وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ همچو موسى کسى باید تا اهل مر شیر طیّب را که بوقت أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ بود هرکه اهل بود از آن خطاب و شراب مستطاب بمذاق او رسانیدند تا با چیزى دیگر نیامیخت همچون رود نیل در حق بنىاسرائیل آب بود و در حق قبطى خون بود یعنى این خطاب الست بربکم چون آبى بود که نقش حقایق خطوط مکتوب ایشان به پرده غیب نهان بود آب این خطاب بدیشان رسید نقش نکرت و معرفت ایشان پدید آمد چون باران که بر زمین زند هر نباتى درخور خود در جنبش آید اگر چه زیان همه نباتها از یک شکل است از خرما بن [و] گندم همچنانک خواب یکى مىنمود امّا بر تفاوت بود همچنان بلاها نیز بر تفاوت پدید آمد بمادر موسى وحى آمد که موسى را در آب و آتش انداز و مترس لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی که آب و آتش هر دو بندهٔ مناند فرمانبردار اکنون اى مؤمن خاک هم فرمانبردارست همچنان چشم و گوش در وى انداز و مترس ما در مرگ به سلامت به تو بازرسانیم إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ بعد از پرورش بسیار اکنون آب چو فرمانبردارتر از آتش آمد لاجرم چون تیغ آمد بر سر آتش یعنى هرچند که آب را براندازى به بالا باز آب به پستى فرومىآید و هماره روى بر خاک دارد امّا آتش چاکر مرتبه جوى است عبادت آتش قیام است و عبادت آب سجودست و سجود افضل است بر قیام پس آب چو عابدترست حیات چیزها را در وى نهیم خاک نیز همچون بنده مدهوش است سر به زانوى حیرت برده خبرش نیست از حرکات و سکنات عالم بسان صوفى کامل که چون وجدى بر وى غالب شود اشارتى کند به حرکت در عضوى از اعضاء و آن عبارت از زلزله است باش تا در سماع اسرافیلى بیکبارگى در رقص آید تاروپود خرقه وجودش برقرار نماند و أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ اگر نه خاک هوشیارستى اسرار خود را از دى دیوانه چرا نگاه داشتى و دامن خود را از وى چرا درکشیدى و اگر نه یارشناسستى در روى بهار چرا خندیدى و حاصل خود را چرا بر وى عرضه داردى جهان چون چاکریست که پیچان و لرزانست در فرمان او، با چون وچراش کارى نیست اکنون اى آدمى در و دیوار کالبد ترا بر سبیل عاریت نام زد روح تو کردند تا بیان و سخنان روح ترا درمىیابد و در فرمانبردارى تقصیرى روا نمىدارد پس درودیوار جهان که ملک حقیقى است مر اللّه را چگونه فرمان او را درنیابد و از وى آگاه نباشد و چگونه قامت السّماوات و الارض بأمر اللّه نباشد. چو کوشکها در بهشت فرمانبردار بهشتیان باشند و آگاه از احوال ایشان باشند و این چه عجب آید که از اللّه جهان را آگهى باشد آگهى کوه طور را از بهر آن آشکارا کردند تا اسرار دل همه را بشناسى همچنان فرمانبردارى زمین را دانستى از آن آسمان را هم بدان که إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنى سینه صدق آسمان را شکافتند و در رها از وى بیرون آوردند و آگاهیش دادند همچنان فلک سرت را آگاهى داد بر برج زحل شنوایى و بر برج مشترى بینائى و عطارد گویایى و بر برج مرّیخ لمس و پنج حواس چون پنج ستاره است. این همه را آگاهى داد از حال روح تو چرا ایشان را آگاهى ندهد از خود و هر ستاره چرا مدرکه نباشد چنانک بدین پنج حس تدبیر کالبد مىکنند به پنج ستاره تدبیر جهان مىکنند تا چنین استخوانهاى جبال و پشت و پهلوى زمین برقرار مىباشد و اللّه اعلم.