دکتر تقی پورنامداریان
در بخشهایی از کتاب «سوانح» ساختار و ترکیب کلام، ساختار و ترکیب نثر بهمنظور انتقال صریح معنی به مخاطب نیست و مخاطب، بیش از آنکه معنی را دریابد، از ترکیب کلام و تکرار واژهها و تعدد تصویرهای ساخته شده با دو عنصر ثابت، مثلاً روح و عشق و آهنگی که از ساختار مشابه جملهها احساس میشود، لذت میبرد.
اگرچه مقایسه و تقابل دو عنصر در عبارات شاعرانه اندکی راه ورود به تفسیر و تأویل آنها را تسهیل و به دریافت معنی، یا معنایی از میان معانی محتمل، یاری میرساند، اما گاهی نیز این مقایسه و تقابل از میان برمیخیزد و عنصر «عشق» خود بهتنهایی مجمع مفاهیم متقابل میشود و راه ورود به تفسیر و تأویل متن از طریق نظام نخستین نشانهشناسی زبان را میبندد و کلام یکسره نقش زیباییشناختی زبان را در معرض تماشای مخاطب قرار میدهد (از جمله، توصیف عشق، نک: همان، ص۱۳). نویسنده تحت تأثیر موضوعی که خود آن را با تمام وجود تجربه کرده است و یاد آن حساسیت عاطفی او را بهشدت برمیانگیزد، بیش از آن به وجد میآید که مجال اندیشیدن دربارهی عشق برای او بماند. زبان او با استغراق در عناصر و پیرایههای شاعرانه، قدرت دلالت منطقی معتاد خود را از دست میدهد و نشانههای زبانی به مدلولهایی فاقد مصداق در قلمرو تجربههای عمومی دلالت میکنند.
زبانی شاعرانه از این دست را در سخنان بایزید بسطامی که ترجمهی نمونههایی از آن را عطار در تذکرةالاولیاء آورده است، میتوان ملاحظه کرد، چنان که این سخن مشهور او نمونهای از شعر منثور است: «به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده؛ چنان که پای مرد به گلزار فرو شود، پای من به عشق فرو میشد» (ج۱، ص۱۵۵). نمونههایی از این شعرهای منثور را که در شمار آثار نوع سوم عرفانی است، در تفسیرهای نوبت سوم کشفالاسرار میبدی، با استفاده از دیگر عناصر شعر نیز میبینیم.
در تفسیر نوبت سوم آن، که گاهی برگرفته از سخنان پیر طریقت خواجه عبدالله انصاری است، اگرچه در بسیاری موارد معنی چندان در برجستگی و تشخص نثر محو نمیشود که نتوان آن را دریافت و از این نظر میتوان آنها را در شمار نوع دوم آثار عرفانی به حساب آورد، اما گاهی نیز فقرههایی از آن، بهسبب سرشت عاطفی زمینهی معنایی و غلبهی عناصر شاعرانه، به آثار نوع سوم نزدیک میشود و خواننده را بیش از معنی، مجذوب صورت کلام میکند. این جنبه از تفسیر کشفالاسرار بهخصوص در مناجاتگونههای پیر طریقت، بسیار بارز میشود:
«پیر طریقت گفت: الهی! نسیمی دمید از باغ دوستی، دل را فدا کردیم؛ بویی یافتیم از خزینهی دوستی، به پادشاهی بر سر عالم ندا کردیم؛ برقی تافت از مشرق حقیقت، آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم؛ یک نظر کردی، در آن نظر بسوختیم و بگداختیم؛ بیفزای نظری و این سوخته را مرهم ساز و غرقهشده را دریاب که میزَده را هم به می دارو و مرهم بوَد» (میبدی، ج۱، ص۱۳۱).
در کلام عینالقضات معنی کمتر تا آن حد رنگ میبازد که بتوان آن را در ردیف نوع سوم آثار عرفانی شمرد، اما در اکثر مواقع، بهخصوص در کتاب «تمهیدات»، اعتقاد راسخ و حساسیت عاطفی او چندان عمیق است که زبان استوار و صمیمانهی او را بسیار شورانگیز میسازد. این شورانگیزی کلام وقتی با تصویرهایی که غالباً یک سوی آن با آیه یا حدیثی توأم میشود که خود در بر دارندهی استنباطی تأویلی و جسارتآمیز از آیه و حدیث نیز هست، سخن او را تا حد شعری پرتأثیر ارتقا میدهد.
در دو اثر مهم فارسی روزبهان بقلی، «عبهرالعاشقین» و «شرح شطحیات»، تزاحم ترکیبهای اضافی، تشبیهی و استعاری است که سخن را آرایش میدهد و به روشنشدن معنی و نمایش احوال عاطفی نویسنده کمک میکند. این ترکیبات اضافی، تشبیهی و استعاری غالباً از افزودن عنصری طبیعی و فرهنگی و اساطیری به مفهومی انتزاعی و غالباً در حوزهی مفاهیم عرفانی یا آیهای قرآنی ساخته میشود و در آنجا که نویسنده از خود و تجارب خود سخن میگوید، همراه با سجعهای گهگاه و جملات متناظر، روی به افزایش میگذارد.
