Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده ” مجذوبعلیشاه ” مجلس صبح جمعه آقایان ۹۵/۷/۳۰ (وحدت وجود – عشق)

Hhdnat majzoobaalishah07

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از کلمات و لغاتی که در عرفان خیلی (به کارمی رود) ولی خب معانی مختلفی دارد و همین معانی به اصطلاح، موجب حمله و انتقاد دیگران می‌شود (درواقع معنای این لغت را نفهمیده‌اند) یعنی خیلی چیز‌ها است که واقعیت دارد ولی ما لغت جالبی که تمام جهات آن را در نظرداشته باشد، برای آن (مورد) لغتی نداریم، مثال از این قبیل هم خیلی هست؛ از جمله مثلاً لغت «وحدت وجود» از وقتی که این لغت متداول شده و یکی از بزرگان عرفان هم آن را متداول کرده، بیشتر همه دور و بر این هستند. بعضی‌ها به اشتباه می‌گویند: «وحدت واجب الوجود»، وحدت وجود، یک چیزی است که در اساس عرفان مبنای معنوی، مبنای عرفانی وجود، همین وحدت وجود است. وحدت وجود، قبلاً هم تمام انبیاء و اولیاء گفته‌اند: «لا اله الا هو» خیلی هم متداول است از قدیم هم بوده. معنای این چیست؟ (همین وحدت وجود است) که به فارسی می‌گوید: «لیس فی الدار غیره دیار» یا مناظره‌های مثلاً مرسوم – به اصطلاح  محاجه‌ای که شیطان با معاویه دارد، بعضی اشکال ندارد – به این قسمت که در مثنوی ذکرشده، شیطان یک چیزهایی می‌گوید طرفش، آدم یک چیز دیگری می‌گوید که معنایش‌‌ همان معنای وجود است. فرض کنید عرفایی که ظاهراً اسمش این است که با وحدت وجود مخالف بودند، مثلاً «شیخ علاءالدوله سمنانی» همین حرف‌ها را می‌زند، همین معنای وحدت وجود است یعنی هیچی نیست جز خداوند! یعنی وجودی وجود ندارد جز خداوند! در همه چیز. یکی از این لغات خیلی متداول لغت «عشق» است که راجع به این خیلی اشعار زیادی است که معنای آن‌ها را ما نمی‌دانیم، ما به معنای ظاهری، از ظاهر عبارت رد می‌شویم. اشعار اول شروع مثنوی را بخوانید، در همین مسأله ذکرکرده:

جسم خاک از عشق بر افلاک شد                      کوه در رقص آمد و چالاک شد

جسم خاک از عشق بر افلاک شد یعنی چه؟ این عشق چیست که به خاک می‌زنند و تبدیل به فرشته می‌شود؟ و از این عشق کوه به رقص درمی‌آید! ما یک معنای دقیقی اگر برای عشق پیدا کردیم (عشق به معنایی که عرفا به کار می‌برند) همهٔ معانی این بیت‌ها است. بالا‌تر از این‌ها به حضرت جعفر صادق (ع) منسوب است که فرمود: «هل الدین الا الحب؟» آیا دین غیر از «حب» چیزی است؟ عشق یعنی هر چه هست اساس (دین) است. این‌ها شاید البته یک عارف مبتدی، کسی که راه سلوک را شروع کرده است معنی این‌ها را نداند، حس نکند! معنی ظاهری فارسی آن را می‌داند ولی معنای معنوی و واقعی آن را احساس نمی‌کند. در حالی که معنای این اشعار حس‌کردنی است نه گفتنی! اخیراً این تئوری که جدید آمده، که می‌گویند جهان اول یک نقطه بود بعد این نقطه خودش منفجر شد و همه هستی‌ها از آن صادرشد؛ مثل خورشید که در گردشش، همهٔ این سیارات از آن ناشی شده‌اند. در این انفجار و در این دور شدن ذرات وجود از همدیگر که هر کدام یک تکه‌ای از آن وجود اصلی هستند، این‌ها وقتی از هم دور شدند به طور فطری وقتی آرامش پیدا کردند می‌خواهند به هم برگردند. این‌‌ همان عشقی است که در همهٔ ذرات موجودات هست.

