سبحانک و غفرانک مىگفتم گفتم اى اللّه چون بود من و هستى من از تست و نظر و درک من از تست و عقل و روح من از تست و چشم و سمع ظاهر و باطن من از تست چگونه من مخاطب تو و مقابل تو و لب بر لب تو نباشم و جمله اجزاى من چگونه در تو نبود اللّه الهام داد که این همه معقولهاى تو و نظر تو بدین وجوه اللّه است معاینه نه مخاطبه، تو همین نقش مشاهده را بى هیچ وجهى ثابت مىدار. گفتم اى اللّه مگر مخاطبه من با تو چون جمادات و اجسام لطیفه را ماند همچون باد و هوا و آب که خوش مىوزانى و روان مىکنى و او را از تو هیچ خبر نى و او را خودى خود نیست همه توى. اکنون بنشینم سره سره نظر مىکنم تا نغزیهاى ترا اى اللّه مىبینم و عشق من از دیدن تو فزون مىباشد و مىبینم که اللّه بر من پاره پاره خود را جلوه مىدهد گفتم که اى اللّه از دور یعنى از عالم غیب، تجلّیت و طلعتت چنین خوب و شیرین است تا از نزدیک لطف تو چگونه باشد باز مىدیدم که اجزاى کالبد من و از آن همه عالم و همه اندیشهها گویى که همه عقل و حیات دارند که چنین فرمان بردارند و در تغیّر و تبدّل و فرمانبردارى اللّه در عمارت و ویرانى و این ادراک من آواز و بیان حیوة و عقل ایشانست لاجرم در عشق اللّه همه اجزا از اجزاى من مست مىشوند و خوش مىشوند چنانک در وقت راندن شهوت همه اجزا خوش شوند باز هر حکمتى چون کف را ماند که از من برآید و بیفتد و وقتى که از اللّه اندیشم مىبینم که اللّه این حالت مرا چگونه هست مىکند و بدید مىآرد اکنون اى حالت من و اى روح من همچنان سجدهکنان افتاده باشید مر اللّه را باز در اللّه نظر مىکنم در آن وقتى که این ادراک مرا و حالت مرا هست مىکند مىبینم و چون اللّه مىخواهد تا ادراک مرا هست کند من همانجا مىباشم با اللّه و اللّه را بوسه مىدهم و در اللّه مىغلطم و سر به سجده مىنهم همانجا که اى اللّه مرا از خود جدا مگردان و سر مرا در هوا مکن و مرا بغیر خودت مشغول مکن گفتم اى اللّه همه ولهها و عشقها و هرکه سزاى پرستش است و عشق است از توست باز دیدم که پرستش و عبادت نهایت عشق است و غایت دوستى است هرچه کم از آنست آن را محبّت و عشق اندک گویند اى اللّه من همه را از خود محو مىکنم تا همه عشق ترا ثابت کنم زیرا که آرزوى جمال تو نوعى دیگرست تا مزه همه چیز را از خود برنگیرم به مزه تو اى اللّه نرسم. اللّه الهام داد که تا از خود و از همه چیز بىخبر نشوى از ما باخبر نشوى پس گفتم اى روح من از حیوة خود به حیات اللّه رو و بهر کدام نوع که اللّه حیوة ترا اشارت کند بدان نوع مشغول مىشو و عمر را بران مىگذار و در دقایق آن نظر مىکن اکنون مىخواهم که روح خود را بدانجا رسانم و بدان صفت و حالت رسانم که روحهاى دیگر را برباید تا آن حالت ایشان و آن یادهاى اندیشه هاى پریشان ازیشان فراموش شود و ناپدید شود درین روشنى حالت من چنانک ستارگان و روشنایى چراغ بروز ننماید لاجرم چو آن روشنایى من ایشان را بنماید همه را برباید و اللّه اعلم.