در آثار روزبهان معنی چندان پنهان نمیشود که آن را نتوان با توضیح و تفسیر دریافت؛ اما در پس همین تصویرها، مبهم و دیریاب میشود، و گاهی نیز وقتی که تجربهی او به علت فردیت خاص خود، مصداقی برای مخاطبان ندارد که چیزی از آن دریابند، و وقتی که بیان این تجربهی بیمصداق با تزاحم تصویرها نیز میآمیزد، متن کاملاً پیچیده و معنی تا آن حد پنهان میشود که بهآسانی قابل کشف نیست و جز با تأویل و تفسیر نمیتوان آن را استنباط کرد. این قسمتها را که از آثار نوع سوم ادبیات عرفانی است، بهخصوص در کتاب شرح شطحیات میتوان یافت؛، اما نه در تفسیر شطحهای دیگران، بلکه در وصف و بیان احوال خویش که آن هم به نوبهی خود شطحی است که دیگران باید به تفسیر و تأویل آن بپردازند. به هر حال زبان روزبهان زبانی فصیح، دشوار و آراسته به زینتهای کلامی و بهخصوص ترکیبهای تشبیهی اضافی است. (مثلاً. نک: عبهرالعاشقین، ص ۵۹ـ۶۰، ۱۱۱؛ شرح شطحیات، ص۸۲).
«معارف» بهاءولد از جمله آثار بسیار برجستهی ادبی است، با نثری بسیار دلکش، که در آن مخاطب غالباً خود نویسنده است. اگرچه این کتاب را نمیتوان کتاب عرفانی محض گفت، اما حال نویسنده و استنباط تأویلی او از آیات و فضای گهگاه سوررئالیستی اثر و رازگویی با خویشتن، فارغ از وجود و فهم مخاطب، به اثر صبغهی عرفانی آشکاری بخشیده است. برای بهاءولد (نک: ج۱، ص۹۳) هر پرسشی، هر پدیدهای، هر آیهای و هر یادی بهانهای میشود تا او در حال و هوایی مقدس شناور شود و به اقتضای آن سخن گوید. سخنان او در هر زمینهای که باشد، بیان معارفی است از نگاه مردی اهل شریعت با تمایلات عرفانی؛ به همین سبب هر سخنی با استشهاد به آیات قرآنی و حدیث و استنباطی از آنها، بر حسب سخنانی که موقعیت سخن گویی پیشآورده است، به پیش میرود.
غالباً نمیتوان پیشبینی کرد که آنچه محرک حال عاطفی بهاءولد بوده است، او را بر مرکب خیال تا کجا میبرد. گاهی او به جایی میرسد که در این جهان و قلمرو تجربههای آن، جا و مصداقی ندارد. در همین جاست که پیوند سخن با جهان تجربی و قابل درک میگسلد و بهاءولد در جهان تجربههای روحی خاص درمیآید؛ جهانی که با عقل و حس و ادراک ما یکسره بیگانه است: «و الله را دیدم که صدهزار ریاحین و گل و گلستان و سمن زرد و سپید و یاسمن پدید آورد و اجزای مرا گلزار گردانید و آنگاه آن همه را الله بیفشارد و گلاب گردانید و از بوی خوش وی، حوران بهشت آفرید و اجزای مرا با ایشان درسرشت. اکنون حقیقت نگاه کردم، همهی صورتهای خوب صورت میوة الله است. اکنون این همه راحتها از الله به من میرسد درین جهان. اگر گویند تو الله را میبینی یا نمیبینی، گویم که من به خود نبینم که لَنتَرانی، اما چون او بنماید، چه کنم که نبینم؟» (همان، ج۱، ص.۱ـ۲)
اگرچه عناصر شاعرانه و ادبی را در نثرهای غیرعرفانی فارسی نیز میتوان از طریق افزایش انواع تزئینهای بلاغی، از جمله تصویرها و صنایع ادبی و نیز سجع، ملاحظه کرد و این عناصر ادبی در کتابهایی از قبیل «سفرنامه» ناصرخسرو، «سیاست نامه» خواجه نظامالملک، «چهار مقاله» نظامی عروضی، «تاریخ بیهقی»، «قابوسنامه»، «منشآت خاقانی»، «کلیله و دمنه»، «مرزباننامه» و بسیاری دیگر کموبیش به چشم میخورد، اما بیگمان متصوفه و عارفان بودند که شور عاطفی و روح و جوهر شعر را، جدا از زینتهای ظاهری، در کالبد نثر فارسی دمیدند، تا جایی که میتوان بعضی از آثار منثور عرفانی را از بسیاری از نمونههای نظم فارسی به شعر ناب نزدیکتر یافت.
شعر عرفانی
عرفان بهسبب سرشت جهانبینی و استنباط خاص خود از شریعت و گرایش به حال، از همان آغاز با شعر آمیخته بود. در زبان فارسی با پیدایی و گسترش عرفان، شعر عرفانی پدید آمد و سبب تحولی برجسته در صورت و معنی شعر فارسی شد. عرفان بهسبب موضوع و اوضاع تاریخی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، جاذبهای داشت که تنها در میان اهل خانقاه نماند و بسیاری از مردم عادی را نیز به خود جذب کرد. تغییر مخاطبان شعر عرفانی را به شعری مردمی بدل کرد و این نوع شعر وسیلهای مؤثر، هم برای تبلیغ و تعلیم جهانبینی عرفانی و هم برای حفظ بخش عظیمی از فرهنگ مردمی گردید؛ امری که شعر درباری که مخاطبان اصلیاش درباریان کم و بیش اهل فضل بودند، حضور آن را در قلمرو خود برنمیتافت. تجربههای روحی و عاطفی عرفانی از یک سو و وظیفهی تعلیم مریدان و مردمی که جذب تعالیم متصوفه میشدند از سوی دیگر، شعر عرفانی را در دو حوزهی «شعر تعلیمی» و «شعر غنایی»، بهخصوص قالب غزل، گسترشی بسیار بخشید. علاوه بر دو قالب مثنوی و غزل که شاعران عارف برای بیان احوال و معارف خود به شعر، به اقتضای سنت آنها را پذیرفتند، قالب رباعی نیز به خدمت بیان موجز اندیشههای عرفانی درآمد.
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات