۱. موسیقی تنها وسیلۀ بیان عشق است
مولانا جلالالدین محمد بلخی را بهحق میتوان عاشقترین شاعر جهان نامید و شاعرترین عاشق جهان نیز. او هرچند که در سراسر سرودههای خویش با شوق و جذبۀ شورانگیزی از عشق میگوید؛ اما با آنهم بدین باور است که این گوهر برین هرگز در وصف نمیگنجد:
هرچه گویم عشـــق را شـــرح و بیان چون به عشـــق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفســــیر زبان روشـــنگر است لیک عشـق بی زبان زان خوشتر است
مولانا در تعبیر عشق از دایرۀ عشق انسانی و حتی عشق ملکوتی هم گامی فراتر میگذارد و میپندارد که جوهر عشق، در سراسر کائنات جاریست و در جانِ جماد و نبات و جانور و انسان تنیده شده است و همین عشق کیهانی است که مایۀ تکامل جماد به نبات و پس از آن به حیوان و انسان و ملک و فراتر از آن میگردد و تا جایی تکامل میپذیرد که در وهم آدمی نمیگنجد. اگر مادۀ بیجان که مولانا بیجانش هم نمیشمارد؛ نیروی جنبش در اندرون خویشتن نمیداشت و از جذب و انجذاب بیبهره میبود؛ چگونه میتوانست که تحول یابد و پله پله تا جایی رسد که از مَلک پران شود. او بدین باور است که از ذرۀ ناچیز تا افلاک گردان، در جنبش و حرکتاند و در رقص و خروش. او میگوید که عشق در ذات و سرشت انسان است؛ اشتیاقی است که او را به سوی کمال و جاودانگی میکشاند و اگر عشق نمیبود؛ پس هستی هم در میان نبود:
گر نبودی عشق هستی کی بدی کی زدی نان بر تو و تو کی شدی
به باور مولانا چون جمال ابدی از آن خداوند است و از سویی هم چون عشق حرکت به سوی جمال ابدی است؛ پس با نیروی عشق است که میتوان به حریم جمال ابدی راه یافت و سرانجام بدو پیوست. از نگاه مولانا، عشق را تنها یک وسیلۀ بیان است و آن هم موسیقی است نه منطق.
۲. موسیقی در سراسر گیتی طنینانداز است
پیام دیگر مولانا این است که موسیقی در چرخ و افلاک جاری و ساریست:
نالۀ ســـــــــرنا و آواز دهل چیزکی ماند بدان ناطور کل
پس حکیمان گفتهاند این لحنها از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردشهای چرخ است این که خلق میسرایندش به طنبور و به حلق
مــــــــــؤمنان گویند کاثار بهشــــــــت نغز گردانید هر آواز زشـــــــــــــــت
مـــــا همـــــــه اجزای آدم بوده ایم در بهشـــــــــت آن لحنها بشنودهایم
این پندار که آسمانها نیز آواز سر میدهند نه با مولانا آغاز میگردد و نه با عارفان پیش از وی، و بر میگردد به دورترین روزگار کهن و به حکمای یونان قدیم و اندیشهپردازان سرزمین هند. فیثاعورث گفته است: «آسمانهای هفتگانه آواز میخوانند و این آوازخوانی از آغاز آفرینش مایه میگیرد و تا ابدیت دنباله دارد.» افلاطون باور داشت که «هر سپهر بر پایۀ سرعت پویش خود آوازی پدید میآورد» هومر گفته بود: «که هفت سیاره با نوای دلنشینی سرود میخوانند» ابوریحان بیرونی در شگفت است که چرا هندیان آسمان را آواز خوان میپندارند. او میگوید «من بر آنم که این پندار به سخن هومر سخنور یونانی همگونی دارد». (واصف، ص ۶۵)
پرسش مولانا این است که در بطن ساز، با همۀ سادگی، بیبهایی و ناچیزی ساختاری آن، چه رمزی نهفته است که از آن، آواز دوست را میتوان شنید:
خشک چوبی، خشک تاری خشک پوست از کجـــــا میآیـد این آوای دوســــــــت؟
