Search
Close this search box.

طریقت صفویه و ترکیب‌بند محتشم (بخش پنجم)

دکتر محمدعلی سلطانی

mohamad ali soltaniبنابراین دولت صفویه خود ریشه‌ای در مسیحیت داشت؛ زیرا شاه اسماعیل اول؛ اولاً از طریق مادرش مارتا (که خود نیمه‌یونانی بود) و از طرف پدر نیز تا اندازه‌ای از یونانیان ارث برده؛ ثانیاً از جانب مادربزرگ مادری‌اش کورا کاترینا «که پدری یونانی و مادری گرجی داشت؛ و از طرف پدربزرگ مادری‌اش و مادربزرگ پدری‌اش یعنی خواهر اوزون‌حسن و خدیجه که مادرش مسیحی آرامی و جدّه و جده اعلایش شاهزاده خانم‌های طرابوزانی بودند»، با مسیحیت مرتبط می‌شده است. [۳۰] جالب توجه اینکه شاه اسماعیل سیمایی کاملاً فرنگی و غربی داشته است.

پس اینکه «نخستین رویارویی ایران با غرب در دوره‌ی صفویه بود و پیوند تشیع و صفویه با مسیحیت در دوره‌ی حکومت صفویان به وقوع پیوست»، سخنی از روی تحقیق و مستند به اسناد تاریخی و منابع نیست. زمینه‌ی این رویارویی و پیوند، از آغاز ظهور اسلام، بین اسلام علوی و مسیحیت تا پیش از عصر صفویه چنان که گفته شد، به مقتضای دردهای مشترک فراهم آمده بود و زیبا‌ترین و زیرکانه‌ترین طرح طریقت صفویه در ایام سلطه و قدرت سیاسی، توجه به جهان مسیحیت بر طبق نیت و فطرت خونی و پیوند ناگسستنی ملیت و هویت ایرانی و اسلامی بود. آن‌ها آداب و رسوم ملی را چنان با اعتقادات دینی درآمیختند که حذف یا تغییر زیربنایی یکی از آن دو یا تجزیه‌ی آن‌ها غیرممکن شد. ‏

مضافاً که ارتباط سیاسی ایران با دولت‌های غربی، از دوره‌ی مغول آغاز شد و چنان که «سیوری» آورده است: تلاش پاره‌ای از قدرت‌های اروپایی برای عقد اتحاد با پادشاهان صفوی علیه دشمن مشترکشان یعنی عثمانی جالب‌توجه‌تر است. به‌رغم حسن نیت طرفین، کندی ارتباطات مشکل غیرقابل حلی بود. همچون قرن سیزدهم م/ هفتم‌ق که فرمانروایان مغول سعی در عقد اتحاد مشابهی با فرمانروایان غربی علیه سلاطین مملوک مصر کرده بودند، آشکار شد که اقدام مشترک به طور همزمان غیرممکن است. مبادله‌ی یادداشت‌های دیپلماتیک حداقل دو سال طول می‌کشید و طرح نقشه‌های مشترک برای آینده که بتواند بر این فاصله زمانی فائق آید، ناممکن بود. همچنین کاملاً احتمال داشت که طی این فاصله شرایط در ایران یا کشور اروپایی یا هر دو تغییر یافته باشد؛ مثلاً در سال ۱۵۲۹م / ۶ ـ ۹۳۵ق، امپراتور شارل پنجم نامه‌ای به شاه اسماعیل اول نوشت و ظاهراً اطلاع نداشت که اسماعیل پنج سال قبل درگذشته است! لکن هر دو طرف بسیار خوش‌بین باقی ماندند و روابط دیپلماتیکشان طی قرن شانزدهم‌م/ دهم‌ق افزایش یافت.

اولین سلاطین اروپایی که به شاه ایران پیشنهاد اتحاد علیه سلطان عثمانی را دادند، شارل اول پادشاه اسپانیا و لودویک دوم پادشاه مجارستان بودند. در ۱۵۲۳م/ ۳۰ـ ۹۲۹ق شاه اسماعیل اول نامه‌ای به لاتین برای شارل، که اکنون امپراتور شارل پنجم شده بود، فرستاد و در آن از اینکه قدرت‌های اروپایی به جای پیوستن به یکدیگر برای نابودی عثمانی، به جنگ در میان خودشان پرداخته بودند، ابراز شگفتی کرد… (ایران عصر صفوی، راجر سیوری، ترجمه کامبیز عزیز، نشر مرکز، تهران، ۱۳۷۴، ص۱۰۴) بنابراین، موضوع ارتباط ایران و دولت‌های غربی امری ‏یکسویه نبوده است، بلکه براساس منافع و دشمن مشترک ادامه داشته است. در آن زمان مملکت سعودی جزئی از امپراتوری عثمانی محسوب می‌شد و اینکه در بهمن ۱۳۹۴ عبدالعزیز ـ مفتی اعظم سعودی ـ جمهوری اسلامی ایران را ادامه‌ی دولت صفویه خواند، ارجاع به تاریخ دارد و هرچند در کرسی فقه وهابی است، اما بی‌خبر از تاریخ نباید باشد؛ زیرا دفاع فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ایران تا ابد در مقابل تهاجم و پوسته‌گرایی و توتالیتر اعتقادی ادامه خواهد داشت و ساختار این دفاع در دوره‌ی صفویه سازمان‌یافته شد که مرزهای دوره‌ی ساسانی در قلمرو ایران قرار گرفت و تازیان را به هراس افکند و امپراتوری عثمانی متولی دولت عباسی شد و امروز نیز ماجرا به نوعی‌‌ همان است! ‏

تسنن و تعزیه

سخن آغازین اینکه در پی غور و بررسی چندین ساله در حوزه‌ی عرفان و تصوف اسلامی، با توجه به اسناد و مدارک آیینی سلاسل صوفیه (از قادری و کبروی و چشتی و سهروردی و نقشبندی و نعمت‌اللهیه و…) که اجازات مسندنشینان آن‌ها موجود و مکتوب است، تمام سلاسل که تعداد مهمی از آن‌ها در احکام تابع اهل سنت و معدودی پیرو مذهب تشیع هستند، بدون استثنا رشته فقریشان از طریق اهل بیت(ع) یعنی ائمه اثنی‌عشری به دایره ولایت و نبوت می‌پیوندد و با اینکه عده‌ای از محققان بین «عرفان» و «تصوف» فرقی نمی‌گذارند، اما تفاوت‌هایی مشخص در بین این دو حوزه وجود دارد، هر چند زیربنای تصوف را عرفان تشکیل می‌دهد، اما در سیر تطور خود تصوف دارای مشخصه‌هایی می‌شود که آن را از عرفان جدا می‌سازد.

از جمله وجه تمایز عرفان و تصوف این است که عرفان در ابتدا، امری فردی و در ‌‌نهایت جمعی است؛ یعنی در مرحله‌ی ظهور یا تجلی، انسان کامل به خلق و جمع متوجه می‌شود و برای پیوند زمینیان به آسمان گام برمی‌دارد. دیگر اینکه عرفان دارای سلسله نیست و به قول خواجه‌ی نقشبند: «از سلسله کسی به جایی نمی‌رسد.» عرفان ساختار سازمانی و تشکیلات اجتماعی پیوسته ندارد، منابع مادی و جایگاهی خاص به نام خانقاه یا تکیه ندارد، جای او ناکجا و نام او ناپیداست؛ به‌ندرت دارای فرهنگ کتبی است و برای نیل به قدرت ظاهری تلاش نمی‌کند. مقام عارف ارثی نیست و کسبی است، هرچند بعضی از مناصب طریقت به ظاهر ارثی اما در باطن کسبی و حاصل سیر و سلوک و راهروی است و نفی آن نمی‌توان کرد و…

اما تصوف دارای سلسله است، اجازه‌نامه و ساختار سازمانی دارد، تشکیلات اجتماعی پیوسته دارد، دارای فعالیت سیاسی اجتماعی است، منابع مالی و جایگاه مشخص به نام خانقاه و تکیه دارد، دارای فرهنگ مکتوب است و در ‌‌نهایت به قدرت ظاهری نیز ختم می‌شود، هرچند گزیده‌هایی برجسته دارد که در تعالی باطنی به مقتضای استعداد و درک و دریافت و سیر و سلوک در بقای بالله محو می‌شوند، اما معدودی نیز همچون «صفویه»، «سربداریه»، «بکتاشیه»، «حروفیه»، «نقطویه» و… برای نیل به قدرت ظاهری نیز تلاش می‌کنند. مقام ریاست در سلاسل صوفیه ارثی است و…

در اینجا یادآوری این نکته ضروری است که اگرچه تصوف و عرفان صفویه و طرایق همسو اساساً به هسته‌ی اصلی آن یعنی خاندان‌های «حقیقت» یا به روایتی علویان یارِسان به نحوی مرتبط و مربوط بوده است، اما یازده خاندان حقیقت با هیچ توجیهی در قالب طرائق تصوفِ یادشده در این نوشتار نمی‌گنجد و تعرف ویژه‌ی خود را دارد. ضمناً پس از قیام‌های پی‌درپی ـ از قرن چهارم تا اوایل قرن دهم ـ و به قدرت رسیدن صفویان و سپس سقوط آن‌ها، به هیچ‌وجه در امور سیاسی دخالت نکرده و نمی‌کنند و برای این عدم دخالت، تفسیر خاص خود را دارند؛ اما همیشه خود را بازوی نظامی حکومت علویه و امامیه می‌دانند. نحله‌ی علویان یارسان را در راستای «نزاریان»، «دروزیان»، «نُصیری»های سوریه و «علویان» ترکیه باید بررسی کرد. منشور عاشقان یارسان این رباعی مشهور است که:

با تو به خرابات اگر گویم راز                               بهْ زانکه به محراب کنم بی‌تو نماز

ای اول و‌ ای آخر خلقان همه تو                           خواهی تو مرا بسوز، خواهی بنواز

با این همه چه عارف و چه صوفی به اعتراف‌های مکرر و متوالی، باید از مسیر نورانی «ولایت» عبور کنند و دایره‌ی ولایت در اسلام جز حوزه‌ی ائمه‌ی اثنی‌عشری نیست.

ادامه دارد…


پی‌نوشت:

۳۰ـ وال‌تر هینتس، تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۶۱، ص۸۹.

منبع: روزنامه اطلاعات