پژوهشی جدید میگوید هر ده درختِ بیشتر در یک بلوک ساختمانی، احساس سلامتی ساکنانِ آن منطقه را یکدرصد افزایش میدهد. «برای اینکه بتوانیم همین میزان ارتقا را با پول به دست بیاوریم، باید به هر خانوار در آن منطقه دههزار دلار بدهیم یا مردم را هفت سال جوانتر کنیم.»
در سال ۱۹۸۴ پژوهشگری بهنام راجر آلریش متوجه روندی عجیب شد. این روند در بیمارستانی در حومۀ شهر پنسیلوانیا در میان بیمارانی جریان داشت که بعد از عمل کیسۀ صفرا در حال بهبود یافتن بودند. آنهایی که اتاقهایشان مشرف به درختان برگریز بود، نسبتبه کسانی که در اتاقهای مشابهی بستری بودند که پنجرههایشان بهسمت دیوار باز میشد، بهطور میانگین تقریباً یک روز زودتر مرخص شده بودند. نتایج، شگفتانگیز به نظر میرسید و درعینحال بدیهی؛ چراکه قطعاً دورنمایی پر از دار و درخت بیش از دیواری آجری و خستهکننده، اثر درمانی دارد. هر خاصیت شفابخشی که درختان داشته باشند، چطور تأثیرش از پشت پنجرهای شیشهای منتقل میشود؟
این همان معمایی است که زمینۀ پژوهشی جدید را فراهم کرد. نتایج این پژوهش در مجلۀ ساینتیفیک ریپورت به انتشار رسید و گروهی از پژوهشگران در امریکا، کانادا و استرالیا با مدیریت مارک بِرمن، استاد روانشناسی دانشگاه شیکاگو، دستاندرکارِ آن بودند. در این پژوهش دو دستۀ بزرگ از دادههای مربوط به شهر تورنتو با هم مقایسه شدند. هر دو دستۀ این دادهها، محلهبهمحله جمعآوری شده بودند. اولین ملاک، میزان تراکم فضای سبز بوده است که بر اساس تصاویر ماهوارهای و نیز لیست جامعی از تمام پانصدوسیهزار درختِ کاشتهشده در زمینهای عمومی مشخص شد. دومین ملاک، میزان سلامتی بوده است که بر اساس بررسی دقیق نودوچهارهزار پاسخدهنده ارزیابی شد. بعد از کنترل متغیرهای درآمد، تحصیلات و سن، برمن و همکارانش نشان دادند که ده درختِ بیشتر در هر قطعهزمینِ مفروض، برابر است با ارتقای یکدرصدیِ احساس سلامتی در ساکنانِ آن منطقه. برمن به من گفت: «برای اینکه بتوانیم همین میزان ارتقا را با پول به دست بیاوریم، باید به هر خانوار در آن منطقه دههزار دلار بدهیم یا مردم را هفت سال جوانتر کنیم.»
آیا چنین ارقامی تخیلی است؟ نوعی آفت[۱] موسومبه «ای. اِی. بی» که در سالهای اخیر صدمیلیون درخت را در سرتاسر امریکای شمالی از بین برد، تجربۀ طبیعی ناگواری را به وجود آورد. سازمان جنگلداری امریکا بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۷ گزارشهای مربوط به سلامتیِ این محدوده را استان به استان تحلیل کرد. این سازمان دریافت در مناطقی که درختان بهخاطر آفت از پا درآمده بودند، مرگومیرهای مرتبط با بیماریهای قلبیعروقی و تنفسی افزایش یافته است. در طول دورۀ تحقیقات بیش از بیستهزار مرگ در این مناطق ثبت شده است. دادههای تورنتو ارتباط مشابهی را بین پوشش گیاهی و بیماریهای متابولیسمیِ قلب نشان میدهد؛ یعنی بیماریهایی مانند حملۀ قلبی، سکتۀ مغزی و دیابت. برای مردمی که از این وضعیت رنج میکشند، یازده
یازده درختِ بیشتر در هر قطعهزمین مساوی است با حدودِ یکسالونیم جوانشدن.
بااینهمه جالبترین چیز دربارۀ این دادهها یکی از نکات ظریف آن است. تقریباً فقط درختانی در افزایش سلامتی نقش داشتهاند که در میان خیابان یا حیاطهای جلوی خانهها کاشته شده بودند؛ یعنی جاهایی که بسیاری از مردم از جلوی آنها عبور میکردند. بر اساس تحلیل فوق به نظر میرسد درختانی که در حیاطهای پشتی یا پارکها بودند، اهمیت چندانی در ارتقای سلامت نداشتهاند. چنین اثری میتواند به این علت باشد که درختانِ کنار جاده تأثیر بیشتری بر کیفیت هوای پیادهروها دارند یا به این خاطر که خیابانهای پردارودرخت، مردم را تشویق میکنند که بیشتر پیادهروی کنند. اما برمن مشتاق است فرضی را مطرح کند که برمیگردد به نتیجۀ تحقیقات آلریش دربارۀ پنجرههای بیمارستان: شاید فقط کافی است به یک درخت نگاه کنیم.
در اواخر قرن نوزده ویلیام جیمز، از پیشگامان روانشناسی و فلسفه، تمایزی را بین توجه «ارادی» و «غیرارادی» مطرح کرد. وقتی شما از تقاطعی شلوغ عبور میکنید یا در بحر محاسبات ریاضی فرورفتهاید، میزان ارادیبودنِ توجهتان را کاهش میدهید. شاید در ابتدا به ذهن کسی برسد که راه چاره این است که بیسروصدا در اتاقی تاریک بنشیند؛ اما چنین نیست. برمن میگوید: «محیط باید نوعی محرک داشته باشد که توجه غیرارادی شما یا درواقع همان کششِ بیاختیارِ شما بهسمتِ چیزی را فعال کند.» محیطهای شهری مطمئناً میتوانند توجه غیرارادی شما را تحریک کنند: صدای بوقبوق در میدان تایمز[۲]؛ اما این کار را به شیوهای خشن و تحکمآمیز میکنند که مستلزم تحتالشعاع قرارگرفتن و کمشدنِ توجه ارادی است. در مقابل، محیطهای طبیعی چیزی را مهیا میکنند که برمن آن را «برانگیختنِ ملایم و جذاب» مینامد. شکل شاخهها و امواجِ آب، چشمان شما را میربایند. ذهن شما نیز در پی آنها میرود.
یک دهه قبل، برمن که دانشجوی دکتریِ دانشگاه میشیگان بود، پژوهشی اجرا کرد که در آن داوطلبان را به پیادهروی پنجاهدقیقهای در یکی از مسیرهای مشخصشده میفرستاد: مسیری از میان باغ یا خیابانهای شهر. سپس آنها را مورد ارزیابیِ شناختی قرار میداد. آنهایی که در طبیعت پیادهروی کرده بودند، تقریباً بیستدرصد بهتر از دیگران در آزمونهای حافظه و تمرکز نتیجه گرفته بودند. همچنین آنها مراقب بودند حال بهتری داشته باشند؛ هرچند این کار تأثیری روی نمراتشان نگذاشت. برمن میگوید: «آنچه فهمیدیم، این است که نباید برای بهدستآوردن منفعت با طبیعت تعامل کنید.» بعضی پیادهرویها در ماه ژوئن بود و بعضی دیگر در ژانویه. بیشترِ مردم از راهپیمایی دشوار در زمستانِ بیرحم میشیگان لذت خاصی نبرده بودند؛ اما امتیازات آنها به همان اندازۀ آزمایشهای فصل تابستان بود. جای تعجب نیست که کسانی که توجه ارادیشان کمتر است، بهنظر منافع بیشتری از طبیعت کسب میکنند: گشتوگذار در طبیعت در پایانِ روزِ کاری نسبت به اولِ صبح احتمالاً تأثیر شفابخشِ بیشتری دارد و برای کسانی که مبتلا به افسردگی بالینیاند، پنج برابر کمککنندهتر است. شما میتوانید میزانِ کمترِ همین تأثیر را صرفاً با تماشای چشماندازِ بیرون پنجره یا برای تجربۀ راحت، تصویر منظرهای طبیعی ایجاد کنید. در طی چند سال اخیر، برمن و همکارانش بر ویژگیهای بصری «کم ارزشی» متمرکز شدهاند که بین محیطهای طبیعی و مصنوعی تمایز ایجاد میکند. برای این کار تصاویر را به اجزای بصریِ آن تجزیه میکنند: نسبت خطوط مستقیم به منحنی، رنگ و میزان اشباع رنگی، آنتروپی[۳] و…. باید به این نکته هم اشاره کرد که بهگفتۀ برمن «رنگها در طبیعت بسیار «نابتر» از رنگهای مصنوعیاند» و درنتیجه منظرۀ یک باغ نسبت به منظرۀ گوشۀ خیابان، اشباع رنگی بیشتری دارد. حالتی را تصور کنید که تصاویر، ترکیبی و درهمآمیختهاند؛ مثل درختان یا آسمانخراشها. ضمناً در این حالت هیچ شکل قابلتشخیصی نیز وجود ندارد. حتی در این حالت نیز همچنان میتوان بر اساس ویژگیهای «کم ارزش» بصری پیشبینی کرد که مردم چقدر هرکدام از آنها را دوست خواهند داشت.
خوب است بیندیشیم که چنین تحقیقاتی میتوانند سیاست عمومی را تحتتأثیر قرار دهند. بر اساس ادعای یکی از نشریات تجاریِ مربوط به مراقبتهای بهداشتی، کار آلریش تابهحال «مستقیماً بر طراحی ساختمانِ بسیاری از بیمارستانهای چندمیلیارد دلاری تأثیر گذاشته است». شاید دربارۀ طراحیِ شهرهایمان دوباره فکر کنیم. شاید مناظرِ خیابانی و سازههایی سرشار از رنگ با الگوی فرکتالی[۴] بسازیم تا با روحهای ما که تشنۀ طبیعتاند، آرامآرام نجوا کنند. هرچند، هدف برمن بسیار پیشپاافتادهتر از این است: او امیدوار است درختان بیشتری بکاریم. نتایج تحقیقات او نشاندهندۀ سلسلهمراتبی روشن و اصولی است. پیادهروی در جنگل در رتبۀ بالاتری از نگاهکردن به تصویر یک درخت قرار دارد. همچنین تصویری انتزاعی، هرچقدر هم آرامشبخش باشد، در رتبۀ بعد قرار میگیرد. در عمق وجود ما چیزی هست که به هندسۀ سهبعدیِ طبیعت پاسخ میدهد و این چیزی است که استدلالهای سودجویانه در برابر آن کم میآورند. اگر کسی به شما دههزار دلار یا ده درخت پیشنهاد داد، درختها را انتخاب کنید.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۲۳ جولای ۲۰۱۵ با عنوان How Trees Calm Us Down در وبسایت نیویورکر منتشر شده است.
[۱] The emerald ash borer (EAB)
[۲] یکی از مناطق تجاری منهتن در شهر نیویورک که بسیار شلوغ و پررفتوآمد است.
[۳] نوعی اندازهگیری آماری دربارۀ تصادفیبودنِ شدت رنگِ تصویر-دانهها.
[۴] نوعی طراحی که در آن هر جزء از تصویر یا سازه، با کلِ آن همشکل است.
الکس هاچینسن
ترجمۀ: سوده هرمزان
مرجع: NewYorker
منبع: ترجمان علوم انسانی