۳. موسیقی صبغۀ الاهی دارد
مولانا موسیقی را صبغۀ الاهی میدهد و بدین باور است که موسیقی حکم شهادت را رد و این به گونهیی مقدس شمردن مویسقی است و این که عرفا شنیدن ان را عبادت برتر میدانند از همین جاست. او میگوید:
این علم موسقی بر من چون شهادت است من مؤمنم شـــــهادت و ایمانم آرزوست
مولانا در دانش موسیقی نظریه میپردازد و بدین باور است که با موسیقی و سماع میتوان به چنان پایهیی از بیخویشی و بیخویشتنی رسید که به حضرت دوست پیوست. او مانند جماعت دیگری از صوفیان، آواز خوش را آواز خدایی میداند و موسیقی را تا آن مایه ارج مینهد که در حد “ایمان” و “شهادت” میگذارد. آن گونه که گفته آمد مولانا موسیقی را نوعی عبادت میشمرد و با ایمان و شهادت پیوند میداد؛ هنگامی هم که خلیفهاش صلاحالدین زرکوب درگذشت جنازهاش را «با آهنگ دف و کوس تشییع کردند. تابوت را که هشت دسته قوال در پیشاپیش آن حرکت میکرد مولانا با اصحاب چرخزنان و سماعکنان تا مقبرۀ بها ولد همراهی نمود» ( پله پله تا ملاقات خدا. ص ۱۹۵)
در آن روز پیشاپیش مقریان کلام خدا را تلاوت میکردند و به دنبال آنان قوالان موسیقی مینواخنتد و چون یک تن از منکران از مولانا در باب این ترکیب ناهمگون پرسید؛ مولانا پاسخ داد که آنان که کلام خدا را تلاوت میکنند بدین معناست که خلیفۀ ما مسلمان بوده است و اینان که موسیقی مینوازند بدین معناست که او عاشق هم بوده است. پیش از مولانا نیز برخی از صوفیان و عارفان موسیقی را اثر الاهی میدانستند در صورتی که به قول آنان، با معنویت به آن گوش داده شود. ابوالفیض ذوالنون مصری (مرگ ۲۴۵) گفته است: «موسیقی یک اثر الاهی است که دل را برای جستوجوی خدا به حرکت میآورد. آنان که با معنویت به آن گوش دهند؛ به خدا دست مییابند و آنان که از روی شهوت نفسانی به آن گوش فرا میدارند؛ دچار کفر میشوند.» (نیکلسون. عرفای اسلام. ص ۸۸)
جنید بغدادی نیز نگاه همانندی به موسیقی دارد: «از جنید بغدادی عارف نامدار پرسیدند چرا بسیاری از مردان متین و صاحبنام به شنیدن نغمههای دلانگیز، به هیجان میآیند و شوری دارند. پاسخ داد: چون خدای تبارک و تعالی در روز الست با ذرات زریات بنیآدم (َالستُ بربکم) گفت ـ حلاوت آن خطاب در مسامع جان ایشا باقی مانده. هرگاه آواز خوش میشنوند و لذت آن خطاب به یاد آید و از ذوق آن در حرکت آیند» (تدین ۱۹۰)
شاید همین ویژگی فراطبیعی موسیقی است که او، موسیقی و سماع و تواجد و اغانی را، درمانی برای بیماریهای مخمصه و استسقا میشمارد افلاکی در مناقبالعارفین حکایتی میآورد که روزی مولانا به مردی به نام مولانا زینالدین میگوید که: اکنون مردان خدا را هم حالتی و صرورتی هست که به مثابۀ مخمصه و استسقاست و دفع آن جز به سماع و رقص و تواجد و اصوات اغانی نیست. (مناقب العارفین) مولانا در داستان پیر چنگی ادعا میکند که در درون انبیا هم نغمههایی است که گوش حس از شنیدن آن نغمهها عاجز است:
انبیا را در درون هم نغمههاست طالبان را زان حیات بیبهاست
نشنود آن نغمهها را گوش حس کز ستمها گوش حس باشد نجس
داستان پیر چنگی در مثنوی، از قصههای شورانگیزی است که در همۀ گزیدههایی که از این کتاب تهیه دیده شده است؛ به چشم میخورد. داستان در روزگار خلیفۀ دوم اتفاق میافتد و قصهیی از یک نوازندۀ چنگی است. داستان مردی است که در روزگار خلیفۀ دوم میزیست و چنگ را نیکو مینواخت:
