اکبر ثبوت
در برابر احادیث و گزارشها و تحلیلها و نظریههایی که در گفتارهای پیشین آوردیم، و حاکی از مجاز و ممدوح بودن استفاده از موسیقی است، پارهای از آیات و روایات را دالِّ بر مذموم و ناروا بودن آن دانستهاند و در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
در سورهی مبارکهی لقمان (آیه ۶ و ۷) آمده است: «و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضلّ عن سبیل الله بغیر علم و یتخذها هُزوا اولئک لهم عذاب مُهین. و اذا تتلی علیه آیاتنا ولّی مستکبراً کأن لم یسمعها کانّ فی اُذنیه وَقرا فبشّره بعذاب الیم: برخی از مردم کسانیاند که سخن بیهوده را خریدارند تا [مردم را] بی[هیچ] دانشی از راه خدا گمراه کنند و آن را به ریشخند گیرند؛ برای آنان عذابی خوارکننده خواهد بود. و چون آیات ما بر او خوانده شود، با نخوت روی برمیگرداند، چنانکه گویی آن را نشنیده [یا] گویی در گوشهایش سنگینی است؛ پس او را از عذابی پردرد خبر ده.» (ترجمهی استاد محمدمهدی فولادوند)
برخی از مفسران گفتهاند که مراد از «لهو الحدیث» غناست. (الغدیر، ج۸، صص۸-۶۷) در باب پیوند این آیه با تحریم موسیقی چند نکته را باید به یاد داشت:
۱. تا وقتی تعریف دقیقی از «غنا» که مورد اتفاق فقیهان و مفسران باشد عرضه نشود، تفسیر «لهو الحدیث» به غنا، کمکی به استنباط حکم حرمت موسیقی از آن نخواهد کرد؛ زیرا از طرفی تعریف واحد و دقیقی از غنا وجود ندارد؛ و به تصریح یکی از آیات عظام: راجع به کلمهی غناء بیش از سی تفسیر شده است. (آینهداران حقیقت، ج۱، ص۶۵۶) گذشته از آنکه احادیث متعددی در تجویز غنا وجود دارد و لذا نمیتوان غنا را به صورت مطلق و به هر شکل و در هر شرایط و زمانی حرام دانست. پارهای از این احادیث را در گفتار اول و سوم از این سلسله مقالات آوردیم. این هم حدیثی دیگر که شیخ ابوجعفر صدوق در کتاب معانی الاخبار (ص۲۷۹) از پیامبر(ص) روایت کرده است: «لیس منّا من لم یتغنّ بالقرآن» و مرحوم شیخ محمدباقر بهبودی، با ردّ تفسیر صدوق و مجلسی از این حدیث مینویسد: معنی حدیث آن است که «هر کس دارای غنا و ترجیع و آوازی زیبا باشد و بتواند با قرآن تغنّی کند (آن را با غنا بخواند)، ولی از بیم آنکه این کار گناه است و روا نیست قرآن را این گونه بخوانند، با قرآن تغنّی نکند، چنین کسی از ما نیست.» (ترجیع: آواز را در گلو گردانیدن؛ بنگرید به بحارالانوار، ج۷۶، صص۶ـ ۲۵۵ پاورقی) در پارهای از احادیث نیز میبینیم که فقط تغنّی به غنای حرام که انگیزهی ارتکاب معاصی شود (غناء حرام یبعث فیه علی المعاصی) نکوهیده شمرده شده است. و نه همهی انواع غنا (بحارالانوار، ج۷۶، ص۲۶۲).
