بخش اوّل: شیخ بهایى و تصوّف
در این وجیزه برآنیم نظرى بیفکنیم بر ادبیّات صوفیانه و عارفانهی جناب شیخ بهاءالدّین عاملى در کتاب شریف کشکول؛ و به جهاتى که ذکر خواهد شد مطالب منثور در این کتاب مدّنظر قرار مىگیرد. با اینکه کتاب کشکول و کلّیات اشعار وى مشحون از لطایف و اشارات و تعابیر قدسى و باطنى است، در این مختصر به اشعار عرفانى و صوفیانهی جناب شیخ نپرداختیم از این جهت تقریباً جمیع محقّقان و دانشورانى که در باب حیات و آثار شیخ، نظرى ابراز کردهاند بر این نکته متّفقاند که: «ویژگى مشترک اشعار بهایى میل شدید به زهد و تصوّف و عرفان است.» (۱) لذا در بخش اوّل این مقال اهمّ آراى محقّقان جدید و قدیم را دربارهی مشرب وى در سلوک مىآوریم و در بخش دوم کلّیهی مطالب وى را در کتاب کشکول که حاکى از ذائقهی شیخ به مشرب تصوّف و عرفان است، نقل مىکنیم.
مرحوم استاد سعید نفیسى در مقدّمهی معروف خود بر کلّیات اشعار و آثار شیخ بهایى که پس از هفتاد سال هنوز هم از بهترین تحقیقاتى محسوب مىشود که در ترجمهی احوال جناب شیخ پدید آمده است، مىنویسد: «… افکار عارفانه و صوفیانهی روشنى که در آثار وى و مخصوصاً در شعر فارسى او در کمال وضوح هویدا است، جاى آن دارد که بهایى را بزرگترین عارف اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم ایران بشماریم». (۲)
در دایرةالمعارف تشیّع نیز آمده است که: «به هر حال طریقت عارفانهی شیخ بهایى از درونمایهی اشعار وى هویدا است». (۳) همچنین مرحوم استاد کاظم مدیر شانهچى بر این باورند که: «مثنویات و غزلیّات بهایى داراى شور و حالى است که با تعبیرات عرفانى و شاعرانه به طریق جامى و عراقى و در سبک عراقى سروده شده است…». (۴) و دانشور لبنانى مرحوم شیخ عبداللّه نعمة در باب شعر و ادب جناب شیخ گوید: «و یبرز فیه [الکشکول] البهایى ادیبا دقیق الملاحظه و شاعرا له فى الشعر الملکة القویّة و هو ینحو فى شعره وجهة عرفانیه». (۵) لذا شاید بتوان گفت که نهج و سبک غالب در اشعار شیخ، نکات و مضامین بلند عرفانى و صوفیانه است. گرچه جنبهی تعلیمى این اشعار نیز قابل توجّه است. در این زمینه نویسندهی لبنانى خانم دلال عباس که تخصّص و دانشنامهی تحصیلات عالیهی وى در بیان احوال و افکار جناب شیخ بوده است مىنویسد: «و اِنّا و ان کان باستطاعتنا عدّ شعر الشیخ بهایى الفارسى، خاصة والمثنویات شعرا تعلیمیا، بما خلقه الشاعر من تعالیم مفادها السعى للدنیا والآخرة معا، و اقامة التوازن بین الظاهر والباطن… الا اننا نرى ان البهایى مزج هذه المعانى جمیعا بالتصوّف والعرفان، باسلوب فذّ یشبه اسالیب کبار المتصوفه والعارفین». (۶)
نظر به جهاتى که عنوان شد، مىتوان نتیجه گرفت که از منظر صاحبنظران هیچگونه شک و تردیدى نیست که اشعار جناب شیخ، صوفیانه و عارفانه است. لذا در این مقال، منحصراً به نثر جناب شیخ در کتاب شریف کشکول عطف توجّه نموده و گوهرهاى عرفانى و لطایف و اشارات صوفیانهاى که ذکر فرموده را استخراج و به پیشگاه ارباب حقایق باطنى و معنوى تقدیم مىنماییم. باشد که از این رهگذر تصویر دقیقترى از سیره و سلوک و روش و منش جناب شیخ به دست داده و پرتوى بر زوایا و خبایاى سوانح حیات وى افکنیم. امّا اینکه چرا در این جستجو فقط کتاب کشکول را مدّنظر قرار مىدهیم، بدین جهت است که این کتاب اثرى است فراهمآمده از دل و دغدغهها و هواجس روحى و کششها و جذبهها و حالات و تأمّلات شیخ در درازناى زمان که از هر چمنى گلى و از هر معدنى گوهرى و از هر علمى نکتهاى را به فراخور حال و مقال گرد آورده و لدى الاقتضا آراء و نظرات و تأمّلات خویش را نیز در موضوعات و مطالب مختلف ابراز نموده است، و شاید بتوان گفت که این اثر آینه تمام نماى شخصیّت شیخ محسوب مىشود که ابعاد و وجوه مختلف ذهن و ضمیر و مرتبه و فضل و دانش و سیر و سلوک وى را آشکار مىسازد. در ابتدا قبل از ورود به بحث و تفحّص در این کتاب شریف و جستجو در مضامین و اشارات و عبارات صوفیانه و عارفانهی آن، شایسته است نظرى بیفکنیم به آرا و اقوالى که صاحبنظران در تبیین ویژگىهاى شخصیّت عرفانى و صوفیانهی جناب شیخ ابراز نموده اند.
پیش از آن شایسته است نظر بىواسطهی یکى از شاگردان نزدیک شیخ را ذکر کنیم که قریب به چهل سال در محضر او بوده و در سفر و حضر از خرمن فضل و دانش استاد، خوشهها چیده و بهرهها برده و به مراتب عالیهاى از کمال علمى و معنوى و روحانى نائل شده است. صاحب روضاتالجنّات این شخص را چنین معرّفى مىکند: «السیّد السند الجلیل و تلمیذه الثقه النبیل عزّالدّین حسین بن السیّد حیدر الکرکى العاملى…» (۷) وى از شاگردان بسیار نزدیک جناب شیخ بوده و در باب چگونگى تلمّذ و حشر و نشر و استفاده از محضر استاد چنین مىنویسد: «نزدیک چهل سال در خدمت او بودم و در سفر و حضر با او مىزیستم و با او به زیارات ائمّهی عراق رفتم و در بغداد و کاظمین و نجف و کربلا و عسکریّین احادیث بسیار بر او خواندم و در این سفر همه کتابهاى فقه و حدیث و تفسیر و جز آن را به من اجازت داد و در سفر زیارت مشهد با او بودم و این سفرى بود که پیاده با شاه عبّاس رفت و تفسیر فاتحه را از تفسیر موسوم به عروةالوثقى تألیف او خواندم و دو شرح او را بر «دعاى صباح» و «دعاى هلال» از صحیفه سجادیه خواندم. سپس به هرات رفتیم که پدرش و وى در آنجا شیخالاسلام بودند و سپس به مشهد بازگشتیم و از آنجا به اصفهان رفتیم، و آنچه در جوانى نزد او خواندم الفیه ابن مالک در نحو بود و سپس رسائل بسیار از مؤلّفات پدرش را خواندم و مختصر النافع و قسمتى از شرایع الاسلام و کتاب ارشاد الاذهان و قسمتى از قواعدالاحکام و اثنى عشریات ثلث را که از مصنّفات اوست خواندم و نیز شرح اربعین را که آن هم از اوست و این کتاب را به یارى و درخواست من تألیف کرد و درنهایت خوبى است و مانند ندارد و مجلّد اوّل کتاب تهذیب الاخبار و مجلّد اوّل کتاب الکافى از محمّد بن یعقوب الکلینى و مجلّد اوّل کتاب من لایحضره الفقیه و بیشتر کتاب استبصار مگر اندکى از اواخر آن را بر او خواندم و نیز کتاب خلاصه الاقوال فى معرفة الرجال و درایه پدرش را که در آغاز کتاب حبل المتین قرار داده است و کتاب حبل المتین و اربعین اثر شهید و حدیث مسلسل و رساله تهذیب البیان و فواید صمدیه که هر دو از مصنّفات او در نحو است را خواندم…». (۸)
نقل این عبارت طولانى ما را به میزان و نحوهی ارتباط و نزدیکى و مجالست و استفادهی شاگرد از استاد واقف ساخته و مبرهن مىنماید که حسب عادت و طبیعت جاریه چنین شاگردى که حدود چهل سال در سفر و حضر با استاد حشر و نشر داشته مىبایست با زوایا و خبایا و مشرب و مرام استاد خود کاملاً آشنا بوده باشد و اگر به جنبهاى از جهات شخصیّتى و خلقى و سلوکى استادش اشاره نماید، قطعاً از سر آگاهى کامل و علم یقینى است. وى در ابتداى همین عبارت طولانى که از وى نقل شد مىگوید: «او فاضلترین مردم روزگار بود و در برخى علوم، یگانهی عصر محسوب مىشد و به تصوّف میل بسیار داشت.» (۹) و بدین سان او پرتوى دیگر بر یکى از خصایص شخصیّت شیخ افکنده و ما را با جنبهی مهمى از احوال وى آشنا مىسازد. اینک درنگى مىکنیم بر آرا و اقوال دانشورانى که هریک علىقدر مراتبهم در سوانح احوال جناب شیخ قلمى زده و جنبههاى مختلف سیرهی علمى و عملى وى را کاویده و همچنین به مشرب عرفانى و صوفیانهی وى نیز اشاراتى نمودهاند.
مؤلّف تاریخ عالمآراى عباسى که از معاصرین جناب شیخ بوده است چنین مىنگارد: «… بعد از استسعاد بدان سعادت عظمى [سفر حج] نشئه فقر و درویشى بر مزاج شریفش غلبه کرده، جریده در کسوت درویشان مسافرت اختیار کرده… به صحبت بسیارى از علما و دانشمندان و اکابر صوفیه و ارباب سلوک و اهل اللّه و تجرّدگزینانِ خدا آگاه رسیده از صحبت فیضبخش ایشان بهرهمند گردیده، جامع کمالات صورى و معنوى گشت». (۱۰)
در همین زمینه مؤلّف مجالسالمؤمنین مىنویسد: «… در لباس حیرانى با مجرّدان روحانى مأنوس، و در طریق ظاهر با اهل باطن ممسوس. عارفان کامل را خرقه عرفان به او متّصل… به باطن، فیض مواطنش به فقر و درویش نهادى موصوف و ظاهرش به رتبه عالیه اجتهاد و اخلاق حسنه معروف در سیر و سلوک با زمره اهل اللّه قرین بوده. در سنه ثلاثین و الف روزى در مقابر مشهور به تربت عارف ربّانى بابا رکن الدّین اصفهانى به اداى صلات مشغول بود، آوازى از قبرى به گوش شیخ رسید…». (۱۱) مرحوم تبریزى صاحب ریحانة الادب بر این است که جناب شیخ «در اثر میل مفرطى که به وحدت و انزوا و سیر و سلوک و طى مراحل عرفانى داشته، تمامى آن مقامات رفیعه را پشت پا زد. فقر را که مایه فخر حضرت فخر کائنات (ص) و مصداق سلطنت حقیقى مىباشد بر همه آنها ترجیح نهاد… در اثر تصفیهی باطن به مقاماتى ارتقا یافته است که از حدود اطّلاعات اغلب خارج و نوعاً از مختصات وى مىباشد». (۱۲)
و مرحوم زنوزى در ریاض الجنّة مطالبى از قول مجلسى اوّل نقل کرده: «ازمرحوم محمّدتقى مجلسى «مجلسى اوّل» نقل شده که: وکان اکثر صحبتى مع الشیخ [بهایى]، فى التصوّف». (۱۳) مرحوم صاحب ریاضالعلما درخصوص تصوّف شیخ مىنویسد: «و کان له [والد الشیخ البهایى] رضى اللّه عنه میل الى التصوّف و رغبة فى مدح مشایخ الصوفیه و نقل کلماتهم کما هو دیدن ولده الشیخ البهایى ایضا و کان کانه اخذه من استاذه الشهید الثانى…». (۱۴)مرحوم سیّد محسن امین پس از نقل این عبارت از صاحب ریاض در مقام دفاع از جناب شیخ و پدرش مىگوید:«امّا مدح مشایخ الصوفیه و نقل کلماتهم فلا شک انه کان لهم فیه غرض صحیح و من مدحوهم کانوا غالبا على طریقة مستقیمة وتصوّف ابراهیم ادهم و بشرالحافى و اهل الکهف کان محض الزهد فى الدنیا و من مثل اهل الکهف غیرالانبیاء والمرسلین». (۱۵)
و مىتوان نظر مرحوم امین را درخصوص مشرب شیخ چنین ملاحظه کرد: «و یستفاد من کثیر من مؤلفاته و اشعاره انه کان صوفى المشرب میّالاً الى الزهد والتقشف، و قد رغب اواسط عمره بالفقر والسیاحة، و کان زیّه فى اسفاره هذه زىّ الدراویش او السائحین المغتربین کما ورد فى بعض کتب المورّخین. و قد امضى فى سیاحته اعواما کثیرة و یعدّه بعض الباحثین اجلّ عرفاء اواخر المأئة العاشرة و اوائل المأئة الحادیة عشرة خصوصا فى ایران، کما یعد اکبر مشایخ هذه الطائفة…». (۱۶)نویسندهی دائرةالمعارفالشیعة نیز در اینخصوص مىنویسد: «… بهایى تقریبا صوفىمشرب بوده و صوفیان را در بعضى کتابهاى خود مدح مىنموده و در کتاب الاربعین خود بر تشیّع محى الدّین بن عربى، تصریح کرد و بر گفتارهاى او اعتماد نمود. مؤلّف نسمة السحر فى من تشیع و شعر این مطلب را هم در سرگذشت بهایى ذکر نموده است». (۱۷)
استاد شانهچى نیز در این باب چنین مىفرمایند: «… شیخ علاوه بر علوم متداول و رسمى و تخصّص در آنها، در سیر و سلوک رهروى کامل بوده و خصوصاً پس از رسیدن به مناصب رسمى که تشنگى باطن مردى وارسته را نمىشناسد، ترک تمام علایق گفته و پاى در راه طریقت گذارده و براى درک صاحبنظرى، به هر دیار روى آورده و…». (۱۸) و در دایرةالمعارف تشیّع آمده است: «تقدیرى که وى از عارفان برجستهاى چون سفیان ثورى، شیخ عبدالقادر گیلانى و محىالدّین ابن عربى مىکند و ارادتى که به مولانا بایزید بسطامى، امام فخر رازى و دیگر اکابر صوفیه از خود نشان مىدهد، خود گویاى تمایلات وى به سوى تصوّف است و همین گرایش به سمت اصحاب سلوک، وى را به فقیهى در کسوت صوفى مبدّل ساخته بود تا جایى که شیخ خود را متمایل به قلندرى مىخواند». (۱۹)
از جمله محقّقان معاصر شیعه مرحوم شیخ عبداللّه نعمة بر این عقیده است که: «الاتجاه العرفانى اوالصوفى، الذى ینعکس فى کثیر من مؤلفاته انعکاسا بارزا و لعل کتابه الکشکول یعطینا اوضح صورة عن الاتجاه. فقد اکثر فیه من ذکر اقوال الزهاد والعباد والعارفین والمتصوفة و قصصهم، کما نجد انعکاس ذلک بارزا فى اقواله و اشعاره بصورة عامة». (۲۰) و محقّق شامى دکتر عبدالکریم یافى که دستى در ادب و تاریخ دارد، مىنویسد: «و یذکر المورخون ان البهایى کان مطبوعا على حب الحریّة و مجافاة التصنّع والتکلّف، مشغوفا بمظاهر البساطة فى الحیاة، حسن الاختلاط بالناس، محبا للخیر، میّالاً الى التصوّف السلیم الى جانب علومه الواسعة». (۲۱)
استاد محترم محسن جهانگیرى در تحقیقى که در باب احوال و افکار شیخ نمودهاند به این نتیجه مىرسند که: «براى خوانندهی کتب و آثار شیخ، شک و شبههاى باقى نمىماند که او یک صوفى صافى و یک عالم بصیر و آگاه است که همواره در آثار و نوشتههایش، عرفاى بزرگ و مشایخ صوفیه از قبیل بایزید بسطامى، عطّار، سنایى، ابنفارض، محىالدّین عربى و مولانا جلالالدّین مولوى را مىستاید و از آنان به بزرگى نام مىبرد و با آب و تاب فراوان به نقل عبارات و مقالاتشان مىپردازد، محىالدّین ابن عربى را شیخ عارف کامل مىداند و جلالالدّین مولوى را حکیم معنوى مىخواند و مقام او را در عرفان و معنویّت آنچنان بالا مىبرد که دربارهاش مىسراید:
من نمىگویم که آن عالیجناب / هست پیغمبر ولى دارد کتاب. شیخ در کتابها و رسالاتش، هرجا که اندک مناسبتى مىبیند به تقدیس و تکریم عارفان و به توضیح نکات و حقایق عرفانى مىپردازد و معتقد است این جماعت… سرایرشان از صفاى تجلّى، روشن و تابناک و ضمایرشان از کدورت بشریّت پاک است… علاوه بر این، از بعضى اشعار و عباراتش برمىآید که او خود یک صوفى صافى و عارف و آگاه بوده و به عرفان و تصوّف صحیح، معتقد و مؤمن بوده است. شیخ با همان شدّت و حدّت زایدالوصفى که به تقدیس و تکریم عرفاى بزرگ و مشایخ صوفیه اهتمام مىورزد و آنان را اولیاءاللّه مىخواند از صوفىگرایى بدون تعقّل و فهم و از جهله صوفیه و صوفىنمایان ریاکار و سالوس انتقاد مىکند و به رسواکردن آنان و برملاکردن کذب و دروغ جهل و دنیاپرستى و عوامفریبى آنان مىپردازد». (۲۲)
از آنچه مذکور افتاد و کلمات و عبارات بزرگان دانش و بینش بر آن گواهى تواند داد، شاید بتوان چنین استنتاج نمود که جناب شیخ در عوالم تصوّف و عرفان حضورى داشته و در علم و عمل سالک طریق بوده و به کمالاتى بسزا نیز نائل آمده و حتّى دستگیرى نیز مىنموده است. (۲۳) اینک بجا است که در باب وسعت مشرب، سعه صدر و تسامح و مداراى جناب شیخ نیز که ثمرهی عملى اهتمام و عنایت به وادى تصوّف و عرفان است مطالبى ذکر شود. از جمله مرحوم مدرّس صاحب ریحانةالادب در این خصوص مىنویسد: «شیخ بهایى به اقتضاى دواعى و مصالح کثیره با هر فرقه و هر ملّتى معاشرت داشته و به اقتضاى طریقت ایشان رفتارى مىکرده است (۲۴) و خودش در قصیدهی «وسیلة الفوز والامان» به همین معنى تصرحى کرده و گوید:
خالط ابناء الزمان بمقتضى عقولهم کیلا یفوهوا بانکارى با مردمان روزگار به میزان فهم و درکشان معاشرت و مجالست مىکنند مبادا سخنى در قدح و انکار من به زبان آورند. بالخصوص در شام اظهار مىکرده است که در مذهب شافعى است». (۲۵) و مرحوم کلباسى در الرسائل الرجالیة مىنگارد که: «و عن السید السند الجزائرى فى مقاماته: ان الشیخ کان یسامح فى معاشراته و لهذا کان کل طوائف المسلمین ینسبه الیه…». (۲۶) و مرحوم سیّد محسن امین بر این باور است که: «کان رحمهاللّه على جانب عظیم من رحابة الصدر وسعة الافق، اتصل بشتى الطوائف و باحث مللاً و نحلاً، و لم یتحرّج من اخذ الحکمة اینما وجدت، و بذلک نال ثقة ابناء مختلف الملل والنحل…». (۲۷)
آنچه در اینجا شایستهی ذکر است اینکه آیا جناب شیخ بهایى استاد طریقتى نیز داشته است یا خیر؛ در اینباره به ذکر اقوالى مىپردازیم: مرحوم قطب نیریزى (م. ۱۱۷۳) از اقطاب سلسلهی ذهبیه در کتاب میزان الصواب در بیان مشایخ سلسله ذهبیه بر این عقیده است که: «و منهم استاذ استاذى المولى شاه محمّد الدارابى المذکور، اعنى الشیخ العزیز الجلیل و الفاضل الحبر النبیل الفائز بالمعارف الالهیة والعلوم القدسیّة الربّانیة، العالم العارف الولى، الشیخ بهاءالدّین محمّد العاملى ــ قدّس اللّه روحه ــ کما یلوح من تصانیفه اعتقاده و یظهر منها اخلاقه لهؤلاء الفقراء العارفین و من مثنویاته المشهورة بین الطّالبین المؤمنین و قد دخل فى سلسلة الفقراء الالهیین، و ارادته منسوبة الى الشیخ العارف الجلیل قدوة اهل الزهد والفقر المحمّدى (ص) الشیخ مؤمن المشهدى و هو من اکابر مریدى الشیخ محمّد العارف قدّس سرّه، و به اتّصل ارادة شیخ ارشادى و من الیه فى سلوک طریقة الفقراء استنادى الشیخ علینقى الأصطهبناتى قدّس سرّه، و سأذکر انشاءاللّه استناد سلسلة مشیخته فى هذا الکتاب المسمّى بفصل الخطاب معنعنة الى جناب مولى الموالى علىّ بن موسى الرّضا ــ صلوات اللّه علیه ــ کما فى طومار السلسلة الذهبیّة الکبرویّة الرضویّة، و ذلک الطومار اورثه الشیخ محمّد العارف الذى صومعته فى المشهد المقدّس الى الشیخ الجلیل الشیخ حاتم و هو الى الشیخ العارف الکامل الشیخ محمّد على المؤذّن و هو الى الشیخ الجلیل العزیز الشیخ نجیب الدّین رضا التبریزى و هو الى شیخى المذکور الشیخ علینقى و ذلک الطومار الیوم عندى».
مرحوم امین الشریعه خویى در ترجمه و توضیح عبارت فوق چنین مىنگارد: «و از جمله مخلصان و دوستداران اهل سلسله فقر محمّدى (ص) استادِ استاد من مولاشاه محمّد دارابى، یعنى شیخ عزیز جلیل جامع معارف الهى و حاوى علوم قدسى ربّانى عالم عارف ولى، بهاء الملّة والدّین شیخ محمّد بهاءالدّین ابن شیخ حسین بن عبدالصّمد همدانى العاملى ــ قدّس سرّه العلىّ ــ بوده است، چنانکه خلوص اعتقاد و صدق ارادت و کمال محبّت و حسن عقیدت آنجناب از تصانیف رایقه و کلمات فایقهاش نظماً و نثراً ظاهر و واضح است که از اخلاص کیشان فقراى الهى و ارادت اندیشان عرفاى ربّانى بودهاند، بهویژه مثنویات مشهور و نان و حلوایش که در دهان ظرفاى زمان شیرینتر از حلوا و نان است و شیر و شکرش که در مذاق عرفاى جهان به مثابه شهد کافورى و شکّر هندوستان است، حتّى اینکه شیخ یوسف بحرانى صاحب لؤلؤة البحرین آنجناب را به تصوّف منسوب داشته غافل از اینکه آن بزرگوار از اکابرعرفاى عالىمقدار بوده نه از صوفیه ملاحده. [شیخ بهایى] در کتاب اربعین در کلام امیرالمؤمنین (ع) که در وصف علماى متّقین است، فرموده: هجم بهم العلم على حقایق الامور… مىفرماید: اى اطلعهم العلم اللّدنى على حقائق الاشیاء معقولاتها و محسوساتها وانکشف لهم حجبها و استارها فعرفوها بعین الیقین على ما هى علیه فى نفس الأمر فاطمانّت لها قلوبهم و استراحت بها ارواحهم و هذه هى الحکمة الحقیقیة الّتى من اوتیها فقد اوتى خیرا کثیرا.
و نیز در ذکر انواع هدایت مىفرماید: الرابع ان یکشف على قلوبهم السرائر و یریهم الاشیاء کما هى بالمنامات الصادقة او الالهام والوحى؛ والخامس ان یمحو عنهم ظلمات ابدانهم و یمیط عنهم جلابیب نوامیقهم و یُشهدهم التجلّیات الاحدیه عند ذلک جبال انانیّتهم فیخّرون خرورا و یصیرون هباءً منثورا و یستهلک فى نظرهم الأغیار و تخرق الحجب والأستار و ینادون لمن الملک الیوم للّه الواحد القهّار. این کلمات بر علوّ مراتب آنجناب در مقامات ذوق و عرفان شواهد ناطقه مىباشند، و هکذا والد ماجد بزرگوارش نیز از معتقدین اهل فقر و مخلصین ایشان بودهاند، چنانکه صاحب ریاض العلما در ترجمهی آنجناب گفته: مولانا شیخ حسین بن عبدالصمد الهمدانى الحارثى العاملى ـ ره ـ. کان عالما جلیلاً اصولیّا متکلّما فقیها محدّثا شاعرا ماهرا فى صنعة اللغز، و له الغاز مشهورة خاطب بها ولده بهایى فاجابه هو باحسن منها الى ان قال: و کان له میل الى التصوف و رغبته الى مدح مشایخ الصوفیه و نقل کلماتهم کما هو دیدن ولده ایضا، و کأنه اخذ من استاذه الشهید الثانى لکن زاد فى الطنبور نغمة، انتهى.
این کلام صاحب ریاض العلماء اگرچه منباب طعن بوده لیکن به جهت اثبات مدّعاى ما، اعتراف خصم بهتر است، و لایخفى که از این عبارت یاضالعلماء مخلص و معتقدبودن هر سه عالم جلیل اعنى شهید ثانى و تلمیذش شیخ حسین عبدالصمد همدانى به حضرات عرفاءاللّه ثابت گردید، بالجمله مراتب و مقامات این هر دو بزرگوار یعنى پدر عالىمقدار و فرزند نامدارش که اعجوبهی روزگار بوده و در علوم ظاهره و باطنه و مراتب حکمت و معرفت و سایر علوم ریاضیّه برتر و بالاتر از آن است که در این اوراق مختصره گنجایش داشته باشد. ارادت آنجناب، یعنى بهاءالدّین عاملى منسوب است به شیخ عارف جلیل قدوه زمان، شیخ مؤمن مشهدى ــ رحمهاللّه ــ و آنجناب نیز از اکابر مریدان شیخ محمّد عارف ــ رحمهاللّه ــ بوده و شیخ محمّد عارف، همان است که سلسله استناد شیخ من مولا علینقى اصطهباناتى ــ قدّس سرّه ــ برایشان منتهى گردد چنانکه به زودى تفصیل مشایخ بزرگوار این سلسله را در این کتاب مسمّى به فصل الخطاب معنعنة تا حضرت رضا ــ علیه آلاف التحیّه والثّنا ــ به نحوى که در طومار سلسله ذهبیّه کبرویه رضویه است ذکر خواهم نمود، و آن طومار به وراثت از شیخ محمّد عارف که صومعهاش در مشهد مقدّس معروف است رسیده، و از شیخ جلیل شیخ حاتم به شیخ محمّد على مؤذّن و بعد از او به شیخ عزیز شیخ نجیبالدّین رضاى تبریزى و پس از آن به شیخ من شیخ علینقى مذکور رسیده و آن طومار امروز در نزد من است». (۲۸)
نائب الصّدر شیرازى نیز در طرائق الحقایق، (۲۹) شیخ بهایى را همراه با بسیارى از بزرگان شیعه مانند میرداماد، میرفندرسکى، ملاّصدرا، مجلسى اوّل و فیض کاشانى به سلسلهی نوربخشیه و نعمتاللّهیه منتسب کرده و استاد طریقتى وى را شیخ محمّد مؤمن سبزوارى دانسته که مقبرهی وى در مشهد نزدیک حرم حضرت رضا (ع) قرار دارد و به گنبد سبز مشهور است. همچنین دکتر اسداللّه خاورى در اثرى که در معرّفى سلسلهی ذهبیه فراهم آورده است به همین نکتهاى که در میزان الصواب عنوان شده و جناب شیخ را از مشایخ ذهبیّه دانستهاند اشاره و استناد نموده و به شجرهی ارشاد شیخ نیز اشاره کرده است. (۳۰) از معاصرین نیز، از مرحوم شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى مطلبى نقل شده که شاید مؤیّدى بر ادّعاى مؤلّف میزان الصواب باشد. ولد خلف عارف ربّانى و مقتداى اهل نظر مرحوم آقاشیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى در احوال مرحوم والد خود چنین مىنگارد: «بارى پدرم استمداد از ارواح مطهّر ائمّه هدى (ع) و نیز استمداد از ارواح اولیاء رحمه اللّه علیهم اجمعین را یکى از شرایط سلوک الى اللّه مىدانست. از اینرو به اعتکاف و زیارت مشاهـد متبرّکه ائمّه (ع) و قبـر مقدّسـه اولیـاء اهتمـام فراوان مىورزیدند.» سپس به تفصیل اماکن مقدّس و مزارات اولیا که مرحوم نخودکى بر زیارت و اعتکاف در آنها مداومت مىفرموده یاد مىکند و ادامه مىدهد:
«و مرقد حضرت شیخ محمّد مؤمن قدّس سرّه، معروف به گنبد سبز که مورد توجّه فراوان پدرم بود، زیارت و از ارواح ایشان استمداد مىکردند. عصر هر پنجشنبه، زیارت گنبد سبز را ترک نمىکردند و مىفرمودند: در کتابى خطّى که مؤلّف آن سیّد بزرگوارى از اهل قزوین و نواده دخترى مرحوم شیخ بهاءالدّین عاملى، رحمهاللّه علیه بوده و در شرح حال جدّ خود نگاشته است، خواندم که چون جدّم شیخ بهایى به مشهد مشرّف مىشود پس از سه شب، پیامبر صلّىاللّه علیه و آله و سلّم را در عالم رؤیا زیارت مىکند که به عتاب به وى مىفرمایند: چرا تاکنون به دیدار گل ما شیخ مؤمن نرفتهاى؟ بامداد همان شب، شیخ بهایى براى زیارت شیخ مؤمن از خانه بیرون مىرود چون به خدمت شیخ تشرّف حاصل مىکند، شیخ [مؤمن] اظهار مىدارد: تا پیامبر دستور نفرمود، به دیدار من نیامدى؟ مىخواهى بگویم که در رؤیا به تو چه فرمودند؟ حال خود بگو، شیخ بهایى رؤیاى خود را نقل مىکند و شیخ مؤمن هم مىگوید: معلوم مىشود ما هنوز ثمره نشدهایم که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است». (۳۱) مرحوم نخودکى در همین بحث کراماتى را نیز از شیخ مؤمن مشهدى (۳۲) نقل کرده است.
این در مورد استاد طریقتى جناب شیخ، امّا نکتهی قابل توجّه دیگر اینکه آیا جناب شیخ شاگردان طریقتى نیز داشته است؟ در این خصوص مجلسى دوم، پدر خویش مرحوم محمّدتقى مجلسى را که شاگرد و مرید جناب شیخ بوده است مأذون از استاد دانسته که از وى تعلّم ذکر نموده و هر سال اربعین به عمل مىآورده است. صاحب بحارالانوار در پاسخ به سؤالاتـى که از او شـده، جوابهایى مرقـوم نمـوده که در رسالـه اجوبـه ملاّ خلیل درج شده و این رساله از جمله رسائل مشهورى است که مکرّر چاپ شده است.
مجلسى دوم در پاسخ به سؤال سوم یعنى «فأما مسأله سوم: که از حقیقت طریق فقها و صوفیه سؤال کرده بودند» در ابتدا در دفاع کلّى از تصوّف چنین مىنگارد: «و جمعى از مسلمانان را که عمل به ظاهر شرع شریف نبوى (ص) کنند و به سنن و مستحبّات عمل نمایند و ترک مکروهات و شبهات کنند و متوجّه لذایذ دنیا نگردند و پیوسته اوقات خود را صرف طاعات و عبادات کنند و از اکثر خلق که معاشرت ایشان موجب تضییع عمر است کنار جویند، ایشان را مؤمن زاهد متّقى گویند، و مسمّى به صوفیه نیز ساختهاند… و این جماعت زبده مردماند ولیکن چون در هر سلسله جمعى داخل مىشوند که آنها را ضایع مىکنند و در هر فرقه از سنّى و شیعه و زیدى و صاحبان مذاهب باطله مىباشند، تمیز میان آنها باید کرد.» سپس در قدح کسانى که به منظور نیل به متاع دنیوى خود را در جرگهی صوفیان داخل نموده ولى از حقیقت تصوّف بویى نبردهاند داد سخن داده و صوفیان راستین امامیه به ویژه شیخ صفىالدّین اردبیلى را مىستاید و مىافزاید: «… و ایضا بسیارى از علماى دین، طریقه مرضیّه صوفیه حق را داشتند و اطوار و اخلاق ایشان مباین این جماعت [صوفیان دروغین] بود، مانند شیخ بهاءالدّین محمّد [عاملى] رضوان اللّه علیه که کتب او مشحون است به تحقیقات صوفیه، و والد مرحوم فقیر از او تعلّم ذکر نموده بود و هر سال یک اربعین به عمل مىآورد…». (۳۳) همچنین دکتر حسین نصر به نقل از علاّمه طباطبایى احتمال مىدهد که شیخ بهایى باید مرشد و استاد طریقتى ملاّصدرا بوده باشد. (۳۴)
در خاتمه از باب و ختامه مسک، یکى از کراماتى که شاگرد بىواسطه جناب شیخ یعنى مجلسى اوّل شاهد آن بوده است ذکر مىشود، ایشان مىنویسد: و سمع قبل وفاته بستة اشهر صوتا من قبر بابا رکنالدّین و کنت قریبا منه فنظر الینا و قال: سمعتم ذلک الصوت؟ فقلنا: لا، فاشتغل بالبکاء والتضرع والتوجه الى الآخرة، و بعد المبالغة العظیمة قال: انى اخبرت باستعداد الموت، و بعد ذلک بستة اشهر تقریبا توفّى و تشرّفت بالصلاة علیه مع جمیع الطلبة والفضلاء و کثیر من الناس یقربون من خمسین الفا. (۳۵)
سیّد مصطفى مطبعهچى اصفهانى
۱- دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دایرةالمعارف اسلامى، ۱۳۷۷، ج ۴، ص ۶۹۹.
۲- کلّیات اشعار و آثار شیخ بهایى، مقدّمه استاد سعید نفیسى، تهران، چکامه، ۱۳۷۲، ص ۳۹.
۳- دایرةالمعارف تشیّع، تهران، محبّى، ۱۳۸۳، ج ۱۰، ص ۱۶۳.
۴- مزارات خراسان، کاظم مدیر شانهچى، نامه آستان قدس، ج ۲، شماره ۱۸، ۱۳۴۳، ص ۴۸.
۵- فلاسفه شیعه، عبداللّه نعمة، بیروت، دارالفکر اللبنانى، ۱۹۸۷، ص ۴۴۹. «بهایى در کشکول به مثابه ادیب و شاعرى نکته سنج ظاهر مىشود برخوردار از قدرت شعرى والا که بعد عرفانى در اشعار او بسیار برجسته و آشکار است».
۶- الشیخ البهایى، دلال عباس، بیروت، دارالحوار، ۱۹۹۵، ص ۴۷۹. «ما مىتوانیم اشعار فارسى شیخ بهایى به ویژه مثنویات او را در زمره اشعار تعلیمى لحاظ کنیم، چرا که شاعر مترصّد بیان آموزههایى بوده است که مفهوم آن ضرورت سعى و کوشش همزمان براى دنیا و آخرت و ایجاد تعادل و توازن بین حیات ظاهرى و باطنى است. ولى آنچه مشهود است اینکه شیخ بهایى با روشى بدیع همانند بزرگان عرفان و تصوّف تمامى این معانى و مفاهیم را در غالبهاى عرفانى و صوفیانه عرضه و ارائه نموده است».
۷- روضات الجنّات، محمّدباقر الموسوى الخوانسارى، بیروت، الدار الاسلامیة، ج ۷، ص ۵۴.
۸- روضات الجنّات، خوانسارى، بیروت، الدار الاسلامیة، ۱۹۹۱، ج ۷، ص ۵۶.
۹- همان.
۱۰- تاریخ عالمآراى عباسى، اسکندر بیگ ترکمان، زیرنظر ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۲، ج ۱، ص ۱۵۶.
۱۱- محافل المؤمنین فى ذیل مجالس المؤمنین، محمّد شفیع حسینى عاملى، تصحیح ابراهیم عربپور، منصور جغتایى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، ۱۳۸۳، ص ۲۶۸.
۱۲- ریحانة الادب، محمّدعلى تبریزى، ج ۳، تهران، خیّام، ۱۳۷۴، چ چهارم، ص ۳۰۳.
۱۳- ریاض الجنّة، میرزا حسن حسینى زنوزى، تصحیح على رفیعى، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشى، ۱۳۷۸، ص ۱۶۶ «بیشتر گفتگوى من و شیخ در باب تصوّف بود».
۱۴- ریاض العلما و حیاض الفضلا، میرزا عبداللّه الافندى الاصبهانى، ج ۲، ص ۱۱۴. «پدر بزرگوار شیخ گرایش به تصوّف داشت و مانند پسرش شیخ بهایى به مدح و ستایش مشایخ صوفیه راغب بود و به نقل اقوال آنان مىپرداخت و گویى که این روش و منش را از استادش شهید ثانى آموخته بود».
۱۵- اعیان الشیعه، سیّد محسن امین، ج ۹، بیروت، دار التعارف، ۱۴۰۵، ص ۲۴۵. «امّا مدح و ستایش بزرگان صوفیه و نقل کلمات آنان، شکّى نیست که آنان از این کار هدف صحیحى را مدّنظر داشتهاند و کسانى را که ستودهاند غالباً در راه صحیح و استوارى طى طریق مىکردهاند. تصوّف کسانى مانند ابراهیم ادهم و بشر حافى و اصحاب کهف عبارت بوده است از زهد و بىاعتنایى به دنیا و جز انبیا و پیامبران چه کسانى ممکن است همانند اصحاب کهف باشند».
۱۶- همان، ص ۲۳۶. «از بسیارى از تألیفات و اشعار شیخ آشکار مىشود که وى صوفىمشرب بوده و گرایش به زهد و ریاضت داشته و در میانه عمر به فقر و جهانگردى روى آورده و به گزارش برخى منابع تاریخى در سفرهایش مانند دراویش و مسافران گمنام لباس مىپوشیده است. سالهاى متمادى را در سفر گذراند و برخى دانشوران، وى را بلندمرتبهترین عارف اواخر سدهی دهم و اوایل سدهی یازدهم در ایران قلمداد کردهاند».
۱۷- دایرةالمعارف الشیعة الاسلامیة، عبدالعزیز جواهر الکلام، ج ۱، ص ۳۳۷.
۱۸- مزارات خراسان، کاظم مدیر شانهچى، نامه آستان قدس، ج ۲، شماره ۱۸، مرداد ۱۳۴۳، ص۴۶.
۱۹- دایرةالمعارف تشیّع، تهران، بنیاد محبّى، ۱۳۸۳، ج ۱۰، ص ۱۶۳.
۲۰- فلاسفة الشیعة، الشیخ عبداللّه نعمة، ص ۴۴۹، بیروت، دارالفکر اللبنانى، ۱۹۸۷. «گرایش عرفانى یا صوفیانهاى در بیشتر مؤلّفات وى به طور برجستهاى انعکاس یافته است و شاید کتاب کشکول تصویر روشنى از این میل و گرایش شیخ را آشکار کند. در این کتاب اقوال و آراء بىشمارى از زاهدان و عابدان و عرفا و صوفیان و داستانهایى از سرگذشت آنان آورده است چنانچه این میل و رغبت در اقوال و اشعار جناب شیخ به صورت کلّى نمایان است».
۲۱- بهاءالدّین العاملى و فکره المتّصل والمنفصل، عبدالکریم الیافى، مجلّه الثقافة الاسلامیة، ج ۵، ۱۴۰۶ ه.، ص ۸۷. «مورّخان بر این باورند که شیخ بهایى شیفتهی آزادى بود و از تکلّفات و ظاهرسازى و ریاکارى سخت بیزار، سادگى و سادهزیستى را خوش مىداشت و با حسن خلق و اخلاق خوش با مردم معاشرت مىنمود و دوستار دانش و فرزانگى بود و در عین حال که دانشمندى والامقام بود میل و رغبتى تام به تصوّف و عرفان داشت».