آن شنیدستی که در عهد عمر بود چنگی مطربی با کر و فر
بلبل از آواز او بیخود شدی یک طرب زآواز خوبش صد شدی
مجلس و مجمع دمش آراستی وز نوای او قیامت خواستی
اما چون پیر میشود و پشتش خم میگردد دیگر آوازش زشت میشود و کسی خریدار آوایش نیست. پس او راه گورستان را میگیرد و بر آن است که از آن پس برای خدا بخواند زیرا کسی دیگر برای آهنگهایش نخواهد پرداخت. پیر چنگی در گورستان مینوازد و میگرید تا خوابش میبرد در این هنگام عمر خواب میبیند که خداوند به او دستور میدهد که حاجت بندۀ خاص و محترم ما را بر آور و راه گورستان را پیش گیر و وجهی در اختیار او بگذار:
ای عمر! برجه ز بیتالمال عام هفتصد دینار در کف نه تمام
پیش او بر، کای تو ما را اختیار این قدر بستان؛ کنون معذور دار
سرانجام داستان نیز چنین است که عمر او را از مقام گریه که هستی است به مقام استغراق که نیستی است میکشاند. به روایتی این قصه همانندیی به داستانی دارد که محمد بن منور این قصۀ مثنوی که به که گویا همانندی به داستان دارد که محمد بن منور اسرارالتوحید در شمار کرامات ابوسعید ابوالخیر آورده است و عطار در ظاهر از همو گرفته است و در مصیبتنامه منظوم ساخته است (درس مثنوی ص. ۵۷)
۴. موسیقی ذوجنبتین است
مولانا دو جلوۀ ناهمگون و متضاد را در موسیقی مینگرد؛ از سویی این نی زهر است و از سویی دیگر تریاق و این دو جنبۀ ناهمگون و متناقض نی، به تناقض و ناهمگونی عشق مانند است چون عشق هم ذو جنبتین است:
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پرخون میکند قصههای عشق مجنون میکند
«قصۀ معلم ثانی (فارابی) مشهور است که خندانید و گریانید و خوابانید در یک مجلس و همه در حال خواب بودند که از مجلس بیرون رفت و این کار با یک آلت موسیقی انجام داد به واسطۀ تغییر ترکیب و ظاهرا نواختن بوده بدون خواندن» (به نقل از نقد نثر. ص ۳۱۶) «چون عشق در ذات ذو جنبتین است موسیقی که محمل آنست در ذات خویش ذو جنبتین است؛ موسیقی هم زهر است و هم تریاق. خوشترین آوازهای ما آنهایی هستند که گویای غمبارترین اندیشههای ما باشند عشق بزرگترین راز حیات است که در جهان ظاهر به زی موسیقی در میآید (عرفان مولوی. ص ۴۸)
طرب را نیز چنان معنی کردهاند که شدت غم و شادی را با خود دارد «در قاموس المنجد غنا را چنین تعریف کردهاند (ما طرب به و الطرب خفة نصیبل الانسان لشدة حزن او سرور) یعنی غنا عبارت از چیزی است که به واسطۀ آن، طرب ایجاد میشود و طرب عبارت است از سبکی که بر انسان به جهت شدت غم یا شادی عارش میشود» (نقد نثر ۳۱۵)
۵. مولانا با دقایق موسیقی آشناست
شیفتگی مولانا به موسیقی دارای پهلوهای گوناگون است. او هم موسیقی میداند؛ هم پیرامون آن نظریه میپردازد؛ هم در عمل میتواند بنوازد؛ هم موسیقی را نردبانی برای عروج به بام عاشقی برگزیند. نگاهی به کلیات شمس خواننده را متقاعد میسازد که او با دانش موسیقی آشنا بوده است و در هنر موسیقی دستی داشته است. در دیوان وی غزلی است که نام دوازده پردۀ موسیقی را میگیرد و این نشانهیی از آگهی وی در دقایق موسیقیست.
ای چنگ! پردههای ســـــــــپاهانم آرزوست وی نای! نالۀ خوش ســـــــــــوزانم آرزوست
در پردۀ «حجاز» بگو خوش تـــــــــرانهیی من هدهدم صفیر ســــــلیمانم آرزوســـــــــت
از پردۀ «عراق» به «عشـــــاق» تحفه بر چون «راست» و«بو سلیکِ» خوش الحانم آرزوست
آغاز کن « حسینی » زیرا که «مایه» گفت کان «زیر خرد» و «زیر بزرگان»م آرزوست
در خواب کردهای ز «رهاوی» مرا کنون بیدار کن به «زُنگله»ام، کانم آرزوســــــت
این موســــقی بر من چون شــهـــــادت است من مؤمنم شــــــــهادت و ایمانم آرزو است
میبینیم که او دوازدۀ پردۀ موسیقی آن روزگار چون سپاهان، حجاز، عراق، عشاق، بوسلیک، حسینی، مایه، زیر خرد، زیر بزرگان، رهاوی، زنگله، نام میگیرد و بدین گونه میتوان پی برد که او با موسیقی روزگار خویش تا چه مایه آشنا بوده است. از این گذشته در جای جای دیوانش ذکری از پردههای موسیقی به میان میآورد. به گونۀ نمونه در این غزل که در کنار رباب یعنی ساز دلخواه خویش از پردۀ عراقی ذکری به میان میآورد:
دیدم نگار خود را، میگشت گرد خانه برداشته ربابی، میزد یک ترانه
با زخمۀ چو آتش، میزد ترانۀ خوش مست و خراب و دلکش از بادۀ مغانه
در پردۀ عراقی، میزد به نام ساقی مقصود باده بودش، ساقی بدش بهانه
در جای دیگر به جای پردۀ عراق از نای عراق سخن میزند و هم از بو سلیک و حجاز یاد میکند:
طبل فراق میزنی؛ نای عراق میزنی پردۀ بوســــــلیک را جفت حجاز میکنی
او در دو بیت زیر به سه دانشواژۀ موسیقی یعنی (زیر و بم)، پردۀ عراق و ره که به معنای پردۀ موسیقی و آهنگ و نواهایی که جزو یک مجموعه است اشاره میکند و از زبان پیر چنگی مینویسد:
خرج کردم عمر خود را دم به دم در دمیدم جمله در زیر وبم
آه کز یاد ره و پردهی عراق رفت از یادم دمِ تلخ فراق
۶. مولانا شیفتۀ موسیقی و سماع است
شیفتگی مولانا به موسیقی چنان است یک نفس بی آن به سر نمی ز سرایی و موسیقی و سماع بیشتر روی میکند را هم بیان دیگری جز موسیقی نیست. میدانیم که مولانا پس از غیبت شمس پیوسته در سماع بود تا جایی که فرزندش گواهی میدهد که:
یک نفس بی سماع و رقص نبود روز و شـب لحظهیی نمیآسود
چون موسیقی از ارکان سماع است و سماع بدون موسیقی ممکن نیست. پس او در فصل دوم زندگی و پس از تولد دیگرش، پیوسته با موسیقی زیسته است. او چنان شیفتۀ آواز و ساز بود که صدای فرود آمدن چکشها بر سندان دکان صلاحالدین زرکوب میتوانست او را به پایکوبی در بازار زرکوبان بکشاند. «حضرت مولانا از پیش دکان شیخ صلاحالدین زرکوب قدس اللهُ سره میگذشت؛ همانا که آواز طقطقِ ضرابان به گوش مبارکش رسیده به سماع و چرخ مشغول شذ و هنگامۀ عظیم جمع آمذ. به خدمت شیخ صلاحالدین خبر کردند که مولانا به سماع شروع فرموده است. شیخ به شاگردان خود اشارت کرد که دستها را از ضرب وا مگیریذ؛ چه اگر زر ورق تلف شود باکی نیست. از وقت ضحی تا قربِ نماز دیگر در سماع بوذ؛ بعد از آن فرمود که بس کنیذ؛ آن بود که گویندگان رسیدند و سماع را به جد گرفته این غزل را سر آغاز فرموذ»
یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زر کوبی زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی
(مناقب العارفین، ص. ۴۲۹)
۷. رباب صریر باب بهشت است
مولانا هم در شعرهایش و هم در زندگی روزانهاش که با سماع و موسیقی پیوندی تنگاتنگ داشته است؛ مهری شگفتیانگیز به موسیقی وا مینماید. هم در کلیات شمس و هم در مثنوی از سازهای گوناگون نام میگیرد اما به رباب و نی افزون از دیگر سازها دل بسته است. در بزم سماع از رباب بهره میجست و خود نیز رباب مینواخت. رباب در روزگار مولانا انگار از خاندان بربط بوده است «رباب قدیمی شکل دیگری داشته است و با کمان نواخته میشده است و گویی از خاندان بربط بوده است. بربط را گاهی با کمان و گاهی با مضراب مینواختند. یونانیان آن را با مضراب و آریاییان با کمان مینواختند (گاهی هم به عکس آن) حکیم خاقانی شروانی رباب را، ساز نالنده خوانده است و گوید:
بربط چو عذرا مریمی، آبستنی دارد همی کاز دَردِ زادن هردمی، در نالۀ زار آمده
پیداست که رباب را در شرق با کمان نمینواختند؛ زیرا ناله از کمان بر نمیخیزد. انگار سارنگ نیزهمان بربط روزگار کهن است که پس از اصلاح ساختاری آن در کشور هند، به این نام مسما گردیده است. چه سارنگ در الحان آریاییان نام مقامی بوده است (فکری مددی).
گفته آمد که رباب سازی کهن است اما گویند رباب امروزین را مردی به نام (تام حسین) یا (تان حسین) در رزگار اکبر یا جهانگیر ساخته است. (همان جا)
رباب بهعنوان سازی خوشآوا در افغانستان، کشورهای هند و پاکستان و دیگر بلاد شرق ابزاری محبوب و مقبول بوده و در درازای سدهها درساختار آن دگرگونیهایی رخ داده است. (رباب معمولی ۹۲ سانتیمتر درازا دارد و با مضراب نواخته میشود بیست و یک تار دارد یعنی پنج تار اصلی رودهای « دو تار در جلو، دو در میانه یک تار بزرگ» و شانزده تار فلزی «هشت تار فولادی و هشت تار برنجی» دارد؛ گلوی این ساز کوتاه است و چهار پرده دارد. در کشورمن از چهار گونه رباب، بهره میگیرند ـ رباب بزرگ، رباب میانه، رباب کوچک) مددی. ۲۵۱ و ۲۵۲ مولانا در وصف رباب در کلیات شمس چنین گوید:
هیچ میدانی چه میگوید رباب ز اشک چشم و از جگرهای کباب
پوستیام دور مانده من ز گوشت چون ننالم در فراق و در عذاب
چنبرش گوید منم بدم من شاخ سبز زین من بشکست و بدرید ان رکاب
بانگ ما همچون جرس در کاروان یا چو رعدی وقت سیران سحاب
ای مسافردل منه بر منزلی که شویای خسته به وقت اجتذاب
زان که از بسیار منزل رفتهای تو ز نطفه تا به هنگام شباب
ترک و رومی و عرب گر عاشقند هم زبان اوست این بانگ رباب
مولانا در نغمههای رباب صدای گشاده شدن در بهشت را میشنود حکایتی که در نفحات الانس آمده بر این نکته گواهست که مولانا آوای رباب را صریر در بهشت میداند و خطاب به مولوی شرفالدین منکر جادوی رباب است میگوید: «آواز رباب صریر باب بهشت است که ما میشنویم. منکری گفت: ما نیز همان آواز میشنویم؛ چون است که گرم نمیشویم که مولانا، خدمت مولوی فرمود: … آنچه ما میشنویم آواز باز شدن در است و آنچه او میشنود آواز فراز شدن.» (شکوه شمس ص ۲۹۶)