۲. اگر هر گونه موسیقی را «لهو الحدیث» بدانیم، این پرسش پیش میآید که این عنوان (و معنی فارسی آن: سخن بیهوده) چگونه بر آهنگهای موسیقی که همراه با سخن نیست، تطبیق میکند؟ به علاوه، آیا هر جا سخنی به موازات آهنگهای موسیقی عرضه شد، مصداق «لهو الحدیث» و سخن بیهوده است؟ با مراجعه به احادیث، و نیز گزارشهایی که در سه گفتار پیشین آوردیم، میتوان دریافت که سخنانی که – به موازات عرضهی آهنگهای موسیقی – در آن احادیث و گزارشها عرضه شده، به هیچ وجه مصداق سخن بیهوده نبوده است تا درخور نکوهشهای موجود در این آیه باشد. این سه بیت از مثنوی مولانا را که در فلسفهی فرایض دینی (نماز و روزه و زکات) سروده است بخوانید:
این نماز و روزه و حج و جهاد هم گواهی دادن است از اعتقاد
روزه گوید کرد تقوا از حلال با حرامشدان که نبود اتصال
وان زکاتش گفت کو از مال خویش میدهد، پس چون بدزدد ز اهل کیش؟
(مثنوی، به خط میرخانی، ص۴۲۶)
نیز فصل مبسوطی از مثنوی که همگان را به سرمشق گرفتن از امام علی(ع) در اخلاص عمل دعوت میکند و آغاز آن: از علی آموز اخلاص عمل…
اکنون اگر کسی این اشعار را همراه با آهنگی مناسب با آنها و به آواز خوش بخواند، آیا برای دعوت مردم به اخلاص در عمل و ادای فرائض مؤثرتر نیست؟ بدین ترتیب چگونه میتوان هر گونه موسیقی را لهوالحدیث شمرد؟
۳. برای آنکه معنای دو آیهی یاد شده بهتر فهمیده شود، نگاهی به شأن نزول آن میاندازیم و کسی را که این دو آیه در نکوهش عملکردهای وی نازل شده، معرفی میکنیم.
نَضر بن حارث مردی از بنی عبدالدار (از شاخههای قریش) بر آیین زندیقان و موسیقیدان، نوازنده، شاعر، از دلیران و بزرگان قریش و پرچمدار مشرکان در جنگ بدر بود و در پی همان واقعه به قتل رسید. به روایتی نیز در میدان جنگ مجروح شد و در پی آن از خوردن و نوشیدن خودداری کرد تا بمرد.
نضر در دانشگاه جندی شاپور طب خواند. او از کتب فارسیان اطلاع داشت و از پزشکان و جراحان نامی به شمار میرفت. در سفر به عراق، بهعنوان قاصد به دربار خسرو ـ پادشاه ایران ـ راه یافت و موسیقی ایرانی و نواختن عود (بربط) به الحان فارسیان و خنیاگری با این ساز را در دربار عربی حیره آموخت و چون به مکه آمد، عود را نیز با خود برد. او الحان فارسی را با آن ساز مینواخت و به مکیّان میآموخت و موسیقی ایرانی را رواج میداد. قریش که تا آن هنگام فقط گونهای خاص از خنیاگری را میشناختند، با دیگر شکلهای خنیاگری نیز آشنا شدند و کنیزان خواننده اختیار کردند. نضر موسیقی و خنیاگری را وسیلهای برای منصرف کردن مردم از اسلام و قرآن قرار داد و هنر داستانسرایی را نیز در این راه به کار گرفت.
به روایت اکثر مفسران، وی برای تجارت به ایران میرفت و از ایران و حیره کتابهای ایرانی را میخرید؛ کتابهای اخبار و قصص پارسیان و سیَر و مقامات و جنگنامههای ایشان همچون داستان رستم و اسفندیار و بهرام و دیگر خسروان ایران و نیز کلیله و دمنه. او این داستانها را به عربی برگرداند و در مکه در مجامع و محافل قریش و عرب، آنها را برای ایشان بازگو میکرد، به نوعی که همه شیفته و فریفتهی او میشدند. میگفت: «افسانهای شیرین آوردهام که شیرینتر از افسانههایی است که محمد بر ما میخواند! محمد قصهی عاد و ثمود را حکایت میکند و از عظمت ملک سلیمان و داوود خبر میدهد؛ و من قصهی رستم و اسفندیار و بهرام و خسروان ایران و ملوک حیره را برای شما حکایت میکنم و از وسعت مملکت و وفور ابهت شاهان ایران خبر میدهم.» پس هر جا که پیامبر(ص) سرگذشت اقوام منقرض شده را به قصد عبرتانگیزی روایت میکرد، نضر نیز به نقل داستانهای شاهان ایران و سرگذشت رستم و اسفندیار و… میپرداخت.
قصههای او برای عرب تازگی داشت و آنان را خوش میآمد و همه رو به او میآوردند و با سرگرم شدن به داستانهای وی، از گوش دادن به قرآن و تدبر در آن بازمیماندند. نضر همچنین کنیزان مطرب و خنیاگر میخرید و چون میشنید کسی میخواهد مسلمان شود، او را به نزد کنیز خود میبرد و به کنیز میگفت: «به او طعام و شراب ده و برایش خنیاگری کن.» به آن کس نیز میگفت: «اینها از آنچه محمد تو را به آن دعوت میکند، نماز و روزه و جنگ در رکاب او، بهتر است!»
از پارهای گزارشها برمیآید که برخی دیگر از مخالفان اسلام در عصر پیامبر(ص) نیز، به پیروی از نضر بن حارث، «کنیزان آوازهخوان میخریدند و مردم را با شنیدن اصوات و الحان ایشان از شنیدن کلام حق بازمیداشتند و کنیزان را بر آن میداشتند تا با کسانی که خواهند مسلمان شوند معاشرت کنند، و با مشغول داشتن دل آنان به آهنگهای دلنشین خود، آنان را از تصمیم به مسلمان شدن منصرف نمایند.» و چنانکه مفسران گفتهاند: دو آیهی یادشده، در مذمت نضر و احتمالاً دیگر کسانی که به شیوهی او کار میکردند، نازل شده است. (بنگرید به: المیزان، ج۱۶، صص۳ـ۲۱۲؛ الدرّ المنثور، ج۶، صص۴ـ۵۰۳؛ برای دیگر منابع مربوط به نضر نیز بنگرید به مقالهی نگارنده در فصلنامه موسیقی ماهور، س۱۲، ش۴۸، صص۳ـ۶۲ پاورقی)
از آنچه گفتیم، میتوان دریافت که نضر بن حارث از دو راه میکوشید مردم را از توجه به قرآن بازدارد و آنان را به وادی گمراهی سوق دهد:
*برپاییِ بزمهای خنیاگری همراه با بادهگساری.
*بازگو کردن افسانههای ایرانیان مانند رستم و اسفندیار و سرگذشتهای پادشاهان ایران و حیره، و نقل از کتابهایی همچون کلیله و دمنه.
با این مقدمات، نکوهشهایی هم که در سورهی لقمان از نضر شده، متوجه هدفی است که وی از آن دو راه دنبال میکرده است؛ یعنی دعوت به روگردان شدن از کلام الهی و انحراف از صراط مستقیم و گمراه کردن مردم؛ و این هدف نیز با هر وسیلهای دنبال شود، درخور تخطئه و تقبیح است و اختصاصی به استفاده از موسیقی یا داستانسرایی ندارد؛ و در مقابل، اگر استفاده از موسیقی یا داستانسرایی در راستای چنان هدفی نباشد که وی داشته، و به وسیلهی آن دو هنر، خواستههای معقول و مشروعی برآورده شود، دلیلی بر ممنوع و مذموم بودنِ آن نیست. چنانکه با وجود مذمت از عمل نضر در بهرهگیری از مثلاً داستان رستم و اسفندیار و افسانههای کلیله و دمنه، هیچ فقیهی نقل آن داستان و نیز افسانههای مزبور را ـ تا وقتی با گناه دیگری همراه نباشد – حرام ندانسته است. حتی با وجود خاطرهی بدی که مسلمانان از نضر داشتند و کار او را در عرضهی این داستان برای معارضه با قرآن مردود میشمردند، اما نقل این افسانه ـ و نه با هدفی که نضر دنبال میکرد ـ همچنان رواج داشت؛ و در سرگذشت عبدالله بن عباس عموزادهی پیامبر(ص) و امام علی(ع) و جدّ خلفای عباسی که از اعاظم صحابه و مقدسان و از فقیهان و مفسران و محدثان نامی بود، آوردهاند که شاگرد عظیمالشأن وی سعید بن جبیر گفت: من در نزد او بودم که جماعتی از اهل تفسیر قرآن آمدند و در نزد او آن علم را آموختند و رفتند. سپس جماعتی که به قرآئت قرآن میپرداختند، آمدند و قرائت خود را در خدمت وی درست کردند و رفتند. آنگاه جماعتی آمدند و بر وی علم فقه خواندند و رفتند. و گروهی از مردم فارس آمدند و اخبار رستم و اسفندیار را از او پرسیدند و او آن داستان را برایشان بازگفت. پس من (سعید) به او گفتم: «ای عموزادهی پیامبر خدا! خدا دانشها را در تو فراهم آورده و چه گنجینهای سودمندتر از گنجینههای دانش که در سینهی تو پنهان است!» (بنگرید به گفتاری از نگارندهی این سطور در نشریهی گزارش میراث، ش ۳ ـ ۶۲، صص۶۱- ۱۶۰)
شیخ اجل سعدی نیز هدف از نقل این داستان در شاهنامه و آثار مشابه آن را دعوت به عبرت گرفتن و پندآموختن از سرنوشت پیشینیان دانسته و برای اندرزگری، قصیدهای را که ظاهراً در ستایش یکی از ارباب قدرت سروده، با این ابیات آغاز کرده است:
اینکه در شهنامهها آوردهاند رستم و روئینهتن، اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند و مایِ شوخ چشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
(کلیات سعدی، ص۷۲۴)
و اینها یعنی همانچه در نهجالبلاغهی شریف آمده است: «واعرض علیه اخبار الماضین، و ذکّره بما اصاب من کان قبلک من الاوّلین، و سر فی دیارهم و آثارهم فانظر فیما فعلوا و عمّا انتقلوا و این حلّوا و نزلوا: خبرهای گذشتگان را بدو (قلب خود) عرضه دار، و آنچه را به آنان که پیش از تو بودند رسید، به یادش آر؛ و در خانهها و بازماندههای آنان بگرد و بنگر که چه کردند، و از کجا به کجا شدند و کجا بار گشودند و در کجا فرود آمدند.» (بنگرید به نهجالبلاغه با ترجمهی شادروان دکتر شهیدی، ص۲۹۶)
در سورهی مبارکهی مؤمنون (آیه ۱ تا ۳) آمده است: «قد افلح المؤمنون. الذین هم فی صلاتهم خاشعون. والذین هم عن اللغو معرضون: بهراستی که مؤمنان رستگار شدند، همانان که در نمازشان فروتنند، و آنان که از بیهوده رویگردانند.» (ترجمة استاد فولادوند)
در تفسیر واژهی «لغو» (بیهوده) گفتهاند که مراد از آن «الغناء و الملاهی» است (المیزان، ج۱۵، ص۱۳؛ الغناء فی الاسلام، ص۱۶۰) و بدین ترتیب، روگردان بودن از غنا و ملاهی، از ویژگیهای مؤمنان شناخته شده است. در این مورد نیز نکات زیر درخور توجه است:
۱. آن گونه که در المیزان آمده: «لغو هر فعلی است که فایدهای در آن نباشد؛ و به اعتبار اختلافِ اموری که فایده به آنها عاید میشود، مختلف است. پس چه بسا کاری که نسبت به امری لغو است و همان کار نسبت به امری دیگر مفید و سودمند است. پس کارهای لغو از نظر دین کارهای مباحی است که نه فایدهی اخروی بر آنها مترتب است و نه فایدهی دنیویی که فایدهی اخروی هم در بر داشته باشد، مانند خوردن و نوشیدن به انگیزهی ارضای هوس که میتواند موجب تقویت انسان برای طاعت و عبادت حق نیز بشود. پس اگر کاری فایدهی اخروی، یا فایدهی دنیویی که متضمن فایدهی اخروی است نداشت، آن کار لغو محسوب میشود. و به تعبیر دقیقتر، همهی کارهایی که بیرون از دایرهی واجبات و مستحبات باشد، لغو است.» (المیزان، ج۱۵، ص۹) با این تفسیر از «لغو»، لازمهی لغو بودن خنیاگری، حرام و معصیت بودن آن نیست و در دو آیه از قرآن کریم (بقره، ۲۲۵؛ مائده، ۸۹) نیز تصریح شده است که: «لا یؤاخذکم الله باللغو فی ایمانکم: خداوند شما را به سوگندهای لغوتان مؤاخذه نمیکند.»
۲. اگر لغو را به «غنا» تفسیر کنیم و پرهیز از آن را به همین دلیل لازم بدانیم، باز تا وقتی که تعریف دقیقی از غنای حرام در دست نباشد، حرام بودن موسیقی را از این آیه نمیتوان استنباط کرد؛ زیرا مسلماً هر نوع غنا را نمیتوان حرام دانست و در بسیاری از احادیث، انواعی از غنا تجویز شده است. ـ برگردید به گفتاراول و سوم.
۳. با توجه به تفسیری که از «المیزان» برای واژهی «لغو» (بیفایده) یاد کردیم، بسیاری از موسیقیها مصداق آن نیستند. و ما در گفتار سوم به نقش مثبت موسیقی و فواید مشروع و عقلانی آن، در عرصههای مختلف اشاره کردیم و این هم سخنی از ابوریحان بیرونی بزرگترین دانشمند تاریخ اسلام: «یشفون الاسقام بالزمر و الالحان: با آهنگها و نغمههای موسیقی، بیماریها را درمان میکنند.» (الاحکام النبویه فی الصناعه الطبیه، ج۲، ص۳۲) به علاوه، احادیث متعددِ حاکی از جواز موسیقی مانع از آن است که همهی گونههای موسیقی را لغو بدانیم.
حدیثی از امام علی(ع)
امام علی(ع) در پایان گفتگویی که در یکی از شبها با یکی از یاران خاص خود (به نام نوف بَکالی یا بِکالی) داشت به وی فرمود: «یا نوف! انّ داود علیه السلام قام فی مثل هذه الساعه من اللیل، فقال: انها ساعه لا یدعو فیها عبد الا استجیب له الا ان یکون عشارا او عریفا او شرطیا او صاحب عَرطبه [و هی الطنبور] او صاحب کوبه [و هی طبل، و قد قیل ایضا: ان العرطبه الطبل، و الکوبه الطنبور].» ترجمه: ای نوف! داوود(ع) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتی است که بندهای در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود، مگر آنکه باج ستانَد، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند، یا خدمتگزار داروغه باشد، یا طنبور نوازد، یا دارندهی کوبه باشد و آن طبل است.» [و گفتهاند عرطبه، طبل است و کوبه، طنبور]. (نهجالبلاغه، با ترجمهی شادروان دکتر شهیدی، ص۳۷۸)
پرسش: آیا از این سخنان امام(ع) میتوان نتیجه گرفت که دعای همهی عریفان و شرطیان و عشریهگیران و طبلزنان و طنبورنوازان مستجاب نمیشود و عمل آنان معصیت است؟
پرسش بالا، پاسخ مثبت نمیتواند داشته باشد؛ زیرا:
الف) عریف چنانچه در مجمعالبحرین (ج۲، ص۱۶۳) آمده، کسی بوده که امور قبیله و جماعت را سرپرستی میکرده و گزارش اوضاع و احوالشان را به دیگران میرسانیده و در مرتبهای مادون رئیس جای داشته است. عریفان (در عربی: عرفا) در حکومت امیر مؤمنان(ع) هم بودهاند، و در کافی (ج۱، ص۴۰۶) میخوانیم: از همدان و حلوان، عسل و انجیر آوردند و امام(ع) به عریفان دستور داد یتیمان را حاضر کردند و آن خوراکیها را به ایشان خورانید. (نیز بنگرید به بحار، ج۴۱، ص۱۲۳)
با این مقدمات، شغل عریفان ـ به خودی خود و بیآنکه منجر به گناهی شود ـ درخور ایراد نبود و معصیت به شمار نمیآمد.
ب) شُرطی به گونهای که نیز در مجمع البحرین (ج۱، ص۴۹۹) آمده، منسوب به شُرطه؛ و شرطه یکی از افراد شُرَط است. و شرط به معنی یاران حاکم و پیشمرگان و پیشاهنگان سپاه و مفرد آن شَرَطه به معنی لشکر است. کسانی از یاران برگزیدهی امام علی(ع) نیز که در میدانهای نبرد پیشگام بودهاند، عنوان شَرَطه الخمیس (خمیس: لشکر) داشتهاند؛ از جمله اَصبَغ بن نباته و عبدالله بن یحیی حضرمی و پدرش. در حدیثی از امام علی(ع) نیز آمده است که نام شرطهالخمیس را خدا به زبان پیامبرش بر آن بخش از سپاه امام علی(ع) نهاد و شمار آن سپاه پنج شش هزار نفر بود. (نیز بحار، ج۴۲، صص۵۲ ـ ۱۵۰) از آنچه گفتیم، میتوان دریافت که شغل شُرطی نیز ـ به خودی خود و بدون آلودگی به گناهی دیگر ـ معصیت نبوده است.
ج) طبلزنان نیز کسانی بودهاند که در جنگها یا برای آگاه کردن مردم از ورود کاروانها و مقاصد دیگر طبل میزدند و این کار نیز در حضور پیامبر(ص) و امام علی(ع) انجام میشده است. چنانکه به روایت ابن شهرآشوب: در جنگ صفین ـ در لیلةالهریر ـ اصحاب امام علی(ع) از چهار سوی سپاه معاویه طبلها را به صدا درآورده بودند. (مناقب، ج۳، ص۲۱۰؛ بحار، ج۳۲، ص۵۸۸ ـ و برگردید به گفتار نخست از همین سلسله مقالات)
از مجموع توضیحات یادشده میتوان به این نتیجهی قطعی رسید که آنچه در کلام نورانی امام علی(ع) خطاب به نوف مورد مذمت قرار گرفته و تقبیح شده، عمل عریفان و شُرطیان و ساززنانی است که این کارها را برای اهداف نامشروع از جمله یاری ستمگران و «تعاون بر اثم و عدوان» انجام میدادهاند و اگر عمل ایشان، نه برای آن اهداف، بلکه مثلاً برای کمک به مردم و بهعنوان همکاری با حکومتهای صالح باشد، نه فقط گناه نیست، بلکه مطلوب و مستحسن نیز هست؛ چنانکه برخی از شارحانِ حدیث نیز عریفان را در صورتی سزاوار عذاب میدانند که وظیفهی ریاست و سرپرستی را ادا نکنند و البته در برابر این دسته عریفان که عریفان اهل دوزخند، ذکرِ عریفان اهل بهشت نیز در احادیث آمده است. (معانی الاخبار، صدوق، ص۳۲۳؛ مجمعالبحرین، ج۲، ص۱۶۳)
«عشّاران» نیز که امام(ع) آنها را نکوهیده، عمّال گردآوری مالیات در حکومتهای ستمگر بودهاند که اموال مردم را به ناروا میگرفتهاند و با تسلیم آن اموال به حکام ظالم، آنان را در بیدادگریها و تبهکاریهای خود یاری میکردهاند و بدیهی است که این نکوهشها شامل حال کسانی که در حکومتهای صالح و برای برآوردن نیازهای برحقِ جامعه از مردم مالیات میگیرند، نمیشود.
باری، کلام امام علی(ع) که آوردیم، هرگز دلالت بر آن ندارد که عمل تمامی شرطیان و عریفان و مالیاتبگیران و نوازندگان گناه است.
حجت نبودن عمل غیرمعصوم
برخی از منتقدان این مقالات گفتهاند: «عمل عبدالله بن جعفر (در تأسیس مهمترین هنرسرای موسیقی در سدهی اول هجری، آن هم در مدینه) به لحاظ شرعی هیچگونه حجیتی ندارد؛ زیرا او معصوم نبوده است.» و این سخن صد در صد صحیح و مقبول است؛ و قول و عمل عبدالله و هیچیک از بزرگان صحابه و تابعان و محدثان و فقیهان بزرگ، حجیت ندارد. با این همه، وقتی به جوامع بزرگ فقه ـ مانند جواهر ـ نگاه میکنیم، میبینیم در ابواب مختلف فقهی، هر نظریهای را نقل میکنند، در کنار دلایلی که برای اثبات صحت آن میآورند، نام فقیهانی را هم که به آن نظریه معتقد بودهاند، ذکر میکنند و این یعنی: مقبولیت یک نظریه در نظر فقیهی مانند محقق یا علامه یا شهید ـ یا هر فقیه درجه سه و چهار ـ قرینهای است که برای تأیید صحت آن (و نه اثبات صحت آن) به کار میآید. اکنون اگر مقبولیتِ یک نظریه در نظر فقیهی که قرنها پس از معصومان (علیهم السلام) میزیسته، میتواند قرینهای برای تأیید صحت آن به شمار رود، چگونه عملکرد فردی از خاندان رسالت(ص) که با پنج شش تن از معصومان معاصر بوده و نزدیکترین پیوندها را با ایشان داشته و کمال حرمت را به وی مینهادهاند، حتی در حد فتوای فقیهان قرنهای بعد نیز نمیتواند مورد استناد باشد؟ مگر نه اینکه عملکرد او در برابر دیدگان امامان معاصر خود بوده و امامان بعدی هم از آن آگاه بودهاند؟ و مگر نه اینکه حتی دشمنان اهل بیت، عبدالله بن جعفر را به دلیل دلبستگی به موسیقی نکوهش میکردهاند؟ پس چگونه هیچ سخنی از امامان بزرگوار که حاکی باشد عبدالله را به دلیل آن همه اهتمام در ترویج موسیقی گناهکار میدانستهاند، نقل نشده؟ چنان که هیچ عالم شیعی نیز (در حدی که من میدانم) سخنی جز در مدح و ثنای او نگفته و کتب شیعه در رجال و تراجم احوال، پر است از شرح بزرگواریها و مناقب او به روایت از امامان و پیشوایان دین. عالم و متکلم بزرگ شیعه، شهید قاضی نورالله شوشتری هم گزارشی آورده که حاکی است عبدالله بن جعفر در شهر مقدس مدینه، کنیزی مغنّیه (خواننده و خنیاگر) را به بهای گران خرید و او را به خانهی عالِمی که در آن شهر، شیفته و دلباختهی غنا و خنیاگری وی بود، فرستاد تا حداکثر بهرهمندی را از هنر وی داشته باشد! (مجالسالمؤمنین، ج۱، ص۱۹۴)
البته عبدالله بن جعفر یگانه فردی از خاندان رسالت نبوده است که دلبستگی او به موسیقی، در گزارشهای فراوان منعکس است و در اینجا از یک تن دیگر هم به اشاره یاد میکنیم:
«حسن مثنّی» فرزند امام حسن(ع) و داماد امام حسین(ع) بود که نسب بیشتر سادات حسنی، از جمله طباطباییها به او میرسد. وی در ماجرای کربلا حضور داشت و جراحت بسیار برداشت و با اهل بیت اسیر شد و کسی از بستگان مادریاش او را از دست سپاه دشمن رهانید و به کوفه برد و درمان کرد تا صحت یافت و سپس روانهی مدینه شد. (منتهیالآمال، محدث قمی، ج۱، صص۲ـ۲۹۱) و گزارشهایی حاکی از دلبستگی او به موسیقی و ارتباط او با موسیقیدانان در دست است. (الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۲، صص۶ـ۲۰۵؛ عقد الفرید، ج۷، صص۹ـ ۳۸)
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات