اکبر ثبوت
هنرسرای موسیقی مدینه
عبدالله بن جعفر (متوفای۸۰ق در مدینه طیبه) فرزند جعفر طیار و برادرزادهی امیر مؤمنان(ع) و از سرداران سپاه آن حضرت در جنگ صفین و نیز از اصحاب پیامبر(ص) و سه امام نخستین و همسر حضرت زینب(ع) و پدر دو یا سه تن از شهیدان کربلاست که دو پسر دیگرش نیز در ماجرای قتلعام مردم مدینه در هجوم سپاه یزید به شهادت رسیدند. افزون بر این همه، شخصیت عبدالله از دو لحاظ درخور توجه است:
الف) بخشندگی او، تا جایی که وی را «بحر الجود» (دریای بخشش) لقب داده و گفتهاند: در میان تمام مسلمانان هیچ کس بخشندهتر از وی نبوده است.
ب) جایگاه بلند وی در عالم تشیع را از احادیث فراوانی که در فضیلت وی نقل شده میتوان دریافت؛ از جمله حدیثی از امام صادق(ع) در ستایش از بخشندگی عبدالله و اهتمام او به حفظ ادب در برابر حسنین علیهماالسلام. مرحوم آیتالله خویی مینویسند: «عظمت او به مرتبهای است که نیازی به ستایش از او نیست؛ و همین بس که گفته شود امام علی(ع) همانقدر در حفظ جان وی اهتمام داشت که در حفظ جان عزیزترین فرزندانش.» (بنگرید به معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۰، صص۸ ـ ۱۳۷؛ قاموس الرجال، محمدتقی شوشتری ج۶، صص ۹ـ ۲۸۳؛ الاعلام، زرکلی، ج۴، ص۷۶)
اما آنچه در اینجا مورد نظر ماست، نقش او در ترویج موسیقی است؛ تا جایی که ترانههای خنیاگران را از او روایت میکردند (الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۳، ص۲۸۰) و حتی میتوان به استناد گزارشهای متواتر نتیجه گرفت که در سده اول هجری، هیچ کس به اندازهی او در تربیت موسیقیدانان ـ از مرد و زن ـ و حمایت از آنان نقش نداشته است. اینک شماری از موسیقیدانان و خنیاگرانی که در ظلّ حمایت او پرورش یافتهاند:
۱ـ سائب خاثر اصلاً از بردگانی بود که از غنائم کسری (شاه ایران) شمرده میشد. وی از همه برید و به عبدالله بن جعفر پیوست. به روایتی نیز عبدالله وی را خریده و آزاد کرده بود. مردی ایرانی به نام نشیط به مدینه آمد و خنیاگری کرد. عبدالله را خنیاگری او خوش آمد و سائب خاثر به عبدالله گفت: «من نظیر آنچه را این خنیاگر به فارسی ساخته، به عربی میسازم.» پس ترانهای ساخت که با این مصرع آغاز میشد: لمن الدیار رسومها قفر؟ (این سرای کیست که آثارش ویران شده است؟)
گویند این نخستین بار بود که در تاریخ اسلام، یک آهنگ عربی با ساختار استوار و فنّی عرضه شد. سپس عبدالله نشیط را خرید و او از سائب خاثر غنای عربی را فرا گرفت و موسیقیدانان و خنیاگرانی مانند ابنسریج و معبد و عزت المیلاء، موسیقی را از سائب خاثر آموختند و به روایتی، معبد آهنگهای بسیاری از او فرا گرفت و مردم نادانسته آنها را به معبد نسبت دادند با اینکه موضوع برای آشنایان به فن موسیقی آشکار بود. سائب خاثر مقیم مدینه و بسیار منیع الطبع بود و بنا به گزارشها، نخستین کسی بود که در مدینه ساز عود ساخت و با آن خنیاگری کرد. سرانجام نیز در قتل عام مردم مدینه در جریان هجوم سپاه یزید، مانند دو فرزند مولایش عبدالله به قتل رسید؛ زیرا یزید معتقد بود همهی کسانی که در آن شهرند ـ حتی خنیاگران و آوازخوانان ـ دشمن ویاند. پس از قتل سائب خاثر، مردی بر جنازهاش گذشت و نوک پایی به وی زد و گفت: «این مرد، حنجرهای نیکو داشت!» (الاغانی، ج۸، صص۵ ـ ۳۲۱؛ و اشارتی به آن در حاشیه بحارالانوار، ج۷۶، ص۲۵۹؛ الغناء فی الاسلام، عسیلی، ص۵۷)
۲ـ ابنسریج موسیقیدان و آهنگساز و خوانندهی مشهور سده اول هجری. در مکه متولد شد و برخی گفتهاند وی نخستین کسی است که ساز عود ایرانی را به مکه آورد و نواختن آن را از معماران ایرانی که برای تعمیر بنای کعبه آمده بودند، فرا گرفت و در آن مهارت بسیار یافت و آواز خود را با آن همراه ساخت و در ساختن آهنگها شهره بود. وی در انتقال موسیقی عربی از مرحلهی اقتباس به تکامل، نقش مهمی داشت و پس از او خوانندگان معروف؛ حتی با خواندن آهنگهای او به محبوبیت و جایزه دست مییافتند و شعرا در سرودههایشان او را میستودند. او را یکی از چهار رکن موسیقی عرب شمردهاند.
ابنسریج در کنف حمایت عبدالله بن جعفر میزیست و از همگان بریده و به عبدالله پیوسته بود و در اندوه و عزای کشتار فجیع مردم مدینه با هجوم سپاه یزید نیز نوحهی مؤثری ساخت و خواند که مورد توجه قرار گرفت و با همان به شهرت رسید؛ و حتی گفته شده که در همین سالها بر روی شعری در وصف شهدای کربلا نیز نوحهای هنرمندانه ساخت که با آن نوحه از تمام نوحهسرایان مکه و مدینه و طائف پیش افتاد. (دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، مدخل ابن سریج)
۳ـ نشیط بردهای ایرانی در خدمت عبدالله بن جعفر بود که عبدالله آزادش کرد. این خنیاگر با هنر خود ولولهای در مدینه برپا کرد که خنیاگران عرب ناگزیر شدند به جای نغمههای عربی، نغمههای فارسی عرضه کنند. با این همه، وی موسیقی عربی را نیز فرا گرفت تا از رقیبان پیش بیفتد. وی استاد برخی دیگر از خنیاگران زن و مرد نیز بود. (تاریخ الموسیقی العربیه، فارمر، ص۱۱۰)
۴ـ مالک طایی در کودکی پدر را از دست داد و در دامان عبدالله بن جعفر پرورش یافت و در خانهی او تعلیم خنیاگری گرفت و پس از درگذشت او، به یکی دیگر از بنیهاشم (سلیمان بن علی نواده ابنعباس معروف) پیوست. (فارمر، ص۱۴۵)
۵ـ بدیح الملیح و نافع الخیر هر دو از خنیاگران مشهور و از موالی عبدالله بن جعفر و وابستهی او بودند و در کنف حمایت او میزیستند. (فارمر، صص۱۰۰، ۱۱۳؛ الاغانی، ج۳، ص۲۸۰)
۶ـ از دیگر خنیاگرانی که در کنف حمایت عبدالله بن جعفر میزیستند: قند، عزت المیلاء، طویس٫ (الاغانی، ج۳، صص۳ ـ ۳۲ ؛ فارمر، ص۱۱۰)
این هم دو پردهی دیگر از دلبستگی عبدالله بن جعفر به موسیقی:
الف) جمیله مشهورترین زن خواننده در سده اول هجری بود؛ وی در همسایگی سائب خاثر ـ خنیاگر ایرانیالاصل و وابستهی عبدالله بن جعفر ـ میزیست و الحان و آوازهای او را حفظ میکرد و سرانجام در مدینه بسیار معروف گردید و موفقترین معلم موسیقی زنان شد و خنیاگران نامی عرب در خدمت او تربیت شدند. برخی وی را عالمترین کس به موسیقی دانستهاند؛ و هم گفتهاند که فرهنگ ایرانی در شکوفایی استعداد وی ـ مانند استادش سائب خاثر ـ سهم به سزایی داشته است. (الاغانی، ج۸، ص۱۸۷؛ دانشنامه جهان اسلام، ج۱۰، ص۷۹۱)
در مورد استفادهی عبدالله بن جعفر از خنیاگری جمیله نیز گزارش ابوالفرج اصفهانی درخور ذکر است: ابوعبّاد (همان معبد شاگرد جمیله؟) گفت: روزی به مجلس جمیله رفتم. مردم دوش تا دوش نشسته بودند. درخواست کردم چیزی به من بیاموزد. گفت: «دیگران پیش از تو آمدهاند و نمیتوانم تو را بر آنان مقدم بدارم؛ صبر کن تا نوبتت برسد.» در این گفتگوها بودیم که عبدالله بن جعفر وارد مجلس شد. جمیله بسیار شادمان شد و به پاخاست و عبدالله را بسیار حرمت نهاد و عبدالله در صدر مجلس نشست و همراهان او گِردش حلقه زدند. پس جمیله به حاضران اشارت کرد که برخیزند و بروند و به من اشاره کرد که بمانم. حاضران رفتند و جمیله به عبدالله گفت: «ای سرور من و سرور پدرانم! چگونه رضایت دادی که به خانهی کنیزت قدم نهی؟» او پاسخ داد: «من شنیدهام که تو سوگند خوردهای جز در خانهی خود خنیاگری نکنی و آمدهام تا شعر امرؤالقیس را که موجب نجات گروهی از مسلمانان از مرگ شد، با آواز خوش تو بشنوم.» جمیله گفت: «فدایت شوم! دستور میدادید، من به خدمت میرسیدم و کفارهی آن سوگند را هم خودم میدادم.» عبدالله گفت: «من نخواستم چنین باری بر دوشت بگذارم.» پس جمیله ساز عود را بر گرفت و شعری را که عبدالله خواسته بود، با ساز و آواز برایش خواند و عبدالله و همراهانش سبحانالله گفتند و چون آواز را به پایان برد، به عبدالله گفت: «بیشتر بخوانم؟» او پاسخ داد: «کافی است.»
سپس عبدالله برای حاضران توضیح داد که چگونه قومی از مسلمانان، در سفری از یمن به مدینه راه را گم کردند و سه روز با تشنگی و بیآبی مواجه و دل به مرگ نهاده بودند که ناگاه شترسواری آمد و یکی از آن قوم دو بیت از امرؤالقیس را خواند که حکایت از نیازمندی به جای امن با آب و سایه داشت. شترسوار پرسید: «گویندهی این شعر کیست؟» او پاسخ داد: «امرؤالقیس!» شترسوار گفت: «به خدا آن شاعر دروغ نگفته است.» سپس آنان را به جایی امن راهنمایی کرد که آبی گوارا داشت و سایهای برای آسودن. پس برفتند و نوشیدند و آب فراوان برداشتند و رو به مقصد نهادند. چون به مدینه رسیدند، برای پیامبر(ص) توضیح دادند که چگونه خداوند به برکت شعر امرؤالقیس حیاتی دوباره به آنان بخشید. عبدالله سخن را به انجام رسانید و همه آن را بپسندیدند. سپس او و همراهان وی برخاستند و برفتند. (الاغانی، ج۸، صص۹ـ۱۹۷)
ابوالفرج روایت دیگری نیز آورده است که به موجب آن، روزی جمیله محفلی سخت باشکوه بیاراست و در نامهای بس فروتنانه به عبدالله بن جعفر، اهل بیت پیامبر(ص) را بسیار ستود و از جمله نوشت: «وای بر آن که قدر شما را نداند و از آنچه خدا برای شما بر خلق واجب کرده، آگاه نباشد! بزرگی و جلالتی که خدا به خلق ارزانی داشت، در حقیقت از آنِ شما و فقط برای شماست.» سپس عبدالله را به حقِ قرآن و پیامبر(ص) سوگند داد که با حضور خود محفل او را بیاراید. چون نامه به عبدالله رسید و آن را خواند گفت: «ما میدانیم که جمیله ما را به دیدهی تعظیم مینگرد و خُرد و کلان ما را گرامی میدارد.» آنگاه به نامهرسان گفت: «به خدا من قصد داشتم به فلان جا بروم و سری هم به جمیله بزنم؛ اکنون که او نیز چنین خواستهای دارد، در بازگشت از آنجا به خانهی او میروم» و چون به خانهی او رفت، به برخی از همراهانش دستور داد بازگردند و برخی دیگر را با خود به درون خانه برد و از زیبایی و شکوه محفل جمیله به شگفت آمد و آن را ستایش کرد. جمیله گفت: «سرور من! این محفل را برای تو آراستهام.»