چند قرن پس از این گفت و گو، صائب تبریزی این حکایت را در دو بیت چنین فشرده چنین میسازد:
هوالغفور ز جوش شـــراب میشنوم صدای درب بهشت از رباب میشنوم
تفاوتی است میان شـــــنیدن من و تو تو بستن در و من فتح باب میشنوم
در کلیات شمس آوای رباب پژواک فراوان یافته است. او این ساز را مشرب عشق میپندارد و قوت ضمیر، جایی که بانگ برمیدارد:
رباب مشرب عشق است و مونس اصحاب که ابر را عربان نام کردهاند رباب
چنان که ابر سقای گل و گلستان است رباب قوت ضمیر است و ساقی الباب
در آتشی بدمی، شعلهها برافروزد به جز غبار نخیزد چو در دمی به تراب
رباب دعوت باز است سوی شه باز آ! به طبل باز نیاید به سوی شاه غراب
گشایش گرۀ مشکلات عشاق است چومشکلیش نباشدچه در خور است جواب
داستان زیر میتواند نمونهیی از اشتیاق مولانا را به رباب و همچنان حرمتگزاری حکمرانان آن روزگار را به مولانا گواه باشد:
«معینالدین پروانه میخواست که ولدِ تاج وزیر را در قونیه قاضی کند و او مردی بوذ پر فضایلِ علمِ ادب، اما بیادب و مُعجب و از عالمِ اولیا دور، گفت: ســه شرط منصب قضا را قبول کنم: شرط اول آنک رباب را از میانِ خلق بر گیری؛ دوم آنک محضران کهن را که جلادان محکمهاند برانی؛ سوم آنک محضران نو را جامگی دهی تا از مردم چیزی نبرند؛ پروانه جواب داد که هر دو شرط را ملتزم میشوم و میتوانم کردن، اما رباب را نتوانم برداشتن. چون این حکایت به سمع مولانا رسید فرمود که: زهی رباب مبارک! ولله الحمد که رباب دستگیر او شد و او را از چنگ قضای قضا رهانید؛ عاقبت تمامت اولاد او مرید خاندان شدند.» (مناقب العارفین ص. ۴۱۵)
مولانا افزون بر آن که در کلیات شمس جای جای سخن از رباب در میان میآورد خود نیز نوازندۀ رباب بوده است و حتی تاری دیگر بر چهار تار رباب، افزوده است. چنین پنداشته میشود که او پس از غیبت شمس به غزلسرایی و موسیقی و سماع روی میآورد و آن سان که افلاکی مینوسید پس از که از بازگشت معشوق نا امید میگردد به موسیقی و سماع و غزلسرایی دل خوش میکند. «همانا روز پنجشنبه بیست ویکم ماه شوال لسنه اثنین و اربعین ستماء، حضرت مولانا شمسالدین غیبت نموذ، قرب ماهی طلب او کردند؛ اثری پیدا نشد که چه شد و به کجا رفت؛ پس حضرت مولانا فرمود تا از هند باری فرجی ساختند و کلاهی از پشم عسلی برسر نهاذ و گویند در ولایت جامۀ هند باری را اهل عزا میپوشیدند و قاعدۀ قدما آن بود چنانک درین عهد غاشیه میپوشند همچنان پیراهن نیز پیش باز کرده میپوشید و کفش و موزۀ مولوی در پا کردند و دستار را با شکر آویز پیچیذند و فرموذ که رباب شش خانه ساختند چه از قدیم العهد رباب عرب چهار سو بوذه و فرموذ: شش گوشۀ رباب ما شارحِ سر شش گوَشۀ عالمست و الف تارِ رباب مبین تأُلُف ارواح است به الف الله» (مناقب. ص. ۸۸)
پس مولانا و فرزندش سلطان ولد هر دو رباب مینواختند فرزندش را مثنویی است به نام “رباب نامه” در همان بحر رمل و به پیروی از مثنوی معنوی که ۸۰۹۱ بیت دارد و این گونه آغاز مییابد:
بشــــنوید از ناله و بانگ رباب نکتههای عشق در صد گونه باب
