Search
Close this search box.

کیمیاى سعادت (قسمت اول)

banu rabeاصل دوم – در طلب علم کردن‏
بدان که رسول (ص) چنین گفته است که طلب العلم فریضة على کلّ مسلم، جستن علم فریضه است بر همه مسلمانان. و همه علما خلاف کرده‌اند که «این چه علم است؟» متکلّمان می‌گویند که این علم کلام است، که معرفت خداى- تعالى- بدین حاصل آید. و فقها می‌گویند که این علم فقه است، که حلال از حرام بدین جدا شود. و محدّثان می‌گویند که این علم حدیث و سنّت است، که اصل علوم شرع این است. و صوفیان می‌گویند که این علم احوال دل است، که راه بنده به حق- تعالى- دل وى است.
و هر کسى از این قوم، علم خویش تعظیم همی‌ کند. و اختیار ما آن است که به یک علم مخصوص نیست و این همه علم‌ها نیز واجب نیست. و لکن آن را تفصیلى است که این اشکال بدان برخیزد: بدان که هر که چاشتگاه مسلمان شود یا بالغ شود، این همه علم‌ها آموختن بر وى واجب نگردد، و لکن در وقت [۱] آن واجب شود که معنى کلمه لا إله إلّا اللّه، محمّد رسول اللّه، بداند. و این بدان بداند که اعتقاد اهل سنّت‏– که در اصل اول گفتیم- حاصل کند. نه بدان معنى که به دلیل بداند، که آن واجب نیست، و لکن قبول کند و باور دارد. و جمله آن تفصیل نیز واجب نیست، و لکن بر جمله [۲] صفات حق- سبحانه و تعالى- و صفات پیغامبر (ص) و صفات آخرت و بهشت و دوزخ و حشر و نشر اعتقاد کند: که وى را خدایى هست بدین صفت، و از جهت وى مطالب است بر زبان رسول وى، که اگر طاعتى کند به سعادتى رسد پس از مرگ و اگر معصیت کند به شقاوتى رسد. چون این بدانست، پس از این، دو نوع از علم واجب شدن گیرد: یکى به دل تعلّق دارد و یکى به اعمال جوارح تعلّق دارد. اما آنچه به اعمال جوارح تعلّق دارد، دو قسم باشد: یکى کردنى، و یکى ناکردنى. و اما علم کردنى چنین بود که: چون وقت چاشتگاه مسلمان شود، آن وقت که نماز پیشین آید، واجب- بود بر وى طهارت و نماز بیاموختن، آن مقدار که فریضه است از این هر دو. و اما آنچه سنّت [۳] است، علم آن سنّت باشد نه فریضه. اگر مثلاً به نماز شام رسد، آنگاه علم نماز شام واجب شود- که بداند که آن سه رکعت است- و بیش از آن واجب نشود. و چون فرا ماه رمضان رسد، علم روزه رمضان واجب شود: این قدر بداند که نیّت کردن واجب است، و از وقت صبح تا فرو شدن آفتاب خوردن و مباشرت کردن حرام است. و اگر بیست دینار نیشابورى دارد، علم زکات در وقت واجب نشود، لکن آن وقت که سالى تمام شود واجب آید که بداند که زکات آن چند است و فرا که باید دادن و شرط آن چیست. و علم حج واجب نشود تا آنگه که حج خواهد کردن، که وقت آن در جمله عمر است.

و همچنین هر کار که فرا پیش وى می‌آید، بدان وقت علم آن واجب می‌شود. مثلاً چون نکاح خواهد کردن، علم آن واجب شود، چنانکه بداند که حقّ زن چیست بر شوهر، و در حال حیض مباح نیست صحبت کردن [۴] و پس از حیض تا طهارت نکند، و همچنین آنچه بدان تعلّق دارد. اگر به مثل پیشه‌اى دارد، علم آن پیشه بر وى واجب شود، تا اگر بازرگان بود علم ربوا [۵] بر وى واجب شود، بلکه واجب شود که شروط بیع جمله بداند تا از بیع باطل حذر تواند کرد. و از بهر این بود که عمر (رض) اهل بازار را درّه [۶] همی‌ زد و به طلب علم همی‌ فرستاد و می‌گفت: «هر که فقه بیع نداند نباید که در بازار نشیند، که آنگه حرام خورد و ربوا خورد، و وى را خبر نبود.» و همچنین هر پیشه را علمى است، تا اگر مثلاً حجّام بود باید که بداند که چه چیز شاید که از آدمى ببرد، و کدام دندان شاید که بکند، و تا به چه غایت خطر شاید کرد، و داروى جراحت‌ها به کار کند، و امثال این.
و آن علم‌ها به حال هر کسى بگردد [۷]: بر بزّاز واجب نبود که علم حجّام آموزد، و نه بر حجّام واجب بود که علم بزّازى بداند. مثال علم کارهاى کردنى این است. اما ناکردنى: علم آن نیز واجب بود و لکن به حال هر کسى بگردد. اگر کسى از آن بود که جامه دیبا پوشد، یا جایى بود که خمر خورند یا گوشت خوک خورند، یا در جایى باشد که به غصب ستده باشند، یا مالى حرام در دست دارد، واجب شود بر علما که وى را این علم بیاموزند و وى را گویند که حرام از آن چیست، تا دست بدارد [۸]. و اگر جایى باشد مثلاً که با زنان مخالطت دارد، بر وى واجب بود که بداند که محرم کیست، و نامحرم کیست، و نظر بر که روا باشد و بر که روا نباشد.

و این نیز به حال هر کسى بگردد، که هر کس در معرض کارى دیگر باشد، بر وى واجب نبود که علم کار دیگران بیاموزد، که بر زنان واجب نشود مثلاً که بیاموزند که در حال حیض طلاق دادن روا نباشد، و بر مرد واجب شود- که طلاق خواهد داد- که بیاموزد. اما آنچه به دل تعلّق دارد دو جنس است: یکى به احوال دل تعلّق دارد، و یکى به اعتقادات. اما آنچه به احوال دل تعلّق دارد، مثال آن این بود که واجب بود که بداند که کبر و حسد حرام است، و ریا حرام است، و حقد حرام است، و عجب حرام است، و گمان بد بردن حرام است، و امثال این- و این فرض عین باشد بر همه خلقى، که هیچ کس از چنین معانى خالى نباشد. پس علم آن و علم علاج آن واجب بود، که این نوعى بیمارى عام است و علاج آن بى‏ علم راست- نیاید. اما علم بیع و سلم و اجارت و رهن، و آن اجناس که در فقه گویند، فرض کفایت است. فرض عین بر کسى شود که این به معاملت بخواهد کرد- و بیشتر خلق از آن خالى توانند بود، اما از این احوال دل خالى نتواند بود.
اما جنس دیگر که به اعتقاد تعلّق دارد، آن بود که اگر در اعتقاد وى را شکّى بگذرد، بر وى واجب بود که آن شک از دل ببرد- هرگه که آن شک در اعتقادى باشد که واجب بود در اصل خویش، یا در اعتقادى که شک در آن روا نبود. پس از این جمله معلوم شد که علم بر همه مسلمانان فریضه است، و هیچ مسلمان از جنس علم مستغنى نیست، و لکن آن علم از یک جنس نیست و در حقّ هر کسى برابر نیست، بلکه به احوال و به اوقات بگردد. اما هیچ کس به نوعى از حاجت بدین خالى نیست. پس از این بود که مصطفى (ص) گفت: «هیچ مسلمان نیست که نه طلب علم بر وى فریضه است» – یعنى طلب علمى که به عمل به آن حاجتمند است.

فصل عذر بى علمى در دین پذیرفته نیست‏
چون معلوم شد که بر هر کسى، آموختن آن علم واجب است که بر راه معاملت وى است، بدانستى که عامى پیوسته در خطر باشد، که باشد که وى را کارى پیش آید و به نادانى آن بکند، نداند که اندر آن حکمى هست [۹] – و بدین معذور نباشد هرگه که حاجت بدان غالب بود و نادر نباشد [۱۰]. مثلاً اگر کسى در حال حیض مباشرت کند، یا پس از حیض- پیش از سر شستن [۱۱] – و گوید که «این علم ندانستم»، معذور نباشد.
و اگر زنى پیش از صبح پاک شده باشد، و نماز شام و خفتن نکند- که نیاموخته باشد- یا مردى زنى را در حال حیض طلاق دهد و نیاموخته- باشد که حرام است، معذور نباشد. و با وى گویند که «ترا گفته بودیم که طلب علم فریضه است: این فریضه چرا دست بداشتى تا در حرام افتادى؟» مگر که واقعه‌اى نادر باشد که افتادن [۱۲] آن متوقّع نباشد، آنگه باشد که معذور بود. فصل- هیچ کارى بزرگوار‌تر از علم نیست‏ چون بدانستى که عامى به هیچ وقت از این خطر خالى نباشد، از اینجا معلوم شود که هیچ کار، که آدمى بدان مشغول خواهد شد، فاضل‏‌تر و گوارا‌تر از علم نخواهد بود. و هر پیشه که بدان مشغول خواهد شد براى طلب دنیا خواهد بود، و علم بیشتر خلق را در دنیا از دیگر پیشه‏‌ها بهتر. چه، متعلّم از چهار حال خالى نبود: یا کفایت خویش دارد از دنیا، به میراثى یا به جهتى دیگر: علم حراست مال وى بود، و سبب جاه وى بود و عزّ وى در دنیا، و سبب سعادت آخرت بود. – یکى از این [۱۳] بود.
دو دیگر کسى باشد که کفایت خویش ندارد و لکن در وى قناعتى باشدکه بدانچه باشد کفایت تواند کرد، و قدر درویشى بداند در مسلمانى- که درویشان پیش از توانگران به پانصد سال در بهشت خواهند شد. علم در حقّ این کس سبب آسایش دنیا و سعادت آخرت بود. سدی گر کسى باشد که داند که چون علم بیاموزد مال حلال- یا از بیت‌المال، یا از دست مسلمانى- به وى رسد، چندانکه کفایت وى باشد، بى ‏آنکه وى را طلب حرامى باید کرد، یا از دست سلطانى ظالم چیزى ستاند. پس این هر سه قوم را طلب علم در این دنیا از همه کار‌ها بهتر بود. چهارم کسى باشد که کفایت خود ندارد، و مقصود وى از طلب علم دنیا باشد، و روزگار چنان بود که طلب نتواند کرد کفایت خویش را الّا از ادرار [۱۴] سلطان، که از وجوه خراج و ظلم باشد، یا از مردمان بى‌ریا و بى‏‌مذلّت طلب- نتواند کرد. این کس را و هر که را مقصود از طلب علم جاه و مال باشد و به- علم به دست خواهد آوردن، اولى‏‌تر آنکه به کسب مشغول شود- چون از علمى که فرض عین است بپرداخت [۱۵] – که این چنین کس شیطانى گردد از شیاطین انس، و خلق بسیار به وى [۱۶] تباه شود، و هر عامى که در وى نگرد- که او حرام می‌ستاند، و آن همه حیلت‌ها می‌کند در طلب دنیا- به وى اقتدا کند، و فساد وى در میان خلق بیش از صلاح بود. پس این چنین دانشمند هر چند کمتر بهتر. پس آن اولى‏‌تر که دنیا از کارهاى دنیا طلب کند، نه از کارهاى دینى.

اگر کسى گوید که: علم وى را با راه راست آورد، چنانکه گروهى گفته‌‏اند تعلّمنا العلم لغیر اللّه فأبى العلم أن یکون الّا للّه. علم نه براى خداى آموختیم، و لکن خود ما را با راه خداى برد. جواب آن است که: آن علم کتاب و سنّت و اسرار راه آخرت و حقایق شریعت بود که ایشان را با راه خداى برد، و آنگاه [۱۷] بایست آن در باطن ایشان بود، که کاره بودند شره خویش را به دنیا، و بزرگان دین را می‌دیدند که از دنیا دور بودند، و ایشان آرزومند بودند که بدیشان اقتدا کنند. چون علم‏ آن بود و حال روزگار چنان بود، امیدوار بود[ند] که ایشان به صفت آن علم گردند، و علم تبع ایشان نگردد.
و اما این علم‌ها که در روزگار ما می‌خوانند- چون خلاف [۱۸] و مذهب و کلام و قصص و طامات- و این معلّمان که در این روزگارند که آن همه علمهاى خویش دام دنیا ساخته‌‏اند، مخالطت با ایشان و تحصیل علم از ایشان مرد را از راه دنیا بنگرداند. و لیس الخبر کالمعاینة [۱۹]. نگاه کن تا بیشتر این قوم از علماى دنیااند و یا از علماى آخرت، و خلق را از مشاهدت احوال ایشان سود است یا زیان.
اما اگر جایى کسى باشد که به تقوى آراسته بود و راه علماى سلف دارد و به تعلیم علمى مشغول باشد که اندر آن تخویف و تحذیر باشد از غرور دنیا، صحبت و مشاهدت این کس همه کس را نافع باشد، تا به تعلیم چه رسد! و چون علمى آموزد که [۲۰] سودمند بود، از همه کار‌ها اولى‏‌تر باشد. و علم سودمند آن بود که وى را حقارت دنیا معلوم کند [۲۱]، و خطر کارهاى آخرت به وى نماید [۲۲]، و جهل و حماقت کسانى که ایشان روى به دنیا آورده‌‏اند و از آخرت اعراض کرده‏‌اند آشکارا بکند- تا آفت کبر و حسد و ریا و عجب و حرص و شره و حبّ دنیا بشناسد و علاج آن بداند- این علم کسى را که بر دنیا حریص- بود همچون آب بود تشنه را، و چون دارو بود بیمار را.
اما مشغول بودن این کس به فقه و کلام و خلاف و ادب، همچون بیمار باشد که چیزى خورد که در علّت وى زیادت کند، که بیشتر این علم‌ها تخم حسد و ریا و مباهات و معادات و رعونت و تسوّق و تکبّر و طلب جاه در دل افکند، و هر چند بیش خواند آن در دل محکم‏‌تر می‌شود. و چون مخالطت با قومى دارد متفقّه- که بدان مشغول می‌باشند- چنان شود که اگر وقتى خواهد که از آن راه توبه کند دشوار بود، و نتواند که توبه کند.


 [۱] در وقت، بر فور، در دم.
[۲] بر جمله، اجمالا. 
[۳] سنت، مستحب (عملى که اگر مسلمانى بکند پاداش دارد و اگر نکند کیفر ندارد).
[۴] صحبت کردن، مباشرت، همخوابه شدن. 
[۵] ربوا، ربا. 
[۶] دره، تازیانه. 
[۷] گردیدن، تغییر کردن، فرق کردن. 
[۸] دست به داشتن (بدون حرف اضافه)، ترک کردن.
[۹] حکم شرعى. 
[۱۰] هرگاه حاجت به دانستن حکمى شرعى غالب باشد- که بسیار پیش- می‌آید- شخص در جهل به حکم معذور نیست. 
[۱۱] سر شستن، غسل. 
[۱۲] افتادن، روى دادن. 
[۱۳] از این، از این دست، از این قبیل، از این نوع.
[۱۴] ادرار، مقررى، وظیفه. 
[۱۵] پرداختن، فارغ شدن. 
[۱۶] به وى، به واسطه وى، به وسیله وى. 
[۱۷] و آنگاه، وانگهى.
[۱۸] خلاف (علم خلاف)، علمى که در آن از چگونگى آوردن حجت‌هاى شرعى و نارسایى دلایل ناهمساز گفتگو می‌شود و در حقیقت جدلى است که با مقاصد دینى سر و کار دارد. 
[۱۹] شنیدن کى بود مانند دیدن؟ 
[۲۰] – و چون کسى علمى فرا گیرد که… 
[۲۱] – وى را حقارت دنیا معلوم کند، حقارت دنیا معلوم وى کند، بر وى پیدا و آشکار کند. 
[۲۲] نمودن، نشان دادن.