بعد این در هر جا در خلقت خداوند که به کار رفته است ما اسم جداگانه‌ای، یک اسمی برای آن گذاشتیم حتی اگر در نظر بگیرید این قاعدهٔ مدنی‌الطبعی که در حیوانات وجود دارد بعضی از حیوانات نمی‌توانند منفرد زندگی کنند باید جمع زندگی کنند و غالب حیوانات هم، چه منفرد چه اجتماعی… دارای جفت هستند. خداوند گفته است: از هر چیزی دوتا آفریدیم «زوجین» که این دو تا با هم باشند خب وقتی با هم نیستند دو مرتبه باید به هم کشش پیدا کنند، این کشش آن چیزی است که در هر جا یک اسم دارد در روان‌شناسی به آن عشق می‌گویند، که همهٔ حالات عشق را درنظر می‌گیرد. در گیاه‌شناسی می‌گویند: تولید مثل. در انسان می‌گویند: تولید مثل یا عشق یک چنین این یک قاعده‌ای است که خداوند در همه جا آفریده و در همه چیز هست یعنی در واقع همهٔ این ذرات وجود در حرکتند، به سمت اینکه دو مرتبه به جفتشان بپیوندند یعنی در‌‌ همان ذراتی که بودند و از هم جدا شدند، بپیوندند تا دومرتبه همهٔ این موجودات یک نقطه شوند. به این معنا بگیرید تمام چیز‌ها را، یعنی حب که عشق باشد در همهٔ موجودات هست و دین هم چیزی نیست غیر از همین حب! غیر از عشق و محبتی که انسان به خداوند دارد که البته عشق را در مقابل خداوندبعضی‌ها صحیح نمی‌دانند ولی به هر جهت لغت آن را هم به کار نبریم این هست. بنابراین به طور طبیعی است که هر ذره‌ای ذرهٔ دیگری را جاذب است. این جاذبه، جاذبه‌ای که آهن ربا، آهن را به خودش می‌کشد، جاذبه‌ای که وقتی جزر و مد می‌شود گردش خورشید و (ماه) است که آب را بالا می‌کشد. این‌ها همه جلوه‌ای از آن حب است «هل الدین الا الحب» از آن حب است که ما اسمش را عشق گذاشته‌ایم.

حالا این بحث خیلی طولانی است که یک جلسه اولی گفتم قبلاً. حالا باز هم شاید در بعضی جلسات همین جور پیش بیاید و گفته شود، منتهی متداول و عرف بشر یعنی عرف ما مسلمان‌ها این است که می‌گوییم: لغت عشق را برای خدا به کار نمی‌بریم، علتش هم شاید این باشد که این متد جدید، نویسندگان جدیدی که هستند می‌گویند: داستان عشقی از یکی از این عشق‌ها، یک کوچک‌ترین چیزی، یک بشر کم‌ارزشی، از این جهت کم‌ارزش هست و این‌ها را، این جاذبه‌ای که خداوند در این‌ها آفریده اسم این را عشق گذاشتند و آلوده‌اش کردند به هزار آلودگی! از این جهت آن‌هایی که به عالم قدس معتقدند دلشان نمی‌آید که برای آن عالم لغت عشق را به کار ببرند که امروزه خیلی مبتذل شده است. این لغت عشق برای عرفا به کار می‌رود، عرفا بکار می‌برند (لغتش شاید اخیراً باشه اما) معنا به این معنایش عرفان از اول وجود خودش می‌شناخته که همهٔ انسان‌ها به خداوند عشق می‌ورزند؛ یعنی حاضرند تمام وجود – آنچه که ظاهراً احساس می‌کنند وجودی دارند – همهٔ این را در راه خداوند فدا کنند. دین همین است که انسان حاضر باشد همه چیز خود را در راه خداوند فدا کند البته آداب شریعت هم واجب است به این معنی که: ما که می‌خواهیم در راه خداوند خودمان را فدا کنیم، گوش بدهیم خود خداوند چه گفته است با فرستادگان و دستوراتی که داده باید آن دستورات را رفتار کنیم. ان‌شاءالله خداوند این توفیق را به ما بدهد.