Search
Close this search box.

قرآن و مثنوی

mostafa mohaghegh damad

آيت‌الله دکتر سيد مصطفی محقق داماد

یکی از شروح معروف مثنوی، شرحی است به زبان ترکی از عابدین‌پاشا (متوفای ۱۲۵۹ق) از اهالی پروز که نخستین بار به سال ۱۸۸۶م/۱۲۸۶ق در مجلدی نفیس در مطبعه سیواس چاپ شده است و بار دیگر در شش مجلد در استانبول به چاپ رسیده و نیکلسون از آن استفاده کرده است. او به عبدالرحمن جامی ـ عارف بزرگ اندکی بعد از مولانا ـ نسبت داده است كه شخصیت و آثار مولانا را چنین ارزیابی می‌نماید:

آن فریدون جهان معنوی                                 بس بوَد برهان ذاتش مثنوی

من چه گویم وصف آن عالی‌جناب؟                   نیست پیغمبر، ولی دارد کتاب!

بعدها مرحوم شیخ‌بهایی این تعبیر را در شعر خود آورده و درباره‌ی مولوی و مثنوی او گفته است:

من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب                          هست پیغمبر، ولی دارد کتاب

مثنوی او چو قرآن مدلّ                               هادی بعضی و بعضی را مضل

به هر حال این تشبیه ظریف مثنوی به قرآن مجید که ظاهراً شیخ بهائی نخستین بار مطرح كرده (هادی بعضی و بعضی را مضل) کاملاً معنادار است. توضیح مطلب اينكه: در میان صفات خداوند، برخی صفات متضاد وجود دارد. از جمله «هادی» و «مضل». این دو میانشان تضاد است و نه تناقض؛ چون هر دو وجودی هستند. هم هدایت وجودی است و هم ضلالت. در قرآن به کرّات هم هدایت را به خداوند نسبت داده و هم ضلالت را: «یُضلُّ من یشاء و یهدی من یشاء».

البته در قرآن به صراحت تعبیر دیگری به جز ضلالت آمده و آن تعبیر «خسارت» است: «و نُنزّلُ‏ من القُرآن ما هُو شفاءٌ و رحمه للمُؤمنين و لا يزيدُ الظّالمين إلاّ خسارا: اين قرآن را كه براى مؤمنان شفا و رحمت است، نازل مى‏‌كنيم؛ ولى كافران را جز زيان نيفزايد.» (اسراء،۸۲) در مفهوم خسارت، کاستی سرمایه نهفته است؛ مثلاً آنجا که در قرآن سوگند به زمان یاد شده و گفته شده: «والعصر انّ الانسان لفی خسر»(عصر،۱): سوگند به زمان که انسان هر لحظه که بر او می‌گذرد، چیزی از سرمایه‌ی عمرش کاسته می‌گردد. در دانش حقوق گفته شده که خسارت به معنی عدم نفع نیست، کاستی سرمایه است. تعبیر قرآن این است که قرآن کاستی ظالمان را (که ظاهراً به معنای تاریک‌دلان است)، افزایش می‌دهد.

تعبیر دیگری در قرآن آمده تحت عنوان «افزایش مرض»: «فی قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرض: در دل‌هاشان بيماريى است و خدا نيز بر بيمارى‌شان بيفزوده است‏.» (بقره،۱۰)

به هرحال این معنا که کج‌اندیشی و درک نادرست قرآن و به طور کلی کج‌اندیشی دینی و سوءبرداشت از دین واقعاً موجب خسارت و کاستی انسانیت است و اختصاص به قرآن ندارد، می‌توان گفت تمام کتب آسمانی و آموزه‌های دینی چنین است. مانند برخی داروهای خوراکی است. برخی داروها چنین است که اگر مفید نباشد، مضر نیست، کاملاً خنثی است؛ ولی برخی داروها نه تنها مفید نیستند، موجب خسارت و زیانند. آموزه‌های دینی همیشه چنین‌اند: اگر مفید نباشند، مضرند یعنی خسارت‌بارند. این مدعا نه تنها برهان عقلی دارد، شواهد تاریخی بسیاری برای اثباتش وجود دارد.

سوءاستفاده از آموزه‌های دینی گاه با انگیزه‌های سیاسی انجام مي‌گیرد؛ ولی مورد بحث من خسارت‌هايی است که ناشی از سوءبرداشت‌ها و اعتقادهای نادرست است. آنجا که عده‌ای از سودجویان، طواغیت و اربابان قدرت برای پیشبرد اهداف خود دین را ابزار قدرت می‌کنند و بر گرده‌ی مردم سوار می‌شوند، جهل نیست؛ زیرا می‌دانند که چه می‌کنند؛ مثلاً فرعون وقتی می‌گوید: «ذرُوني‏ أقتُل موسى‏ و ليدعُ ربّهُ إنّي أخافُ أن يُبدّل دينكم أو أن يُظهر في الارض الفساد: بگذاريد موسى را بكشم و او خداى خود را به يارى طلبد. مى‏‌ترسم دينتان را دگرگون كند يا در اين سرزمين فسادى برانگيزد!» (غافر،۲۶)

فرعون می‌داند چه می‌کند، او خودش را می‌شناسد و به نقش خود آگاهی کامل دارد؛ او مردم متدین مخاطبش را هم می‌شناسد و از اهرم اعتقادات دینی آنان استفاده می‌کند و آنان را تهدید می‌کند که «من می‌ترسم موسی دین شما (یعنی پرستش مرا و پیروی بی‌چون و چرا از من) را متزلزل ‌کند! این دین شماست و او دین شما را ضعیف می‌کند. بحث من در این گونه سوءاستفاده‌ها نیست. مورد سخن من خسارت‌های ناشی از سوءبرداشت است و نه سوءاستفاده.

خسارت‌ سوءبرداشت

درطول تاریخ، چه قتل‌ها، غارت‌ها، کشتارها و جنگ‌هايی نشأت‌گرفته از اعتقادات غلط دینی رخ داده است. این سوءبرداشت‌ها منشأش جهل است؛ جهلی که به اعتقاد تبدیل می‌شود و حالت قدسی به خود می‌گیرد.

قرآن مجید در خصوص این گونه اعتقادات جاهلانه تعبیر لطیفی دارد. در داستان بنی‌اسرائیل و اعتقادشان به گوساله‌ی سامری می‌فرماید: «و اُشربوا في‏ قُلوبهمُ العجل‏: گوساله در دلشان نوشانده شد.» (بقره،۹۳) یعنی چنان به گوساله معتقد شده بودند که همچون آب در رگ‌هایشان فرورفته بود! عشق‌ها و دلباختگی‌ها همین طور است. عاشق هرگز نصیحت نمی‌پذیرد. به قول سعدی:

پای سرو بوستانی در گل است                            سرو ما را پای معنی در دل است

هرکه چشمش بر چنان روی اوفتاد                      طالعش میمون و فالش مقبل است

نیکخواهانم نصیحت می‌کنند                               خشت بر دریازدن بی‌حاصل است

شوق را بر سرو قامت غالب است                     عقل را با عشق، دعوی باطل است

در ضرب‌المثل عربی گفته می‌شود: «حب الشیئ یعمی و یصم»، یعنی عشق آدمی را کور و کر می‌کند. در انگلیسی همین معنا آمده، ولی با این تعبیر: The love is blind (عشق کور است) که مراد همان معناست. برداشت‌های دینی باید مبتنی بر عقلانیت و معرفت باشد. دینداری گاه از طریق جذبه‌های بدون معرفت و تحلیل عقلانی حاصل می‌شود. مجذوب شدن و عشق به شخصیت‌ها اگر بدون معرفت باشد، نتیجه‌اش چنین می‌شود که آنان معیار حق می‌شوند: هرچه آن خسرو کند، شیرین كند! این گونه برداشت‌ها همین ثمره را دارد. برای چنین افرادی هیچ تعلیمی ثمربخش نيست.

قرآن این گونه افراد را مردگان و یا کرانی می‌داند که هرگز صدائی را نمی‌شنوند: «انک لاتسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولّوا مدبرین: مسلّماً تو نمى‌‏توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى‏‌توانى كران را هنگامى كه روى برمى‏‌گردانند و پشت مى‌‏كنند فرا بخوانى!»(نمل،۸۰) حضرت مولا(ع) در نهج‌البلاغه می‌گوید: «ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال. اعرف الحق، تعرف اهله؛ و اعرف الباطل، تعرف اهله».

سخن در این است که در برخی حالات فقط تعلیم بی‌ فایده و اثر است؛ ولی گاه اثر دارد ولی اثرش منفی است. در قرآن همان‌طور که ایمان قابل افزایش است: «لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم»(فتح،۴)، کفر هم قابل افزایش است: «ثم ازدادو کفرا»(نساء، ۱۳۷). ظلمت‌های ناشی از رهبری طواغیت و قدرت‌های نامشروع همیشه در قرآن به صورت ظلمات جمع بسته شده است: «و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات». گويی ظلمت آنان افزون یافته است؛ چون طواغیت مرتباً آنان را شستشوی مغزی می‌دهند و به جهلشان تقدس می‌بخشند.

گذشته از ظلمت‌های ناشی از طواغیت، گاه برداشت‌های کج از متون دینی این اثر را دارد. آیات قرآن مجید در تاریخ اسلام بسیار شده که موجب انحراف افراد و بلکه گروه‌هايی گردیده است. خوارج نمونه‌ای از این گروه هستند. با خواندن یک جمله از قرآن که فرموده است: «ان الحکم الا لله» (يوسف،۶۷) چه ستم‌ها کردند! سرها بریدند، شکم‌ها دریدند. امیرالمؤمنین در نامه ۷۷ نهج‌البلاغه خطاب به نماینده‌ی خود ابن عباس در خصوص مذاکره با خوارج می‌فرماید: «لا تُخاصمهُم بالقرآن فإنّ القرآن حمّالٌ‏ ذو وجوه تقولُ و يقولون … و لكن حاججهُم بالسُّنّه فإنّهُم لن يجدوا عنها محيصا: با قرآن با خوارج مناظره مکن؛ زیرا قرآن کتابی است که می‌توان آیاتش را با احتمالات و توجیهات گوناگون معنی کرد، تو چیزی می‌گویی و آنها چیز دیگر و سخن به جایی نمی‌رسد؛ ولی با سنت پیامبر(ص) با آنها بحث کن که در برابرش پاسخی نخواهند یافت.»

برخورد مثنوی با مخالفان

حال ببینیم مثنوی چطور دراین خصوصیت همچون قرآن است. البته نسبت به مثنوی عده‌ای سخت مخالفند. معروف است که فلان کس کتاب مثنوی را با انبر می‌گرفت که دستش نجس نشود. ظاهراً این گونه مخالفت‌ها در همان دوران حیات مولوی هم بوده و مولوی بسیار دلتنگ و از آنان گله‌مند و آزرده شده است. در دفتر سوم می‌گوید:

پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد                       دود و گندی آمد از اهل حسد

من نمی‌رنجم ازین، لیک این لگد                                 خاطر ساده‌دلی را پی کند

خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی                               بهر محجوبان مثال معنوی

که ز قرآن گر نبیند غیر قال                               این عجب نبْوَد ز اصحاب ضلال

منظور مولانا از حكيم غزنوى، حكيم سنائى است كه مى‌گوید:

عجب نبود گر از قرآن نصيبت نيست جز حرفى

كه  از  خورشيد  جز  گرمى  نبيند چشم نابينا!

کز شعاع آفتاب پر ز نور                         غیر گرمی می‌نیابد چشم کور

خربطی ناگاه از خرخانه‌ای                       سر برون آورد چون طعّانه‌ای

این گونه مخالفت‌ها وموضع‌گیری‌ها در مقابل اکثر عالمان عقلی و عرفانی در تاریخ ادبیات اسلامی، سابقه زیاد دارد. صدرالمتألهین شیرازی (مؤسس حکمت متعالیه) شکوه‌اش از این گونه افراد در مقدمه جلد اول اسفارآمده که می‌گوید: «من گرفتار مردمی گشته‌ام که فهم و دانش از افق وجودشان غروب کرده و دیدگانشان از نگرش به انوار حکمت و رازهای آن مانند شبکوران از تابش انوار معرفت نابینا و کور است. آنان تفکر در امور ربانی و اندیشیدن در آیات سبحانی را بدعت شمارند، و مخالفت با مردم عادی و فرومایگان را گمراهی و مکر پندارند، آنان نسبت به کتب حدیث همانند حنبلیان‌اند (یعنی متجرنند و جمود دارند) که واجب و ممکن و قدیم و حادث نزدشان متشابه و همانند است؛ چون نظرشان از اجسام و قیود آن فراتر نرفته و فکرشان از این کالبد‌های تاریک و ظلمت‌زا گامی بیرون نگذارده است.»

تا آنجا که می‌گوید: «فأصبح الجهل باهر الرايات ظاهر الآيات فأعدموا العلم و فضله…: در این حال جهل و نادانی پرچم برافراشته و نشانه‌های خویش را آشکار ساخته و جاهلان، و برتری آن را از بین برده و عرفان و اهل آن را خوار شمرده و از حکمت روی برگردانده و از روی ستیز و انکار آن را از اهلش بازمی‌دارند؛ لذا طبایع را از حکما رمانده و دانشمندان و عارفان و برگزیدگان امت را مردود شمرده و خوار می‌دارند. از این روی هر کس که در مرداب جهل و کودنی بیشتر فرورفته و از نور علوم معقول و منقول عاری‌تر است به اوج اقبال و قبول پیوسته و در نظر دینداران داناتر و شایسته‌تر است. بسا عالمی که با کوبیدن درب آرزو، به درون راهی/ و جاهلی پیش از کوبیدن درب، به درون راه یافت!»

سپس ملاصدرا در تبیین علت این آشفتگی بازار دانش و رواج جهل چنین مي‌گوید: «چرا چنین نباشد؟ در حالی که پیشوایان ایشان گروهی هستند به دور از فضل و درستی که شانه‌هایشان از لباس عقل و راستی خالی و سینه‌هایشان از زینت آداب علم تهی است و جهات خیر و نیکی در چهره‌هایشان ناپیداست!»

حتی در این جریان خون‌ها ریخته شده است. امثال عین‌القضات همدانی، سهروردی به خون خفته‌ی این جریان هستند؛ اما این گونه مخالفت‌ها نمی‌تواند مصداق ضلالتی باشد که شیخ بهائی می‌گوید. ظاهراً منظور شیخ ضلالتی است که منشأش کج‌فهمی و نادرست‌فهمی از مثنوی است و این واقعیتی است. مثنوی به ادعای مولوی تفسیر قرآن است؛ چنان كه در دیباچه می‌گويد: «هذا کتابُ المثنوی و هو اصول اصول اصول الدین فی کشف اسرار الوصول و الیقین، و هو فقهُ الله الاکبر و شرع الله الازهر…: این کتاب مثنوی است، و آن اصول اصول اصول دین است در کشف رازهای وصول و یقین و آن فقه بزرگ خدا و راه روشن حق و برهان آشکار خداست. روشنایی آن مانند طاقچه‌ای است که در آن چراغی باشد…» بنابراین کاملاً می‌تواند همین نقش را داشته باشد، یعنی عده‌ای از او برداشت ناصحیح كنند و به کجراهه بروند.

حدیثی منقول از رسول الله(ص) است که ملاصدرا در مقدمه اسفار آورده و به موجب آن اصولاً مقتضای حکمت و مطالب حکیمانه همین است؛ یعنی برای فهم حکمت اهلیت و شایستگی لازم است و نباید حکمت را به غیر اهلش تحویل داد: «لا تعطوا الحکمه غیر اهلها فیضلها و لا تمنع اهلها فیظلمها: حکمت را به نااهلش مدهید که گم و ضایعش می‌کند واز اهلش دریغ مدارید که اگر چنین کنید، به حکمت ستم کرده‌اید.»

بنابراین از یک بیت مثنوی می‌تواند برداشتی بشود که موجب فساد و ضلالت افراد گرددکه چنین هم شده است. امروز در مجامع غربی برداشت‌هائی از مثنوی کرده‌اند که گويی او یک مرد معنوی سکولار و معتقد به اخلاقی جدا از دین بوده است.

درحالی که اگر کسی خوب مثنوی را بفهمد، می‌داند که مولوی را هرگز نمی‌توان از اسلام و قرآن جدا کرد. مثنوی تفسیری از قرآن است. حتی برخی با خواندن برخی اشعار مولانا و سوءبرداشت از آنها، شریعت را کنار بگذارند. به ابیات زیر در مثنوی دفتر دوم توجه کنید:

اندر استغنا مراعات نیاز                             جمع ضدّین است چون گرد و دراز

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد                         گشت دلّاله به پیش مرد، سرد

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح                        شد طلبکاری علم اکنون قبیح

چون شدی بر بام‌های آسمان                               سرد باشد جستجوی نردبان

ممکن است عده‌ای از این ابیات برداشت کنند که شریعت نقش نردبانی را دارد که آدمی را بالا می‌برد و پس از رسیدن به آن نقطه، دیگر نیازی به نردبان نیست و باید کنار گذاشته شود. در حالی که این یک فهم غلط و کج‌اندیشی است. نظر مولوی اين است که شریعت در آغاز راه مکلف برای او کلفت یعنی سختی است. وقتی سختی را شخص تحمل کند، به مقامی می‌رسد که دیگر سختی احساس نمی‌کند، به عبادت رغبت دارد و از آن لذت می‌برد؛ یعنی دقیقاً همان مطلبی که مولی امیرالمؤمنین(ع) فرمود: قوم عَبَدوا الله رهبه فتلک عباده العبید وقوم عبدوا الله رغبته فتلک عباده التجار و قوم عبدوا الله شوقا فتلک عباده الاحرار.

تفسیر قرآن به قرآن

برای فهم دین چه باید کرد؟ معلم قرآن کیست؟ مثنوی پاسخ می‌دهد:

معنی قرآن ز قرآن پرس و بس                         وز کسی که آتش زده‌ست اندر هوس

پیش قرآن گشت قربانی و پست                            تا که عین روح او قرآن شده‌ست

روغنی کو شد فدای گل به‌کل                           خواه روغن بوی کن، خواهی تو گل

معنای مصرع بیت اول چیست؟ روش تفسیر قرآن به قرآن از قدیم میان برخی مفسران معمول بوده و گفته‌اند که القرآن یفسّر بعضه بعضا. ابن عاشور محمد بن طاهر (مفسر قرن ۱۴) در تفسیر «التحریر والتنویر» و استاد علامه طباطبائی در «المیزان» (قرن ۱۵) روش خودشان را تفسیر قرآن به قرآن قرار داده‌اند. منظور این بزرگواران آن است که برای تفسیر یک آیه به آیات دیگر مراجعه باید کرد و آیات را در کنار یکدیگر باید تفسیر کرد.

بعید است منظور مولوی از پرسیدن معنای قرآن از قرآن این معنا باشد. نباید چنین پنداشت که مولوی در بیت اول دو مرجع برای فهم قرآن پیشنهاد کرده است: ۱ـ خود قرآن و ۲ـ شخص یا اشخاصی که هوا و هوس خود را سوزانده و ریشه‌کن کرده‌اند. خیر، دو مرجع پیشنهاد نکرده؛ زیرا اگر چنین بود میان مصرع اول و دوم تعارض بود. به خاطر آنکه از یک سوی گفته است و بس و از سوی دیگر مرجع جدیدی را معرفی کرده است. معنای بیت این است که تنها راه فهم قرآن، خود قرآن است. وقتی ما می‌خواهیم آیتی از قرآن را بفهمیم، باید به قرآن مراجعه کنیم. قرآنی که برای فهمش مشکل شده قرآن متن است، ولی به نظر مولوی قرآنی که مرجع برای فهم قرآن متن است این بار دیگر قرآن متن نیست، قرآن مجسم است.

منظور از قرآن مجسم، انسان‌های کاملی هستند که با سلوک و کشتن هوا و هوس و پیروزی در جهاد اکبر یعنی جهاد با نفس اماره و فنای فی‌الله، جانشان عین قرآن شده است. بنابراین مولوی در مصرع اول تنها راه فهم قرآن را رجوع به قرآن دانسته و در مصرع دوم قرآن مرجع را توضیح داده و بیت‌های بعد هم در توضیح مصرع دوم بیت اول را داده است. می‌گوید: انسان کامل نفس را قربانی قرآن کرده، به گونه‌ای که روحش عین قرآن شده است. بعد هم مثال آن روغن یعنی عطری را می‌زند که در درون گل قرار دارد. روغن چنان با گل متحد شده که وقتی آن را می‌بویید، يک چيزند؛ چه گل را ببویید، چه عطر را.

«فنای فی الله» در تعبیر عرفا همین مقام است. سالک پس از طی مراحل به مرتبه‌ای می‌رسد که وجودش الهی می‌گردد. در تفسیر عرفا از آیاتی مانند «انا لله وانا الیه راجعون» (بقره،۱۵۶)، «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه»(انشقاق،۶) و «ان الی ربک المنتهی» (نجم،۴۲) و به طور کلی تمام آیاتی که موضوع لقاءالله را مطرح مي‌کند، رجوع الی الله، منتهی بودن خداوند و ملاقات او همه بیانگر نوعی استعداد و به قول حکما امکان استعدادی جنس انسان‌هاست. انسان می‌تواند چنین تکامل کند.

ولی چون اکثر انسان‌ها قدر این نعمت را نمی‌دانند، نوادری موفق به این سیر و سلوک می‌شوند و به کمال می‌رسند که برای شیعه در درجه نخست شخص پیامبر(ص) و سپس پیشوایان و امامان(ع) هستند، هرچند که نوادری پیروان آنان بوده و هستند که قدم در مسیر کمال برداشته و به مقاماتی رسیده و لب از اظهار پوشانده‌اند.

به نظر می‌رسد مثنوی این پیام را از خود قرآن گرفته که در سوره مبارکه واقعه می‌فرماید: «انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لایمسّه الا المطهرون: آن قرآن بزرگوارى است، كه در كتاب محفوظى جاى دارد، و جز پاكان نمى‌‏توانند به آن دست يابند.» (واقعه، ۷۷ـ ۷۹) پس تنها مطهرون قرآن را «مَس» می‌کنند. شاید منظور از مس همین معنا باشد که دقیقاً قرآن در وجود آنان مجسم می‌گردد. به تعبیر دیگر سخن مطهرون قرآن را می‌چشند. متنوی در مورد قرآن گوید:

حرف قرآن را بدان كه ظاهرى است                       زير ظاهر، باطن بس قاهرى است

زير آن باطن يكى بطن سوم                                    كه در او گردد خردها جمله گم‏

بطن چارم از نبى خود كس نديد                                       جز خداى بى‌‏نظير بى‌‏نديد

تو ز قرآن اى پسر، ظاهر  مبين                                  ديو آدم را نبيند جز كه طين‏

ظاهر قرآن چو شخص آدمى است                     كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است


پی‌نوشت‌ها:

۱. متن سخنرانی در نشست شب‌های بخارا؛ کانون زبان فارسی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، سلسه بحث‌های گفتارهای قرآنی.

۲. متولد ۹۲۵ش در بعلبک، متوفای ۱۰۰۰ش در اصفهان. حکیم، فقیه، عارف، منجم، ریاضیدان، شاعر، ادیب، مورخ و دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری که در دانش‌های فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده است. به پاس خدماتش به علم ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم ‌بود، نام وی در فهرست مفاخر ایران ثبت گردید.

۳. اسفار، ج۱، ص۶، داراحیاء التراث العربی، بیروت.چاپ سوم، ۱۹۸۱ق (ترجمة خواجوی)

۴. الله نورُ السّموات و الارض مثلُ نُوره کمشکاه فيها مصباحٌ المصباحُ في زُجاجه. (نور، ۲۴)

۵. صدرالدین شیرازی، ملاصدرا، الاسفار الاربعه فی الحکمه المتعالیه ،ج۱، ص۱۰.

منبع: روزنامه اطلاعات