Search
Close this search box.

معارف بهاء ولد (قسمت بیستم)

darvish2نظر مى‏‌کردم بصاحب‌جمالان و خوبان که اللّه ایشان را بدین نغزى که آفریده است باز نظر کردم که اللّه این خوبان را که همچون پرده صنع و پرده جان گردانیده است تا بدین زیبایى است گفتم چو صنعش بدین دلربایى است تا عین اللّه چگونه بود باز مى‏‌دیدم که ترکیب صورت چون ترکیب کلماتست که به کن گفتن همه چیز موجود مى‏‌شود پس همه عالم سخن باشد که به یک کن هست شده است چون سخن او بدین خوشى است تا ذات او چگونه باشد پس همه روز گوش مى‏‌نهم و این سخنهاش مى‏‌شنوم و نظر مى‏‌کنم این سخنهاش را که موجود شده است مى‏‌بینم زیرا که من همین عقل تمیز و مدرک و مز‌ها و خوشیهاام و این منى من مرکّب از اجزاى جسم نیست بلک مرکّب ازین معانى است و این منى من از کیست از اللّه است و اللّه کیست آنک این معانى صنع اوست چنانک اللّه را چگونگى نیست صنعش را هم چگونگى نیست گویى که منى و توى ما قایم به توى اللّه است زیرا که صنع اللّه است پس من هماره باللّه مشغول مى‏‌باشم و هیچ ‏چیز دیگر باللّه یاد نکنم که ذکر الوحشة وحشة اگر کمال بینم الحمدللّه گویم و اگر نقصان بینم انّا للّه گویم اگر کسى گوید که مرا از اللّه مزه نیست گویم که بوقت فراق پدید آید که مزه بوده است یا نبوده است باز مى‏‌دیدم که سمع و بصر و فعل اللّه بى‏‌چون است از آنک شکل و صورت از حدّ سمع و بصر و فعل نیست از انک صورت و شکل به یکدیگر متناقض و متنافى‏‌اند و سمع و بصر و فعل باقى است و عرضیّت و شکل و صورت، عدم و نقصان این هر سه است و جمالى و نغزى و عشق نیز معانى‏‌اند که عرض عدم او باشد و شکل و چگونگى منغصّ عشق و جمال باشد هرکجا که عشق و محبّت بکمال باشد از چگونگى بیان نتوان کردن‏ و هرگاه که چگونگى آمدن گرفت عشق و محبّت رفتن گرفت و جمال کم شدن گرفت پس چون فعل و صفات و جمال اللّه کمال آمد اللّه را چگونگى نباشد پس اللّه صورت‌ها و جمال‌ها را و چگونگی‌ها را ربض و دایره هستى خود گردانیده یعنى جمال‌ها با چگونگى چون شوره خاک ربض آمد فروریزان، این‏‌ها بجمال و فعل و صفات اللّه چه ماند که‏ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ پس اللّه محتجب آمد بشکل و صور و چگونگى اکنون اگر عارفى آهى کند او را مگو چرا آهى کردى که او هیچ بیان آن آه نتواند کردن از انک آن آه از جمال بى‌‏چون بود پس چگونگى چون بود آه را و اگر اشک از چشم مى‏‌بارد از بى‏‌چون مى‏‌بارد تو از چونى‌‏اش مطلب من نیز بوقت تذکیر چون نظر باللّه و فعل اللّه و جمال اللّه مى‏‌کنم آهى مى‏‌کنم و مریدان را مى‏‌گویم که شما نیز آهى کنید و مپرسید از چگونگى این آه وقتى که خاموش کنم از ذکر اللّه و از آه کردن و اندیشه زمین و شکل آسمان و غیر وى پیش خاطرم مى‏‌آید گویى که اللّه روح مرا و معرفت مرا مرگ داد و با زمین هموار کرد و باز چون روح مرا بروح و ریحان و معرفت گشاد داد گویى که مرا از زمین قیامت حشر کرد و حیاتم داد بعد از مرگ اکنون هر ساعتى مرا اندیشه است خوب و بسبب هر اندیشه خوش مرا حشریست باز چون اللّه مى‏‌گویم خدایى و صفات کمال اللّه و آثار صنایع و عجایب او مفهوم و مشاهد من مى‏‌شود و چون اللّه مى‏‌گویم مى‏‌بینم که اللّه گفتن من از وراى آواز و حرف‌هاى منست و واسطه بین اللّه‌‌ همان پرده آواز است بدان تنکى.

اکنون واسطه میان اللّه و میان وجود عالم و اجزاى جهان و میان من و فکر من‌‌ همان پرده تنک بیش نیست که آوازست. و اللّه را مى‏‌بینم که از پس آن پرده تصرّف مى‏‌کند در همه اجزاى جهان باز گفتم که در خود نظر کنم تا از روى اجزا و احوال و افکار خویش اللّه را ببینم دلم بصورت مریدان مى‏‌رفت گفتم همه خوشی‌هاى ایشان بدان نمى‏‌ارزد که مرا از نظر کردن باللّه بازمیدارند همچون خاشاک مى‏‌شوند درین چشمه گرم نظر من. اللّه فرمود که چون تو بسبب مدد دوستى ایشان بحضرت ما رغبتى مى‏‌کنى تا مایه ایشان برى ما نیز ترا به نزد ایشان بازمى‏‌فرستیم تا به ایشان مایه برسانى‏ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى‏ باز در افکار و احوال خود فرورفتم چنانک کسى در زر نگاه کند تا گوهر ببیند همچنان در سر جمله خود نگاه کردن گرفتم تا ببینم که این سر جمله من کجا باللّه مى‏‌رسد هرچند بیشتر مى‏‌رفتم چون شاخ شاخ در یکدیگر روشنایى مى‏‌دیدم تا فرو‌تر مى‏‌رفتم چه عجایب‌ها مى‏‌دیدم که بوده است و هرآینه این روشنایی‌ها و این احوال که دیده مى‏‌شد از آثار صنع اللّه همچنان محسوس و معیّن مشاهده مى‏‌کردم و مى‏‌دیدم چنانک روز را مى‏‌بینم اگر این مشاهده را انکار روا دارم انکار روز را روا داشته باشم.

اللّه اکبر گفتم یعنى از آنچه من اللّه را مى‏‌شناسم و مى‏‌دانم از آن بزرگ‌تر است و بزرگوارترست و ملک او از آنچه مصوّر منست بیشترست و برترست گویى اللّه اللّه گفتن من همچون دانه است مر جمله موجودات بى‏‌‌نهایت را که صد هزار شاخهاى گل‌هاى مختلف برآید که برگهاش عقل و تمیز است و قدرت است. اکنون اللّه حىّ است و همه نغزی‌ها از حیوة است هر جزوى از اجزاى جهان که کسى را ناخوش نماید از روى میّتى است و جمادى است و نامى است امّا از روى حیوة همه نغز باشد و نود و نه نام اللّه عین اللّه است همه مهربانیست و همه کرم است و همه حیوة است امّا محجوبان را همه قهر است و اللّه اعلم.