عبدالله نشست و جمیله و کنیزانش برای حرمتنهادن به عبدالله بر پای ایستادند. عبدالله جمیله را قسم داد که بنشیند. او در جایی که از عبدالله دور نبود، نشست و گفت: «سرور من! نمیخواهی برایت بخوانم؟» پاسخ داد: «بخوان!» پس او با آواز خوش، اشعاری را که شاعری به نام حذافه در ستایش عبدالمطلب (جدپیامبر(ص) و امام علی(ع)) گفته بود، خواند و عبدالله بر جمیله و بر حذافه آفرین فرستاد و گفت: «تو را به خدا قسم یک بار دیگر بخوان!» و او با آوازی بس خوش آن را خواند. سپس به هر کدام از کنیزانش یک ساز عود داد و آنان شروع به نواختن کردند و همراه با جمیله ـ دستهجمعی ـ اشعار حذافه را به آواز خواندند و کار را که به پایان بردند، عبدالله برخاست و به منزل خود بازگشت؛ و چون جمیله غذای بسیاری آماده کرده بود و عبدالله نیز نخست میخواست بماند، لذا به همراهانش گفت: «بمانید، غذا بخورید» و آنان پس از صرف غذا با شادی برگشتند. (اغانی، ج۸، صص۹ـ ۲۲۷)
باری، فشردهی آنچه در باب دلبستگی عبدالله بن جعفر به موسیقی و حمایتهای او از اهل این هنر گفتیم، در سخن هنری جرج فارمر ـ معروفترین پژوهشگر اروپایی در تاریخ موسیقی جوامع مسلمان ـ منعکس است: عبدالله بن جعفر از معدود دلبستگان جدی موسیقی در عصر خود، و خانهی او آکادمی موسیقی بود و اکثر موسیقیدانان و خنیاگران روزگارش در کنف حمایت او میزیستند. (تاریخ الموسیقی العربیه، ص۱۰۰)
برخی از دشمنان اهل بیت نیز دلبستگی عبدالله به موسیقی را دستاویزی برای طعنه و تعریض به وی گرفته بودند؛ چنان که به گزارش مورخ امین شیعی، مسعودی (مروج الذهب، ج۵، ص۳۸۵) عمرو عاص عبدالله را به دلیل دلبستگی به تغنّی (خنیاگری) نکوهش میکرد.
یکی از متفقهان شیعی معاصر به نام علی عسیلی عاملی نیز کتابی در مذمت موسیقی تألیف کرده که از آن برمیآید وی در هنر موسیقی، چیزی جز گناه و تباهی و زشتی نمیدیده است و با این همه، از پیوندهای عبدالله بن جعفر با موسیقیدانان و خنیاگران (مانند نشیط ایرانی، مالک بن ابی السمح و ـ بیش از همه ـ سائب خاثر) و دلبستگیاش به هنر ایشان گزارشهای متعددی آورده است. (الغناء فیالاسلام، صص۸ ـ ۵۵، ۶۰، ۹۳، ۹۵، ۱۰۰) نیز حکایت کرده که عبدالله برای دیدار عزت المیلاء (زنی خواننده و نوازنده از شاگردان نشیط و سائب خاثر)، به خانهی او میرفت و او برایش خنیاگری میکرد. (صص ۱۴۴، ۱۴۸)
البته این مؤلف نیندیشیده است که قداست عبدالله، با چنان پیوندها و دلبستگیهایی چگونه سازگاری داشته است؟ نیز در ستایش این بانوی خنیاگر مینویسد: «وی خُلقی کریم داشت و مسلمانیاش از هرگونه آلودگی به دور بود. مردم را به نیکوکاری دعوت میکرد و خود نیکوکار بود؛ دیگران را از بدی بازمیداشت و خود از بدیها پرهیز میکرد و…» (ص۱۴۸) که باز معلوم نیست بانویی با این همه صفات حسنه، چگونه به هنری اشتغال داشته است که به نظر مؤلفِ آن کتاب جز گناه و تباهی نبوده است؟!
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات