Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده ” مجذوبعلیشاه ” در عید سعید قربان ۹۵/۶/۲۲ مجلس آقایان

eyde ghorba 95 03

بسم الله الرحمن الرحیم
تبارک الله احسن‌الخالقین و تبارک عبادالاولین.

خداوند مبارک گرداند این عید را بر همه‌ی بندگانش، بر همه‌ی مسلمانان‌ها، و بالاخص بر فقرا که عصاره‌ی اسلام باید باشند ان‌شاءالله. در این روز ما جشن می‌گیریم برای این که پدر ما حضرت ابراهیم که (هو وسماکم المسلمین من قبل) که از قبل او می‌دید این ملت را و این امت را و پیغمبر بزرگوار این امت را که افضل انبیاء است می‌دید. و ما را نامگذاری کرد به همان صفتی که باید داشته باشیم و ان‌شاءالله داریم؛ صفت اسلام یعنی تسلیم در مقابل امر الهی. و ما در این لحظات پیغمبر ما مراحلی داشت از سلوک که نگفت، کسی هم همراهش نبود که ببیند؛ تمام ایامی که در غار حرا به عبادت مشغول بود و هر لحظه یک قدم به سمت معبود نزدیک‌تر می‌شد. این احکام را ما ندیدیم، ولی برای اینکه  بفهمیم زجرها و ناراحتی‌هایی که در مقابله‌ی با شیطان این‌ها گرفتند و شیطان را چه جوری منکوب کردند برای ما خودش هر کدام جشنی است.

مثلاً همین عید قربان را از چند روز پیش، چندی پیش مراسمی بود. مراسم رسمی برای اینکه مدت طولانی‌تری ما در جریان سلوک آن بزرگواران باشیم  جهت همین هم بسیاری از موارد آن بزرگواران نمی‌گفتند مراسم خودشان را برای اینکه خداوند مامورشان نکرده بود ولی پیغمبر پدر ما، پدر معنوی ما این مراحل را گفت. اگر در شرح حال بخوانیم که گفتیم لحظه به لحظه این بزرگوار زجرها دید، شکنجه‌ها دید و چه بسیار طعن ها و انتقادات بی‌جا که از زبان مردم شنید. ابراهیم(ع) بعد از آن که به خداوند نالید، گو این که خداوند می‌دانست ولی خداوند علاقه‌مند است که از بندگان خاص خودش  عبادت را ببیند و بشناسد. کما اینکه ما بسیاری دعاها را می‌دونیم ولی معنایش را نمی‌دانیم و نمی‌خوانیم. ولی چون همان عبارت حاکی از بندگی و عبادت است عین همان عبارت را تکرار می‌کنیم و خداوند خودش فرموده برای اینکه تمام بندگانش، تمام شیعیان حقیقی از فیض این دعاها محروم نباشند تمام این مراحلی را که….. یعنی ابراهیم(ع) متحمل شد، ما دیده‌ایم. اول اینکه فرزندی نمی‌شد و اینها درد بزرگی است برای یک انسان کامل. بعد که خداوند ترتیبی داد و ساره اصلاح شد؛ قابلیت فرزند پیدا کرد خداوند به او فرزندی داد. بدیهی است فرزند، مورد علاقه و محبت پدر و مادر بود. طبیعی است هر فرزندی، هر پدری و مادری این علاقه را دارد. بعد که علاقه کامل شد، آن وقت فرمان داد که علاقه را قطع کنید. به قول سعدی:

افسانه‌ی حیات دو روزی نبود بیش
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

یک روز متوسط به اصطلاح متوجه این معنا بود و علاقه‌ای به فرزند پیدا کرد ولی روز دگر خداوند به او خطاب کرد و فرمود: ” در یک دل دو نفر نمی‌گنجد “. این قاعده در این مورد هم به کار رفت. یعنی خداوند به ابراهیم دستور داد: تو سخت علاقه‌مند شدی به این فرزند و به کلی از علاقه‌ی قبلی و بندگی خدا غفلت می‌کنی. البته هیچ‌گاه ابراهیم غفلت نداشت. ولی همین که غیر از خداوند هم معبودی در ذهن او ایجاد می‌شود؛ این معبود به منزله‌ی ” بت ” تلقی می‌شود و بنابراین باید او را… ابراهیم البته وقتی بین دو تا علقه که هر دو مجاز است – علقه به عبادت و پرستش خداوند و همین جور علقه به فرزند -هر دوی این‌ها مجاز است.  البته فرزند هم، علاقه به فرزند هرگز نباید مانع علاقه به خدا شود. جدال بین این دو علاقه، دو دلبستگی در درون ابراهیم جریان داشت، هیجان داشت. ابراهیم هم مانند همه‌ی انسان‌ها که فرمود:” انا بشر مثلکم ” به هر دو این علاقه دلبستگی داشت. مبارزه‌ی سختی است، تا بالاخره عبادت اصل، عبادت بندگی خداوند پیروز شد. و ابراهیم تصمیم گرفت ؛ این که می‌گویم مجادله به دلیل اینکه دفعه‌ی اولی که وحی به او شد گوش نداد. یعنی فکر کرد، ولی فکر کرد این قاعدتاً نباید وحی الهی باشد. برای اینکه خداوند هرگز چنین امری نمی‌کند. فرزندی که خودش داده! دفعه‌ی دوم هم گوش نداد. دفعه‌ی سوم متوجه شد که نه! این وحی امر الهی است.

مصمم شد و با آن ترتیباتی که خواندیم و می‌دانیم، راه افتاد برای انجام امر. در بین راه شیطان در سه مرحله به وسوسه شروع کرد به صورت عابری سلام کرد و پرسید:  کجا می‌روی با این فرزند؟ حضرت ابراهیم حالا چیزی گفت یا نگفت! به هر جهت شیطان دوباره به جان ابراهیم وسوسه انداخت (که کسی فرزند خودش را از بین نمی‌برد). شیطان امیدوار بود که این وسوسه در او اثر کند ولی همان جوری که پیغمبر است و عصمت دارد به این حرف گوش نداد، سه مرتبه این وسوسه انجام شد و پیغمبرابراهیم گوش نداد تا مرحله‌ی آخر. مرحله‌ی آخر این بود که فرزندش هم او را تشویق کرد در مقابل آن وساوس شیطانی. وقتی به فرزند گفت که من چنین قصدی دارم، فرزند گفت: ” وا لفعل ما امرت ”  دستوری که بهت دادند انجام بده. یعنی من حاضرم! بعد خود خوابید و طناب را انداخت به گردنش. کاردی که ابراهیم از مدت‌ها قبل تیز کرده بود و آماده داشت کارد را درآورد و خواست گردن اسماعیل را ببرد، این کارد تکان نخورد و دو مرتبه تیز کرد و باز هم تکان نخورد. حضرت عصبانی شد، عصبانی از این که کارد مانع اجرای فرمان خدا است.

در این جا باز یک امتحان بزرگی است یعنی خوشحال نشد از اینکه کارد نمی‌برَد، بلکه ناراحت شد که چرا در اجرای امر الهی تأخیر می‌شود. ولی بالاخره متوجه شد و نگاه کرد دید که یک گوسفند خیلی آماده‌ای برای ذبح، خداوند برایش او فرستاده است و فرمود: ” از فرزندت دست بردار این گوسفند را قربانی کن”. البته در آن موقع خوشحالی ایشان بسیار خوب بود، برای اینکه هم امر الهی را اجرا کردند و هم رضایت او را جلب کردند که دنباله‌اش را می‌دانید. در این مسأله البته برای ما وقتی این جریان سلوک گفته می‌شود، سلوکی که هیچ کس نبود  جز خود ابراهیم و اسماعیل. اسماعیل هم آماده بود که  کشته شود در راه خداوند .خداوند او را هم نجات داد و این دو نفر را مامور کرد که خانه‌ای بسازند؛ که خانه کعبه ……شما دو نفر این خانه‌ی مرا تمیز کنید و آماده کنید برای عبادتی که بندگان می‌کنند. در این باره هم فرمان خدمت به خانه‌ی خدا داده شد، و معلوم شد خدمت در خانه‌ی خدا خود عبادت است.

البته مسلماً در مسجدالحرام، مسجدالنبی و مسجدالاقصی کسی خدمتگزاری کند و جاروکشی کند خداوند اجر به او می‌دهد، چون برای خاطر خدا انجام می‌دهد. ما که چنین جریانی را دیدیم این سلوک را طی کردیم، افتخار می‌کنیم این کسی که پدر ما نامگذاری کرد و پدر ما است به این درجه رسید و از او بالاتری در درجات، مستقیم خداوند فرستاد در آنجا چون ما خوشحالی خود را نشان دادیم خداوند به پاس آن امر، خود پیغمبرش را فرستاد و مأمور بررسی ما کرد. به این جهت ما این جشن را خیلی محترم می‌دانیم و هم تبریک می‌گوییم که ما چنین پدری و چنین اولیایی داریم و ما چنین مقرراتی. ان‌شاءالله خداوند ما را در همه مقرراتش موفق بدارد.