بسم الله الرحمن الرحیم
به حساب تقویمها – تقویمهای متعدد – امروز اول پاییز است یعنی اول مهرماه! ولی اگر بخواهیم این دو را دقیقاً به حالت ستارگان منطبق کنیم – که معمولاً همین جور است – میگویند وقتی خورشید چنین باشد، و یا چنان باشد! ولی خود این تقویم، که تقویم متداول بود این ایراد را داشت. این است که هیچکس تقریباً سال و سنه را نمیدانست حتی در اروپا هم منظم نبود. این تنظیمی هم که حالا شده است بعد از تنظیماتی است که ” حکیم عمر خیام در تقویم ایران ” معین کرد. به این معنی که مثلاً عید نوروز در اوایل، عید نوروز روزی بود که ظاهراً خورشید مثلاً از فلان محل طلوع میکرد. آن روز را اول فروردین میگرفتند که درست منطبق بود با روزی که شب و روز مساوی بود.
که سعدی می گوید:
صبحگاهان که تفاوت نکند لیل و نهار (شب و روز یک اندازه است).
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار (این روز را ماخذ بهار میگرفتند).
روی این امتحان (باقی ماندند) که خورشید از این که نقطه ظاهر میشد بعد کم کم فرق میکند، فردا از یک خورده آنطرفتر و همچنین. این روز اول را، روز بهار میگرفتند تا این برمیگشت بعد از ۶ ماه (مجدد) از این طرف برمیگشت. آن روز در واقع اول زمستان بود. خوب در این مثال را همان اولی که متداول شد برای تقویم فرنگی زدند، و این در همهی تقویمهای فارسی هم میشود. مثلاً گفتند: فلان کس امیرشان در روز اول فروردین مُرد ولی در روز بیست و سوم اسفند دفنش کردند. یعنی برگشتند به عقب! برای اینکه اصلاحی که کردن این چنین بود. اصلاحی که خیام (انجام داد) بستگی به حرکت شمس و قمر داشت و در پیاده شدنش با روزهای فارسی (تطابق دادند). من خودم یادم میآید که – خوب این برای من خیلی جالب توجه بود بچه بودم جوان هنوز خیلی ده دوازده ساله، ده یازده ساله – میگفتند: آن سالی که اول محرم، اول چلهی تابستان بود! من تعجب میکردم چطور میشود یک روز فرق میکند چرا؟ ولی این تقویمی که فرق نمیکند تقویم قمری است. یعنی برحسب حرکات قمر! چون حرکات شمس (خورشید) برای مردم عادی محسوس نیست. حرکت (منزلگاههای مختلف) خورشید محسوس نیست و حس نمیشود مگر گرما و سرمای آن فقط! ولی حرکت قمر (ماه) کاملاً منطبق با دید است. این است که در زندگی بشر اولیه این تقویم قمری که منطبق با حرکات ماه باشد زیادتر است.
ادیان هم – ادیانی که آمدند یعنی اسلام هم در واقع آخرین آنها – تقریباً بر هیچکدام تکیه نداشتند؛ نه تقویم شمسی و نه تقویم قمری ولی معذلک (هنگامی) که ناچار بودند برای درک بهتر مردم، تاریخ قمری به کار میبرند. ولی به ندرت جز چند جا در مورد این (مسأله) در قرآن ذکر نشده است؛ یکی در مورد (وضع) حمل زن حامله که مدت حمل را اگر خودشان درک نکردند، طبق شرع ۹ ماه میگیرند. این برای قطع و فیصلهی دعواست نه برای کشف حقیقت! به حقیقت کاری ندارند جز آنچه محسوس مردم هست. و محسوس، برای مردم یکی خورشید و یکی ماه است که بیشتر (قابل درک است). این است که تاریخ قمری ملاک عمل بود. مورد بعدی هم “شیر دادن کودک تا چه وقت حساب میشود و طفل رضی” آن هم گفت: دو سال است. در مورد تکامل روانی مرتاضین “چهل روز” قرار میدادند ، تمام (موارد) محسوس است.
بنابراین این هم که ما میبینیم، وقتی تاریخ موردی را تعیین میکنیم. اگر مذهبی باشد بر حسب تاریخ قمری است ولی آنچه که خود ما تعیین میکنیم برحسب تاریخ شمسی است. برای این که الان فرض کنید محرم شروع میشود، در مورد وقایع عاشورا، بعضی میگویند «سال۶۰ هجری» است و بعضیها میگویند «۶۱ هجری» است. این تفاوت از همین تفاوت (شمسی و قمری) برانگیخته شده است. بنابراین برای دوری از این تفاوت، رسم شده است که همان تاریخ قمری را به کار ببرند. یعنی بر حسب تاریخ قمری بگویند دهم محرم عاشوراست. اما هیچ کدام اینها از جنبهی شرعی نیست – یعنی نه این که اگر کسی تاریخ شمسی به کار برد، از مذهب به دور است و خیلیها او را طرد میکنند و نه اینکه هر کسی تاریخ قمری به کار برد به قول خیلیها ” امل ” است – اینها هر دو به واسطهی نیازی است که بشر دارد و این نیاز را احساس کرده است. خداوند نیازهای جانداران را در خودشان آفریده است. یعنی در یک سن معینی از هر کودک حیوانی، خود آن کودک خوردن شیر را طرد میکند و مادر هم او را رد میکند ولی میبینیم که در کار آن ها تفاوت حاصل نمیشود. یعنی زندگی آن ها کماکان میگذرد. برحسب احتیاجاتی که خودشان احساس میکنند. خود او احساس میکند که یک قدری باید بگردد تا غذا پیدا کند یکی میرود به کوهستان، یکی به جنگل، یکی به صحرا و دیگری به دریا. خداوند در آنجا به اختیار خود حیوان گذاشته است، و بخصوص در مورد بشر که او را خداوند خلیفه تعیین کرده است. که خودش فرمود: ” انی جاعل فی الارض خلیفه ” یک مقداری از این تاریخها را به عهدهی خود همان بستگی گذاشته است. آن وقت برای این که گاهی اوقات آن حیوان یا هر جانداری! مقید باشد، ” تاریخ سنی” قرار داده برای مقیدش. مثلاً بچه شیرخوار مدت حمل و شیر دادنش را جمعا گفته:” و حمله و فصاله ثلاثون شهرا ” یعنی تا ” ثلاثون شهرا ” جزو همین مدت حساب میشود. و فقه هم بر همین مبنا کار میکند ولی اصلش فطرتی است که خداوند در نهاد انسان آفریده است.
در مورد حیوانات فطرتی را خداوند آفریده ” شعور به آن فطرت ” یعنی: بفهمد! آن را به عهدهی خود جاندار (گذاشته است)؛ خودش بفهمد، خود جاندار که امروز چهل روز گذشته است مثلاً چه نباید! بنابراین این که در تقویمها و نوشتهها ” تاریخ قمری” در بعضی موارد، فقط به کار میرود و در بعضی موارد ” تاریخ شمسی ” اینها فرقی نمیکند. هیچکدامش به مذهب ارتباط ندارد ولی اگر تاریخ شمسی ملاک باشد کمتر اشتباه میشود اما سرسال تعیین سال به عکس است اگر تاریخ قمری باشد کمتر اشتباه میشود. بنابراین توجه بکنید هیچکس را در دلتان لعن نکنید که چرا این آقا تاریخ شمسی به کار برده و یا بالعکس! کسی را که تاریخ قمری به کار برده آن را هم صحیح بدانید و شاید اگر از لحاظ سال! بخواهید آن انطباقش با واقعیت بیشتر است. ولی این رسم اخیر که بین همهی بزرگان بوده است؛ این است که هم شمسی مینویسند هم قمری! قمری برای این مینویسند که چون سالها این کاغذ، این نوشته میخواهد بماند اشتباهی ایجاد نکند. شمسی مینوشتند از لحاظ این که در روز آن اختلاف نباشد. تمام توجه به این مطلب و تفاوتش را خداوند در اختیار ذهن بشر گذاشته است که بشر با کوششها و کاوشها این تقویمها را استخراج کرده که الان ما میبینیم. به هر جهت ما از گذشتگان خود هم ممنون هستیم که این را رعایت کردند و یک تقویم صحیح به ما رساندند که ما طبق آن رفتار کنیم. انشاءالله .
یک داستانی است در مورد اینهایی که کاسب هستند؛ داستان مشهوری که نتیجهاش ضربالمثل هم شده است. میگویند: ” قضیهی بوق حمام ” قدیم رسم بوده است بر سر حمام بوقی میگذاشتند. حالا چرا؟ نمیدانم. حالا که حمامهای عمومی کمتر هست. یکی که تجارت میکرد – میرفت و میآمد میخواست ببیند برای تجارت که میرود چه بخرد و بیاورد که در اینجا فایده داشته باشد – نگاه کرد دید بوق حمام هست. از حمامی پرسید: آقا این بوق چیست؟ حمامی گفت: این را خریدیم، هر حمامی یکی میخرد نگه میدارد. پرسید: این را چند خریدید؟ گفت: ما چون رفیقش بودیم، این بوق را مثلاً صد تومان به ما فروخت. این در ذهنش بود وقتی به مسافرت رفت و میگشت، به حمام رفت که خب بوق داشت. پرسید: این بوق را خریدید؟ گفت: بله. گفت: به چند میخرین. گفت: مثلاً یک مبلغی! گفت: این خیلی گران است. گفت: بوق را یکجا میفروشیم، یکمرتبه مثلاً هزار تا دوهزار تا. یعنی ما تاجر این هستیم. به هر کسی بخواهد از ما بخرد میفروشیم و دانهای یک تومان با او حساب میکنیم. خب این تو شهرش هر چی بفروشد (میارزد).
و حساب کرد خب اگر هزار تا بوق من از اینجا بخرم، هزار تا یک تومان اینجا میدهم ولی اگر بروم به شهر این هزار تا یک تومانی تبدیل میشود به هزار تا صد تومانی و خب این خیلی استفاده دارد. در حساب او اشتباهی نبود. جمع و تفریقش و حساب را هم بگذارند جلو فیثاغورث هم میگوید: درست است. یک بار هزار تا خرید، هزار تا بوق حمام خرید آورد تو شهرش، شهرش مثلاً پنج تا حمام داشت هر پنج تا آمدند هر کدام یکی خریدند و تمام شد. بعد دیگر هیچکس نیامد. یک مدتی و ماند هی ماند، دید که در آن جا ده تومان داده و هزار تا بوق خریده، الان اینجا فقط پنج تومان عایدش شده یعنی پنج دانه بوق فروخته است. گفت: این چه حسابی است، این چه چیزی است! خدا با من میانهاش خرابه من تا رفتم بوق حمام بخرم و تجارت کنم این جوری شد.
یکی به او گفت: تو خودت اشتباه کردی. خریت کردی باید حساب کنی که این خرید، فروش هم داشته باشد یا نداشته باشد. حالا همین وضع در زندگی خود ما هست. هر کدام از ما، از این حسابها خیلی میکنیم. از جوانی گرفته تا پیری. این را بعد گناهش را نیندازیم استغفرالله گردن خدا. بگوییم ما که تجارتمان را کردیم رفتیم هزار تا بوق خریدیم ولی از ما نخریدند. این خداست که به هر کاری دست میزنیم. بعد در سفر بعدی برای ” روشویی مثلاً حمام ” یک چنین حسابی کرد. باز دید هیچکس نخرید. گفت: عجب! آن تجارتی که کردم فایده نکرد بلکه ضرر کرد، آمدم این تجارت بکنم این هم ضرر کرد، پس این طبیعت با من بد است.نه! طبیعت با من بد نیست. آن ودیعهای که خداوند سپرده است به ما، یعنی «منطق و حساب همه چیز را با هم، ما درست بلد نیستیم» پس نگوییم که دنیا به من رو نیاورده است؛ دنیا پشت به من کرده نه! خود ما به دنیا پشت کردیم. یعنی دنیایی که عقل هم جزء آن دنیاست. این جواب عدهی زیادی است که نامهها به من نوشتند و مینویسند که چرا ما دست به هرکاری میزنیم شکست میخوریم؟ نگاه کنید “به چه کاری دست میزنید” میروید بوق حمام میخرید شکست میخورید. حالا این به همین مناسبت یادم آمد بگویم.