چون شرف و عزّ و بزرگى گوهر دل آدمى از اين جمله بدانستى، بدان كه اين گوهر عزيز را به تو دادهاند، و آنگاه وى را بر تو پوشيدهاند:
چون طلب وى نكنى و وى را ضايع بكنى و از وى غافل باشى، غبنى و خسرانى عظيم بود. جهد آن كن كه دل خود را بازجويى و از ميان مشغله دنيا بيرون آرى، و وى را به كمال خويش برسانى، كه شرف و عزّ وى در آن جهان پيدا خواهد آمد، كه شاديى بيند بى اندوه، و بقايى بيند بى فنا، و قدرتى بى عجز، و معرفتى بى شبهت، و جمال حضرتى بى كدورت.
و امّا در اين جهان شرف وى بدان است كه، وى را استعداد و شايستگى آن است كه بدان عزّ و شرف حقيقى رسد، وگرنه از وى ناقصتر و بيچارهتر امروز كيست؟ كه اسير گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما و بيمارى و درد و اندوه و رنج و خشم و آز است، و هر چه وى را در آن راحت است و لذت زيانكار وى است، و هر چه وى را منفعت كند با تلخى و رنج است.
و كسى كه شريف و عزيز بود به علم بود يا به قوّت و قدرت يا به همّت و ارادت يا به جمال و صورت:
اگر در علم وى نگرى، از وى جاهلتر كيست؟ كه اگر يک رگ از دماغ وى در بشورد، خطر هلاک و ديوانگى افتد، و وى نداند كه از چه خاست و خلاص وى چيست، و باشد كه علاج وى پيش وى باشد و مىبيند، و نداند.
و اگر در قدرت و قوّت وى نگاه كنى، از وى عاجزتر كيست؟ كه با مگس برنيايد، و اگر سارخكى بر وى مسلّط كنند، در دست وى هلاک شود، و اگر زنبورى سر نيش فرا وى كند، بىخواب و بىقرار گردد.
و اگر در همّت وى نگرى، به يك دانگ كه بر وى به زيان آيد، متغيّر و رنجور شود، و اگر يک لقمه از وى در گذرد، به گرسنگى، مدهوش شود، و از اين خسيستر چه بود؟
و اگر در جمال صورت نگرى، پوستى است بر روى مزبلهاى در كشيده:
اگر دو روز خويشتن را نشويد، رسوايیها بر وى پيدا گردد، چنانكه از خويشتن سير آيد، و گند از وى برخيزد. و گندهتر و رسواتر از آن چه بود كه وى هميشه در باطن خويش دارد و حمّال وى است كه به روزى دو بار، به دست خويش، از خويشتن بشويد؟
روزى شيخ أبو سعيد (رح) مىشد با صوفيان، فرا جايى رسيد كه چاه طهارت جاى پاک همى كردند و نجاست بر راه بود: همه با يک سوى گريختند و بينى بگرفتند. شيخ بايستاد و گفت: اى قوم! دانيت كه اين نجاست فرا من چه همى گويد؟ مىگويد «من آنم كه دى در بازار بودم، همه كس كيسههاى خويش بر من مىافشاندى تا مرا به دست آوردى، يک شب با شما بيش صحبت نكردم، بدين صفت گشتم كه مرا از شما مىبايد گريخت، يا شما را از من.» و به حقيقت چنين است كه در اين عالم، آدمى به غايت نقصان و عجز و ناكسى است، و روز بازار وى فردا خواهد بود. اگر كيمياى سعادت بر گوهر دل افكند، از درجه بهايم به درجه فريشتگان رسد، و اگر روى به دنيا و شهوات دنيا آرد، فردا سگ و خوک را بر وى فضل بود، كه ايشان همه خاک شوند و از رنج برهند و وى در عذاب بماند. پس چنانكه شرف خود بشناخت، بايد كه نقصان و ناكسى و بيچارگى خود بشناسد، كه معرفت نفس، هم از اين وجه، مفتاحى است از مفاتيح معرفت خداى- تعالى.
و اين مقدار كفايت بود در اين شرح خويشتنشناسى، كه چنين كتاب بيش از اين كه گفته آمد، احتمال نكند. و باللّه التوفيق.
کیمیای سعادت