى چرا باغى را نورزى كه هركجا بروى آن باغ و آن بوستان با تو باشد اگر در باغ و بوستان غيبى را نمى‏‌بينى بارى اين باغ و بوستان كه از اللّه در تو مى‏‌نمايد نظر بكن از آنک هر مزه كه در خود يابى و هر جمالى را كه مشاهده كنى و هر صورت بستانى را كه ببينى اين همه آثار از اللّه است در تو وقتى كم مى‏‌شود و وقتى بيش مى‏‌شود و وقتى شاخهاى ديگرگون از تو بيرون مى‏‌زند پس سهل چيزى است خوشى اين جهان‏ خوابى را ماند كه از وى چيزى در بن دندان نمى‏‌ماند اما از رنجهاش طلخى در بن دندان مى‏‌ماند خواب هنوز خوش‌‏تر از خوشی‌هاى اين جهانست پس چه جان بايد كندن از بهر خوشى كه خواب از وى خوش‌‏تر بود پس خوشی‌هاى اين جهان را كم طلب رو بطلب خوشی‌هاى آخرت آر اما هر كسى مى‏‌گويد كه من اعتقادى كرده‏‌ام آخرت را و طالب آخرتم و آن طلب و اعتقاد من كم‌‏ و بيش مى‏‌شود هيچ شكى نيست كه گفتن او نقشيست كه بر در گرمابه خود كرده است و لكن جان ندارد و زندگى ندارد اگرچه نقش درخت بر در خانه بكنى و ليكن كيفره آنگاه برى كه به مزه ميوه‏‌اش اندر رسى اما هرگاه كه در خود اخلاص و اشتياق بينى و اعتقادى و طلب بينى براى لقاى اللّه نشانش آنست كه التّجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود بيابى آنگاه بدان كه درخت تو زنده است مزه بيابى الا كسى كه مزه نيابد بدانک اسب صورت در گرمابه دارد جولان نتوان كردن چون گوش را پنبه و سرب بيا كنى آن‏قدر آواز بشنوى و ليكن تميز حروف و كلمات آن را ندانى نيز هوش را چون بغرور دنيا آكنده صورت سخن را دانى و ليكن بر معنى‌‏اش واقف نشوى تا آب پاک كه ندم و آب چشم است بكرّات بر وى نريزى آن سياهى نرود اگر در تنعم و دولت و ناز آن نقش اعتقاد زنده بودى صحابه پاک ايوان‌ها را به كازه مختصر بدل نكردندى خود بر كوشک نشستندى و انبيا و اوليا عليهم‌السلام در خوشى و كامروا بودندى تا هم اقبال دنيا و دولت آخرت بهم حاصل بودى و همه وسوسه‏‌ها از نواست و از تواناييست اما عاجز را چه وسوسه باشد واللّه اعلم.