بسم الله الرحمن الرحیم
خلوص نیت دارند. و بالاخص به همین فقرای خود ما و حاضرین در این جا تبریک میگم. تبریکش هم این است که من نگاهم همان جور که گفتم در هر یک از حالات بزرگان نگاه کنیم یک قدم به جلو برداشته شده و یک شیطان را زیر پا لگد کردهاند. تا ابراهیم به مقامی رسید یعنی پیغمبر ما یعنی عالیترین بندگان خدا قرار گرفت. خداوند خواست نشان بده به ما که شما بیخود در صدد انتقاد از این بزرگان هستید و به عبث آرزوی این مقام دارید. یک نمونه که حضرت ابراهیم باشد به ما آشکار کرد، نشان داد که این همه زحمت کشید تا توانست به این مقام برسد. ما ده – یکِ آن را نمیتوانیم. هر یک از این مراحلی که ابراهیم داشت برای ما یک درس بزرگی بود. گمان نکنم هیچ کس بتواند مدعی بشود که حتی یکی از این زحمات را به گردن بگیره بعد از آن که ابراهیم و سارا متوجه شدند که اولاد ندارند و فرزند میخواستند، هر دو در آن حسرت بودند. ولی ناراحت بودند. ساره (همسر حضرت) خودش دارای مقام معنوی بود که حتی قدرت داشت فرشتگان را ببیند. فرشتگان بر او ظاهر میشدند.
سارا با این مقامش از ابراهیم خواست: حالا که ما فرزند نداریم، این کنیز من را به اصطلاح کلفت من را به عقد تو در میآورم که از او بچهدار بشی. این یک زجری باز برای ابراهیم بود از طرفی نمیخواست قبول کند برای این که مقام ساره را میدانست. و علاقهمندی به او را هم کاملاً احساس میکرد. از یک طرف خود ساره اصرار میکرد و ابراهیم هم واقعاً میخواست که بگیرد تا یک فرزند داشته باشه. ولی مع ذلک مصلحت خودش و آرزوی خودش را ترجیح نداد. در خلأ گذاشت برای احترام ساره. این کوچکترین کوشش ابراهیم بود در راه این که یکی از بندگان خدا یعنی ساره را راضی نگه دارد. همین طور قدم به قدم همه کارها. بعد از آن که با قبول پیشنهاد ساره، دارای فرزند شد. خوب به این فرزند مسلماً علاقه داشت. علاقه بین پدر و زوجین و فرزند فطری و طبیعی است. خدا آفریده و رعایت آن واجب است. آن وقت هم خوب یک علاقهی جدیدی. البته خداوند میخواست و ابراهیم هم میخواست که این از داشتن یک علاقهمندی غیر از خداوند پرهیز کند. خداوند خطاب به ابراهیم میگویند فرمود که: در یک دل دو دلبر نمیگنجد یا من را نگه دار و اسماعیل را از بین ببر، و یا از من دست بردار. در این جا باز ابراهیم امر الهی را اطاعت کرد. امر الهی این بود که این بچه و مادرش را ببر در یک بیابانی، که جایی را بهت نشان میدهم .همان جا ول کن و برگرد. اگر امروز کسی همچین کاری بکند ما میگوییم یا دیوانه است یا عقلش پارهسنگ بر میدارد.
ولی ابراهیم این کار را کرد. در نتیجه همین اسماعیل که کوچک بود ، او را روی زمین خوابانده بودنش. پایش را تکان میداد خاک رفت کنار، نم پیدا شد همان جور که بعد ابراهیم برگشت و دید نم فهمید این جا آب دارد که این نم بوجود آمده. کار کردند و آب در آوردند و آن بیابان خشک بی آب و علف را تبدیل به مزارع کردند. البته شبیه و نظیر این در زمان پیغمبر ما هم اتفاق افتاد. خداوند وقتی میخواهد کاری انجام بدهد؛ حتی از دشمنان خودش استفاده میکند. اینها اول خوشحال شدند که ابراهیم (این کار کرده) ابراهیم اینها را رها کرده ولی بعداً این رها کردن موجب شد که آنجا آباد شد. قبایلی آمدند و همین وضعیت فعلی که در مکه و مدینه هست در آن جا ایجاد شد. شد. نظیر همین زمان پیغمبر ما در ضمن اینکه مشغول مذاکره بود برای صلح با اهالی مکه بعد که صلح شد نوشتند بنویسید و امضاء کنید؛ سه نفر از طرفداران مکه طرفداران بت از خانوادهی خود فرار کردند. آمدند به اسلام پناه آوردند. آنها گفتند اگر شما اهل صلح هستید به پیغمبر میگفتند باید این فرزندان ما را اینهایی که امروز ضمن صحبت ما فرار کردند و آمدند، اینها را باید پس بدهید. پیغمبر هم فرمود: خیلی خوب! بسیاری از مسلمین به پیغمبر اعتراض کردند که، الان ما داریم صلح میکنیم هنوز حکم قطعی نشده پس ندهید. حضرت فرمود: ما وقتی تعهدی کردیم تعهد بجاست حالا چه نوشته شود چه نوشته نشده باشد. و این سه نفر مسلمین قبول نکردند پناهندگی آنها را. هر کدوم به یک قبیلهای فرار کردند. در آن قبیله موجب شدند که اسلام و قواعد اسلام و دستورات محمد رواج شد. یعنی موجب شدند سه قبیلهای که با اسلام دشمنی میکردند، به دوست هم تبدیل شدند. این هم نمونهای است که خداوند وقتی میخواهد از خود دشمن، یک کاری میکند که خود دشمن به خدمت ما درآید. کما اینکه دیدیم و هنوز هم میبینیم و همین جور هر یک از وقایع اون زمان را بسنجیم درسی است برای سلوک ما. انشاءالله ما لایق باشیم که بفهمیم و بعد لیاقت داشته باشیم که آن را جذب یعنی عمل کنیم انشاءالله.
و آرامش و تکامل تمام فقرا. انشاءالله موفق باشید.