Search
Close this search box.

هَل مِن ناصر یَنصُرُنی

ashoura
تاریخ اسلام و خصوصا تاریخ تشیع، وقایع محرم سال ۶۱ هجری را با رنگ خون در صفحات غم‌بار خویش به ثبت رسانده است و بازگو کنندهٔ حکایتی تلخ از مظلومیت حق و غربت امام حسین(ع)، شقاوت غاصبان دین و البته حماقت و خیانت اهل کوفه و پیروان امام است.

 تاریخ را می‌خوانیم تا طریق صواب را بیاموزیم، می‌خوانیم تا راه کمال را بپوییم و خویش را دریابیم و به راه خطا نرویم و تجربه‌ها را مکرر نکنیم و مانع از تکرار مصیبت‌ها شویم. خردمندان گفته‌اند که از تاریخ باید عبرت گرفت. اما چگونه؟ در کربلایی که اسلام علیه اسلام به کارزار رفته و شیعه علیه شیعه تیغ کشیده است، از این آشفته‌بازار که قاتل و مقتول هر دو بسم‌الله می‌گویند و رو به یک قبله نماز می‌خوانند و برای اثبات خویش دم از کتاب وحی و سنت رسول خدا می‌زنند، چه باید آموخت؟ از حسین(ع) و از یاران او چه بیاموزیم؟ از کربلا و از روز عاشورا چه باید آموخت؟ اگر دانستن و دانستنی‌ها موجب معرفت و تشخیص حق از باطل وانگیزهٔ حرکت است، کدامیک از محققان و مورخان امروز می‌توانند مدعی شوند که حتی به اندازهٔ جاهل‌ترین دشمنان امام حسین در کربلا، مطلعند یا بیشتر می‌دانند؟! ما امام حسین(ع) و اصحاب او را ندیده‌ایم، اما دشمنان حسین در کربلا او را دیدند، آن‌ها می‌دانستند که او فرزند علی(ع) است و علی(ع) را دیده بودند و دیده بودند که او برادر امام حسن مجتبی(ع) است و مادر آن‌ها فاطمهٔ زهراست. بودند کسانی که حسین را درآغوش محمد(ص) دیده بودند! آن‌ها با حسین بیعت کرده بودند! آن‌ها دیده بودند آنچه را ما ندیده و به اندک شنیده‌ایم. چرا دانایی‌شان و دیده‌هایشان به کار ایمانشان نیامد؟!! امروز چه باید بدانیم که در آن روزگاران نمی‌دانستند؟ تا ما نیز به جهت آن نادانی تیغ بر اولیای خدا نکشیم! و بر پیکر آرمان و اهداف مقدس آن‌ها اسب جهالت ندوانیم! و در قول و فعل همسو با دشمنان خدا نباشیم! و بازیچهٔ سیاست و ابزار اجرای مقاصد آن‌ها نشویم!!

اندکی تعقل و ذره‌ای اندیشه کنیم! چه شد که امام حسین را خارجی گفتند؟! و بدعت‌گزارش خواندند! و فرزند ابوسفیان را امیرالمؤمنین گفتند!؟ چه شد که بیعت‌کنندگان و دعوت‌کنندگان حسین، او را عامل فتنه دانستند و ر‌هایش کردند و ایمان خویش را به زر و زور فروختند و به یزید پیوستند. چه شد که محبان و یاران امام هم، او را با سکوت و همکاری با خصم، تنهایش گذاشتند!! وقتی آنچه موجب بصیرت و یافتن حقیقت می‌شود را ندانیم و نابخردانه تنها حکایتگر تاریخ باشیم!! و عزا بگیریم و بر سر و سینه بزنیم، در واقع ما نیز به امام حسین و حقانیت او ظلم کرده‌ایم و این مدرس ایمان و همو را که آموزگار همه انسان‌ها در همه دوران‌ها ست، در حصار سال ۶۱ هجری و در سنگلاخ سرزمین کربلا به بند کشیده‌ایم و زینب کبری آن شیرزن بیشهٔ توحید را و پیام او را، همچنان دراسارت نگاه داشته‌ایم!!

اندکی فکر کنیم، چه شد که کوفیان چون تیغ عبیدالله را دیدند، ترسیدند و چون زرش را دیدند، طمع برداشتند و چون وعدهٔ مقام شنیدند، از یاری حسین پا پس کشیدند و عهد شکستند. آیا آن‌ها در ایمانشان و در معرفت به امام مشکل نداشتند؟! آن‌ها در اول عزم جنگ با یزید داشتند، اما ترازوی عقل را پیش کشیدند، حسین و آخرت را نسیه دیدند و یزید و دنیا را نقد و به قیاس و محاسبه افتادند، دیدند با یزید بودن چه امن است و ارزان و با حسین بودن چه صعب و گران، که اگر با حسین باشند تنها غنیمتشان خرسندی امام است و بهای آن را باید به خون و شهادت داد، پس راه آسانی برگزیدند و به ارزانی، شرافت و انسانیت خویش را در بازار دنیاپرستی به حراج گذاشتند. همان‌ها که جنگ و جهاد برای احیای دین محمد را واجب می‌دانستند، یکباره مصلحت‌اندیش شدند، آینده‌نگر شدند و اهل مماشات. عقل خود را بر‌تر از امام عصر خود دیدند و بر او خرده گرفتند که جنگ چرا!؟ گفتند مگر برادرت نبود که با معاویه صلح کرد و نگذاشت خون مسلمان به دست مسلمان ریخته شود!!؟ مگر نه حفظ جان از جملهٔ واجبات است!!؟ گفتند ما پیش از تو در آسایش بسر می‌بردیم؟! چرا صلح نمی‌کنی و بیعت با یزید نمی‌کنی تا از این بلا برهی و ما نیز در آرامش به سر بریم!! گفتند با این راهی که در پیش گرفته‌ای جماعت شیعه را به نابودی می‌کشانی؟ گفتند و گفتند اما نمی‌دانستند در این چرخش نیت و گردش حال و دوری از حسین در حقیقت به یزید پیوسته‌اند و یزید آن‌ها را به جنگ و جهاد با مولایشان کشانده است. یزید آن‌ها را به پرتگاهى در افکند و به معرکه‌ای در انداخت که در آن ایمانشان را به دست خویش ذبح کردند! و آنان همچون عمر سعد به وعدهٔ مُلک ری، حسین را به خون کشیدند و چنین شد که بیعت‌کنندگان با حسین، گزمه‌های پیدا و پنهانیِ!! خلیفهٔ جور شدند و عمل ناصواب خویش را با صد حدیث و آیه بزک کردند و مشوق ابلهان و بزدلان، برای پیوستن به یزید شدند.

فریاد حسین از پس قرن‌ها هنوز به گوش می‌رسد!

 «آیا کسی هست که مرا یاری کند؟»

او چه می‌گوید و از ما چه می‌خواهد؟ چگونه او را یاری کنیم؟ چگونه باشیم که در راه او باشیم؟ حسین از ما آزادگی و آزادمنشی می‌خواهد، حسین از ما بینش و هشیاری می‌خواهد! حسین از ما ستم‌ستیزی و شجاعت می‌خواهد! او از ما وفاداری و اراده‌ای آهنین می‌خواهد! حسین از ما بندگی حق می‌خواهد؟ حسین از ما معرفت و عشق به امام خویش می‌خواهد! حسین از ما می‌خواهد که در راه حق اسیر شبهه نشویم و حق را از باطل تمیز دهیم و در راه دوست یک‌جهت باشیم. حسین از ما می‌خواهد که او را و راه او را در هر زمانی و در هر مکانی پیدا کنیم، روح خویش را از خرافات پاک کنیم، ایمانمان را در طوفان بلا حفظ کنیم و از کمیِ همراهان و بسیاریِ گمراهان نترسیم و در راه دوست جان‌فشانی کنیم و شک و تردید به خود راه ندهیم.