Search
Close this search box.

معارف بهاء ولد (قسمت بیست و سوم)

darvish2بروى مادر نظر مى‌کردم مى‌دیدم که اللّه مرا چگونه رحم داده است و او را با من و هرچه در جهان غم است آن از رحمت اللّه است زیرا که غم از نقصان حال باشد تا مهر نباشد بکمال غم نباشد بنقصان حال، اکنون مهربانى اللّه ازین محسوس‏‌تر چگونه باشد باز نظر از مادر باللّه افکندم دیدم که جمله اجزاى من ناظر شد باللّه باز دیدم که هر جزو من از چشمه حیوان اللّه حیوة نو مى‌نوشد و گل و ریاحین و سمن سپید و زرد صحّت مى‌روید ازین اجزاى من و ازین چشمه حیوان و این ریاحین صحّت نغز‌تر از ریاحین ذکرست و این را محسوس مى‌بینم که اللّه مى‌دهد بمن باز مى‌دیدم که کمال ایمان مؤمن رؤیت اللّه است از پس که مؤمن گروش کند پاره ‏پاره ببیند اللّه را از بهر این معنى گفت که مؤمنان در آخرت نبینند همین‏جا ببینند امّا معتزلى چون کمال گروش نداشت هیچ نبیند گفتم اى اللّه سببى ساز که آب ادراک مرا و روح مرا هواى وصف تو و یا هواى عالم غیب تو نشف کند و بدانجا رود اى اللّه پاکى و دورى از عیب تراست مرا آن هوش ده که این را بداند و اى اللّه آن هوشم ده‏ که بى‌‏قرار تو باشد و چشمهاى مرا آن نظر ده که آویخته جمال تو باشد اى اللّه آن نظر و آن دریافت و آن ادراکم به ارزانى‏ دار دیدم که ادراک من دامیست که اللّه گرفته است و بدان‏سو که صورت‌ها و جمال‌هاى خوب است برمى‌کشد باز نظر کردم که اللّه ادراک مرا هست مى‌کند و برمى‌کشد و صورت‌ها را نیز گرفته است و برمى‌کشد و عقل و دل و حواس و آسمان و زمین و هرچه مصوّر مى‌شود همه را اللّه گرفته است و برمى‌کشد تا من مى‌بینم گفتم اى اللّه نظر مرا زیاده گردان و مرا زیاده از آن نظر ده که سحره را دادى و مرا [به‏] جمال تو زیاده از آن نظر ده که زلیخا را دادى بجمال یوسف و آن نظر نه از جمال مى‌باشد که برادران یوسف جمال یوسف را دیدند و مدهوش نگشتند چو آن نظر نداشتند یا رب چه دولت است آن نظر‌ها تا به کى ارزانى دارى مگر به نزدیکان و مقرّبان خود اکنون قربت و بعد باللّه چگونه باشد چنان باشد که اندیشه‏‌‌هاى تو چون بغیر اللّه بود بعید بودى و چون اندیشه و عشق تو باللّه شد قریب گشتى هرچند که همه اجزاى جهان از آفریدن اللّه دور نباشد و لکن در تفاوت این دو حال نگر آن یکى را قربت گویند و آن یکى را بعد گویند اکنون سعى بکن تا قربتت زیاده گردد نه بعد باز دیدم که دورى و نزدیکى بحضرت اللّه چنانست که اندیشه تو و عشق تو و غم تو در بازار‌ها و کار‌ها و معصیت‌ها بود این بعد است باللّه چون از آن جای‌ها بازآمد بحضرت اللّه و عرش و بهشت پیوست این قربتست باللّه امّا پرده غیب در میان است و این پرده در تست نه در اللّه که اگر پرده را برداشتى دنیا نماندى و لکن تو این مزه را ندانى تا اللّه در آن جهان آن مزه را در تو نیافریند همچنانک درین جهان هرچند که صفت مز‌ها با تو بکنند ندانى تا آنگاه [که‏] در تو آن مزه را نیافرینند ندانى و هیچ ندانى که این مز‌ها از کدام چشم‌ها و از کدام جایى در تو مى‌آید مگر از سلسبیل و تسنیم بهشت روان شده است و تو جوى گوشتینى که این‏‌ها از تو روانست و اللّه اعلم.