بسم الله الرحمن الرحیم
اشعار، گفتار و یا نوشتههای بسیاری از بزرگان عرفان رسیده است که ما یقین داریم هزاران مطلب در آنها هست، ولی خوب میخوانیم آن مطالب را نمیفهمیم. همان قدری که میفهمیم_ یک عبارت خیلی معمولی_ میگوید مثلاً: (من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر) یک عالمی همه کر، آن کسی که گفته خواب دیده و خودش گنگ هم بوده، نمیتوانسته حرف بزند.
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
خوب در این قبیل موارد ما حالا میخوانیم یک چیزی یک ذهنی شاید وقتی دقیقاً معنی این حرفها را بفهمیم که دیگر زبان نداریم که برگردیم و به دیگران بگوییم، یا اصلاً میفهمیم و بعد میزنند تو سرمون… از جمله این اشعار به خصوص، اشعار اولیه مثنوی «نی نامه» بعضیها ترجمه کردند ولی من نخواندم ببینم چیست؟ تصور نمیکنم بفهمم. میگوید:
از نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
تازه بجوییم هم فایده ندارد. جسم خاک یعنی ماده ((جسم خاک از عشق بر افلاک شد/ کوه در رقص آمد و چالاک شد)) خب میگویند: کوه در رقص آمد و چالاک شد؛ اشاره به داستان حضرت موسی است، عرض کرد که «رب ارنی» خدایا خودت را به من نشان بده! خداوند در جواب فرمود: که «لن ترانی» نمیتوانی من را ببینی یعنی هرگز من را نخواهی دید؛ تو تا وقتی موسی هستی و من الله من را نخواهی دید! البته جاهای دیگر دارد: (چون که این رنگ از میان برخواستی/ موسی و فرعون کردند آشتی) یعنی این رنگها یکی میشوند. خوب چطور میشود جسم خاک از عشق بر افلاک شد؟ جسم خاک که همین بدن ماست دیگر! همین اینها، همه چیز از جسم خاک دیگر. این عشق که میگوید جسم خاک از عشق بر افلاک شد. عشق چی بهش خورد؟ ما ندیدیم. موسی (علیه السلام) هم تا وقتی به او نشان ندادند، ندید! «ولکن انظر الی الجبل» میفرماید: خواهی دید نگاه کن نگاه به کوه کن! ببین چطور کوه نمیتواند من را ببیند! یعنی آب میشوند خوب آن قاعدهای هست که در فقه هم هست حتی در علوم محض هم هست اینکه هیچ چیزی از بین نمیرود، هیچ خطایی هم از بین نمیرود، و هیچ کار درستی هم از بین نمیرود. پس چطور موسی دید که کوه آب شد، کوه در رقص آمد و در رقص! یعنی کوه حرکتی کرد این حرکت چه جوری بود؟ کوه در رقص آمد و چالاک شد. به این داستان موسی و… توجه بیشتری بکنید بعد خودتون در عالم، در عالمی که یک خورده از این عالم جدا میشوید، در آن بیندیشید چه طور میشود جسم خاک از عشق بر افلاک شود؟ ما اینها را که میبینیم، میگوییم: بله اینکه اینها میگویند_ رمان مینویسند، رمان و رمانهای عاشقانه نمیدانم! فیلمهای عاشقانه_ این چیزهایی که میبینیم، میفهمیم آن عشقی که ما داریم میگوییم اینجا نیست، اینها نیست ولی از طرفی اینها را چه بگوییم؟
یک جا هست، یک جا نیست. اینها چیه؟ خداوند یک قاعدهای که مقرر کرد بر همه جا حکومت میکند. یک قاعده خداوند آفرید ((قاعدهٔ عشق)) دو چیز به هم این قدر جاذبه دارند که از نظر ما یکی در دیگری محو میشود. چیز خیلی سادهای که بفهمیم یک تکه قند و این هم آب است. اینها دو چیز است. نمیگذاریم این چای یعنی این آب، قند را بگیرد. اگر قند هم آمد، ما مزه کردیم این جوری! بعد که انداختیم توی آب، آب این را در برمی گیرد، دیگر قندی وجود ندارد، آبی هم وجود ندارد. شما گفتید: لیوان آب خوردن بیاورند چای هم آوردند، آب خوردن هم آوردند. قند هم هست آنجا. قند حالا جدا اگر بخواهید میخورید با چای، با قهوه با هرچه. چای را هم جدا میخورید، این آب را هم جدا میخورید ولی اینها وقتی در هم محو شدند چای دیگر اسمش چای نیست. حالا اسمش چای قندپهلو است بعد میشود اسمش چایی شیرین چیز دیگری است.
حالا چون لغت ندارند همان لغت چای را به آن اضافه کردند گفتند: چایی شیرین یک چیز دیگر است. پس این جهان قاعدتاً اگر عشقی، عشقی که خداوند فراهم کرده در همه جا باشد، دو چیز با هم حل میشوند یکی در یکی دیگر حل میشود. آن وقت هر کسی این را چشید آن دیگری را هم چشیده هر دو یکی است. حالا این بحث خیلی مفصل است، بحث عشق که چطور در همه جا هست؟ عشق در ذرات جسم هست. این همه اجسام مختلف هست به قول ما شیمی میخواندیم در شیمی خیلی ساده «اسید و باز» است، و بعد «عاشق و معشوق» است هر کدام را میخواهید حساب کنیم عاشق، آن یکی دیگر معشوق است. ما نمیفهمیم که از این دو کدام یکی عاشق کدام یکی معشوق است چون خودمون ما فوق آنها هستیم از این بالا نگاه میکنیم. با آنها نیستیم که بفهمیم. جهان حالا همه همین است. جهان به هم وصل است. حالا برای اینکه این مبحث تمام بشود، مابقی آن در شمارههای دیگر صحبت میشود و اینکه عشق چه جوری است؟
یک مثال فقط بزنم بس است. این مثال عشق امام حسین و همچنین امثال او. یعنی یک کله قند میگذارند اینجا و یک حبه قند. اینها هر دو یکی است، جنس هم است منتهی این قندی است که به همه میرسد آن یک حبه قند است فقط یک چای را میتواند شیرین کند. خود امام حسین و ذرات دور و برش را نگاه کنید؛ اینها عاشقند! خودشان هم دقیقاً نمیدانستند چه جوری به عشق برسند؟ چه جوری به وصل برسند؟ خود آن هدف اینها را کشید، زهیر بن قین عاشق بود ولی خودش نمیدانست، میدانست دوستدار بود از همان جنس شهدا بود ولی حس نمیکرد کناره میگرفت، قندی بود که نمیخواست بیفته توی آب! خود آب او را کشید گفت: کجا میروی؟ تو اینجا هستی، هدفت اینجا است کجا میروی؟ او را کشید و محو کرد. حالا خیلی ناقص است این حرفهای من، تازه بنا به گفتهٔ خودم ناقصه یعنی در آنچه خودم میخواستم بگویم. انشاءالله خواهم گفت نمیتوانم زیاد حرف بزنم یعنی خسته میشوم بنابراین انشاءالله خداوند _ما بگوییم یا نگوییم_ ولی میگوییم خداوند هر کاری بخواهد بکند ما تسلیم هستیم. چه بگوییم و چه نگوییم، تسلیم هستیم. انشاءالله.