شیفتگی مولانا به این ساز تا آن مایه است که گاهی با شنیدن آن حتی در کوی و برزن نیز عنان اختیار را از کف میدهد و مستانه بر سر راه به چرخیدن میآید. شمسالدین احمد افلاکی نویسندۀ کتاب مناقبالعارفین که در نسبت دادن کرامتهای بیشمار در حق مولانا دستی گشاده دارد در کتابش حکایتی از اثرگذاری رباب بر مرادش پرده بر میدارد که خواننده به تعجب اندر میسازد: «همانا که چون از سماع بیرون آمدیم و از سر محله که عبور میکردند از در شرابخانه آواز رباب، به سماع مبارکش رسید. قدری توقف فرموده به چرخ در آمد و ذوقها میکرد تا نزدیک صباح در نعره و صباح در وصیاح بوذ و همۀ رنود بیرون دویده به پای مولانا افتاذند و هر آن چه پوشیده بوذ؛ همه را بذ آن رندان ایثار کرد و گویند مجموع ایشان ارمنیان بوذند… روز دوم آن رنود جمع گشته بیامذند و بهو به صدقِ تمام مسلمان گشتند و مردی شذند و سماعها داذند. (ص ۴۸۹)
گویند مولانا را همچنان نوازندۀ ربابی بوده است که چون روزگاری رنجیدهخاطر گشته بود مولانا غزلی با این مطع میسازد و به وی میفرستد.
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند ان مرغ آبی را بگو مستان سلامت میکنند
۸. نی نمادِ انسان کامل است
مثنوی مولانا خلاف رسم متعارف با نینامه و حدیث نی آغاز مییابد در حالی که نزدیک به تمامی دیوانهای شاعران با تحمید آغاز مییابد و ستایش پروردگار آغاز مییابند از همین رو با نینامه ولی با آن که منتقدان ناراضان به شکوه گشودندند ولی نه بدان سان که بر شعر حافظ تاختند که گویا دیوانش را با مصراعی از یزید ابن معاویه آغازیده است در حالی که این اتهام و نسبت دادن بیمایه و بیاساس بوده است. در مولانا و نینامهاش نیز آگاهان وقوف داشتند که مراد از نی چیست و کیست. «در واقع تمام مثنوی هم از آغاز تا پایان تغزلی مولویوار است با یاد خدا و یا نغمۀ عشقی که عارف را در جستوجوی او در آتش شوق و درد به ناله و فریاد میآورد و نغمهیی که با این شور و هیجان از دل عارف بیرون میآید؛ نمیتواند در قالب لفظ و عبارت اهل آداب و رسوم مقید مانده باشد» (سز نی ص ۱۷)
او هنگامی که میخواهد داستان هبوط آدمی را به زمین و ماجرای بریده شدن وی را از اصل وی بر زبان آرد؛ از«نی»، یاری میخواهد و نی را نمودگار انسان کامل میداند و تنها نی را سزاوار آن میشمارد که شرح جداشدن و بریده شدن غمناک انسان را از نیستان حقیقت و سرچشمۀ اصلیش حکایت کند و از هبوط وی در حضیض خاک لب به شکایت بگشاید مولانا نی را او نی را رمزی از وجود انسان و تمثیلی از روح انسان کامل و ولی واصل میشناسد جامی نی مولانا را نمودار واصلان کامل و کاملان مکمل از خود فانی و به حق باقی میداند مولانا یعقوب چرخی این نی را عبرت از انفاس شریفۀ عرفا. نیکلسون بدین باور است نب نینامه را کنیهیی از خود مولانا و یا حسامالدین چلبی که از الاهی آگنده است و به وسیلۀ آهنگ آن روح را بیرون میریزد. تنها این نی را یارای آنست که حدیث راه پرخون را بر زبان بریدۀ خویش آرد و همین هجده بیت.
نینامه است که لب و لباب مثنوی است و مثنوی چیز دیگری جز تطویل نینامه نیست.
۹. ذکر دیگر ابزار موسیقی در شعر مولانا:
مولانا در سراسر کلیات شمس از ابزار موسیقی چون نی، رباب، چنگ، دهل، دف، سرنا، طبل، طنبور عود، بربط و از مطرب و غنا و رقص و سماع سخن میزند و از سازها با اشتیاق نام میگیرد و در موزیم آرامگاهش نیز برخی از این ابزار را میتوان دید که در مجالس سماع، یا او خود و یا دیگران مینواختهاند.
در گنجینۀ شعری مولانا جز نی و رباب از دیگر سازهای گوناگون نیز سخن رفته است که ذکر برخی از آنان را در این جا بایسته میدانم:
بربط
تو بمال گوش بربط که عظیم کاهلست او بشکن خمار را سر که سرَ همه شکست او
چنگ
ای در کنار لطف تو من همچو چنگ با نوا آهستهتر زن زخمهها تا نگسلانی تار من
یا:
چنگ را در عشق او از بهر آن آموخته کس نداند حالت من نالۀ من او کند
یا:
چنگ و قانون جهان را تارهاست نالۀ هر تار در فرمان تو
چنگ و چغانه
این خانه که پیوسته در آن چنگ و چغانه ست از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه ست
این صورت بت چیست اگر خانۀ کعبه ست وین نور خدا چیست اگر دیر مغانه است
دهل
اشکم دهل شده است ازین ازین جام دم به دم میزن دهل به شکر دلا لم ولم ولم
هین طبل شکر زن که می طبل یافتی گه زیر میزن ای دل و گه بم و بم وبم
دف
چو دف تسلیم کردم روی خود را بزن سیلی و رویم را قفا کن
سرنا
زمطرب نالۀ سرنای خواهم ز زهره زاری طنبور خواهم
یا:
نالۀ سرنا و تهدید دهل چیزکی ماند بدان ناقور کل
یا:
چو سرنای تو نه چشم از برای انتظار لب چو آن لب را نمیبینی در آن پرده چه زاری تو؟
طبل
گر طبل وجودها بدرد از کتم عدم علم براری
من نای تو ام، از لب تو میجوشم تا نخروشی هر آینه نخروشم
آن لحظه که خامشم از آن خاموشم تا نیشکرت به هر خسی نفروشم
یا:
واز ده اندر عدم ای نای و نظر کن صد لیلی و مجنون و دوصد وامق و عذرا
۱۰. کلیات شمس دفتری آکنده از موسیقی
شیفتگی مولانا به موسیقی چنان است که حتی در کلیات شمس نیز نغمات و آهنگهای شورانگیز و ملودیهای دلپذیری را با واژگان پدید آورده است که در ادب فارسی جز او سخنور دیگری را نمیتوان شناخت که تا این میزان موسیقی کناری، بیرونی، داخلی و معنوی در شعرش جلوهگری داشته باشد و دیوان شعرش به کتاب آهنگین و دفتر موسیقایی تبدیل شده باشد. موسیقی و سماع که بخش عظیمی از زندگی وی را میساخته است پس از مرگش نیز چون میراث پر بهایی برای باز ماندگانش و برای طریقت مولویه برجای ماند. او که خود هواخواه سلسله و طریقتی پس از خود نبود اما پس از مرگ او، خلیفهاش حسامالدین چلبی را بر جای او نشاندند و پس از چلبی فرزندان مولانا قرنها طریقت مولویه را با موسیقی و سماع و مقابله دنبال کردند. قوالان (خوانندگان) شعرهایش را خواندند و شیادان بر ریتم شعرهایش آهنگ ساختند.
«پس از آن که سماع به شکل مقابله درآمد موسیقی مولوی با تمام ویژگیهایش نمودار گشت و سلامهای چهارگانه با آهنگی خاص در دستگاههای موسیقی پدیدار گشت. در چهار سلام شعرهای مولانا یا سلطان ولد و یا از نوۀ مولانا عارف چلبی را میخواندند که مولویه این رسم را «آیین» مینامیدند.» (مولویه بعد از مولانا ص ۵۴۸)