۲۲- مجموعه مقالات، محسن جهانگیرى، تهران، حکمت، ۱۳۸۳، ص ۳۱۳.
۲۳- درخصوص دستگیرى و تعلیم ذکر جناب شیخ به مریدان مطلبى ذکر خواهد شد.
۲۴- صاحب لؤلؤالبحرین پس از نقل همین عبارت از قول سیّد نعمتاللّه جزایرى، بیت ذیل را نیز ضمیمه کرده است: چون قلم پرگار یک پا در شریعت استوار پاى دیگر سیر هفتاد و دو ملّت مىنمود.
۲۵- ریحانه الادب، محمّدعلى مدرّس تبریزى، ج ۳، تهران، خیّام، ۱۳۷۴، چ چهارم، ص۳۱۸.
۲۶- الرسائل الرجالیّة، «رساله فى الشیخ البهایى»، ابوالمعالى محمّد بن محمّدابراهیم الکلباسى، ج ۲، ص ۹۲، اعداد، محمّدحسین الدرایتى، قم، دارالحدیث، ۱۴۲۲ ه / ۱۳۸۰ ش. «از سیّد بزرگوار جناب جزایرى نقل شده که شیخ بهایى در معاشرت و مجالست با دیگران صلح کل بود، به گونهاى که همه طوایف وى را به خود منسوب مىکردند».
۷- اعیان الشیعه، ص ۳۳۶. «جناب شیخ که رحمت خداوند بر او باد شرح صدرى عظیم داشت و دیدگاهى بس فراخ و گشوده. با همه طوایف و مذاهب رفت و آمد داشت و در ملل و نحل مختلف غور نموده همه را به دیده عنایت مىنگریست. حکمت و فرزانگى را هرجا که بود درمىیافت و از اینرو مورد وثوق و اعتماد ملل و مذاهب مختلف بود».
۲۸- میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، سیّد قطبالدّین محمّد نیریزى از عرفاى قرن یازدهم هجرى، شرح از شیخ ابوالقاسم امین الشریعه خویى، تصحیح و تنقیح: محمّد خواجوى، تهران، مولى، ۱۳۸۵، جلد سوم، ص ۱۲۱۲.
۲۹- طرائق الحقایق، محمّد معصوم بن زینالعابدین، به اهتمام محمّدجعفر محجوب، تهران، ۱۳۳۹، ج ۱، ص ۱۸۳، ج ۲، ص ۳۲۲، ج ۳، ص ۲۱۵.
۳۰- ذهبیه، تصوّف علمى و آثار ادبى، اسداللّه خاورى، تهران، دانشگاه تهران، جلد اوّل، چاپ دوم، ۱۳۸۳. مؤلّف در صفحات ۱۲۷، ۱۲۸ و ۱۲۹ به موضوع بحث پرداخته است.
۳۱- نشان از بىنشانها، على مقدادى اصفهانى، تهران، جمهورى، ۱۳۸۴، چاپ بیست و پنجم، صص ۲۵ و ۲۶.
۳۲- ولى قلىبیک شاملو در خاتمهی قصص خاقانى در احوال شیخ مؤمن رحمه اللّه علیه چنین مىنگارد: «شیخ مؤمن مشهدى، دیگر سالک مسالک ربّانى، طالب رضاجویى حضرت سبحانى تاجاللعارفین، شیخ مؤمن است رحمه اللّه، که در بلده طیّبه مشهد مقدّس در بقعه مشهور به «پاى چنار» رحل اقامت افکنده معتکف خانقاه ریاضت شده بود. مؤمى الیه از مبادى حال الى حین الارتحال چلّهنشین بقعه سلوک و فیمابین کبار مشایخ به صفات مستحسنه آراسته است. جمع کثیرى به توسّط هدایت آن رفیعالشأن قدم از دایرهی لهو و لعب و جهالت و ضلالت کشیده سالک شاهراه کوى معرفت گردیدهاند. جمهور سکنه خراسان مرید اوضاع و اطوار آن بزرگوارند. مشهور است که به دستیارى مریدان اخلاص کیش، آن شیخ خیراندیش ابنیه عالیه بىنهایت در بلاد خراسان از مسجد و بقعه و رباط و پل و آبانبار بنا نهاده، در هیچ مکان از توابع و ملحقات ولایت جنّت درایت مشهد مقدّس نیست که آثار خیرات و مبرّات آن شیخ صاحبدل نباشد. شرذمهاى از صفات احوال آن قدوه اهل سلوک آنکه اکثر اوقات در خلأ و ملأ به مناجات و عبادت ملک علام قیام و اقدام داشت. تا آنکه در سنه ۱۰۶۳ یک هزار و شصت و سه دعوت حق را لبّیک اجابت گفت. مریدانش آن مستغرق بحار رحمت را به موجب وصیت در بقعه قریه دستجرد که از جمله بناهاى مرحوم مزبور بود مدفون نمودند.» (نقل از استدراک کتاب تفسیر محمّد مؤمن مشهدى، تصحیح و مقدّمه على محدّث، تهران، علمى و فرهنگى، ۱۳۶۱).
۳۳- مرآه الحق، حاج محمّدجعفر کبوتر آهنگى، تصحیح و تحقیق حامد ناجى اصفهانى، تهران، حقیقت، ۱۳۸۳، ص ۳۵۱. همچنین بنگرید به: دین و سیاست در دوره صفوى، رسول جعفریان، قم، دلیل ما، ۱۳۷۰، ص ۲۶۶.
۳۴- صدرالمتألّهین شیرازى و حکمت متعالیه، سیّد حسین نصر، ترجمه حسین سوزنچى، تهران، سهروردى، ۱۳۸۲، ص ۶۲.
۳۵- روضة المتّقین، محمّدتقى مجلسى، ج ۱۴، ص ۴۳۵.