Search
Close this search box.

معارف بهاء ولد (قسمت بیست و هشتم)

darvish2وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِیهِ‏ همچو موسى کسى باید تا اهل مر شیر طیّب را که بوقت‏ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ‏ بود هرکه اهل بود از آن خطاب و شراب مستطاب بمذاق او رسانیدند تا با چیزى دیگر نیامیخت همچون رود نیل در حق بنى‌اسرائیل آب بود و در حق قبطى خون بود یعنى این خطاب الست بربکم چون آبى بود که نقش حقایق خطوط مکتوب ایشان به پرده غیب نهان بود آب این خطاب بدیشان رسید نقش نکرت و معرفت ایشان پدید آمد چون باران که بر زمین زند هر نباتى درخور خود در جنبش آید اگر چه زیان همه نبات‌ها از یک شکل است از خرما بن [و] گندم همچنانک خواب یکى مى‌‏نمود امّا بر تفاوت بود همچنان بلا‌ها نیز بر تفاوت پدید آمد بمادر موسى وحى آمد که موسى را در آب و آتش انداز و مترس‏ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی‏ که آب و آتش هر دو بندهٔ من‏‌اند فرمان‏بردار اکنون اى مؤمن خاک هم فرمان‏بردارست همچنان چشم و گوش در وى انداز و مترس ما در مرگ به سلامت به تو بازرسانیم‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ‏ بعد از پرورش بسیار اکنون آب چو فرمان‏بردار‌تر از آتش آمد لاجرم چون تیغ آمد بر سر آتش یعنى هرچند که آب را براندازى به بالا باز آب به پستى فرومى‌‏آید و هماره روى بر خاک دارد امّا آتش چاکر مرتبه ‏جوى است عبادت آتش قیام است و عبادت آب سجودست و سجود افضل است بر قیام پس آب چو عابدترست حیات چیز‌ها را در وى نهیم خاک نیز همچون بنده‏ مدهوش است سر به زانوى حیرت برده خبرش نیست از حرکات و سکنات عالم بسان صوفى کامل که چون وجدى بر وى غالب شود اشارتى کند به حرکت در عضوى از اعضاء و آن عبارت از زلزله است باش تا در سماع اسرافیلى بیکبارگى در رقص آید تاروپود خرقه وجودش برقرار نماند و أَذِنَتْ لِرَبِّ‌ها وَ حُقَّتْ‏ اگر نه خاک هوشیارستى اسرار خود را از دى دیوانه چرا نگاه داشتى و دامن خود را از وى چرا درکشیدى و اگر نه یارشناسستى در روى بهار چرا خندیدى و حاصل خود را چرا بر وى عرضه داردى جهان چون چاکریست که پیچان و لرزانست در فرمان او، با چون ‏وچراش کارى نیست اکنون اى آدمى‌ در و دیوار کالبد ترا بر سبیل عاریت نام زد روح تو کردند تا بیان و سخنان روح ترا درمى‌‏یابد و در فرمان‏بردارى تقصیرى روا نمى‌‏دارد پس درودیوار جهان که ملک حقیقى است مر اللّه را چگونه فرمان او را درنیابد و از وى آگاه نباشد و چگونه قامت السّماوات و الارض بأمر اللّه نباشد. چو کوشک‌ها در بهشت فرمان‏بردار بهشتیان باشند و آگاه از احوال ایشان باشند و این چه عجب آید که از اللّه جهان را آگهى باشد آگهى کوه طور را از بهر آن آشکارا کردند تا اسرار دل همه را بشناسى همچنان فرمان‏بردارى زمین را دانستى از آن آسمان را هم بدان که‏ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ‏ یعنى سینه صدق آسمان را شکافتند و در‌‌ رها از وى بیرون آوردند و آگاهیش دادند همچنان فلک سرت را آگاهى داد بر برج زحل شنوایى و بر برج مشترى بینائى و عطارد گویایى و بر برج مرّیخ لمس و پنج حواس چون پنج ستاره است. این همه را آگاهى داد از حال روح تو چرا ایشان را آگاهى ندهد از خود و هر ستاره چرا مدرکه نباشد چنانک بدین پنج حس تدبیر کالبد مى‌‏کنند به پنج ستاره تدبیر جهان مى‌‏کنند تا چنین استخوان‌هاى جبال و پشت و پهلوى زمین برقرار مى‌‏باشد و اللّه اعلم.