بسم الله الرحمن الرحیم
معمولاً بشر کارهایی که برای اظهار محبت و اظهار ادب میکرده است بعداً گفته هم میشده مثلاً میگوید: (چشمام به قربانت بره) برای این بوده که در قدیم، کسی چشمهایش هم به (دیگری) میداد یا اینکه: (دستم بریده باد، اگر بخواهم چنین کاری کنم) قدیم چنین کاری رسم بود اما کم کم بشر برای خودش یک قیمتی قائل شد یعنی فهمید که، و خداوند هم در خلقت گفت: وقتی که خلقتم کامل و آماده شد، آن وقت از روح خودم در او (دمیدم) آن وقت سجدهاش کنید. بنابراین این بدنی که خداوند در اینجا گذاشته است – روح غیر از این بدن است، جداگانه است – خوب معلوم است که هر دو نفری غیر از آن دیگری است ولی یک (مسألهی) جداگانهای است، یک مبنایی مثل اینکه شما نمک یک معدنی را وزن کنید و شکر یک جای دیگر را، تازه هر دوی اینها چون یک ارتباطی دارند ولی این داستانها و (روایتهایی) که میگویند محبت را با شیرینی مقایسه کنید – این اصلاً دو چیز جداگانه است – قابل مقایسه نیست. خوب جسم هم با روح همین وضعیت را دارد. هنر خدا در این است که این دو (موردی) را که باهم وصل نمیشود، اینها را به هم وصل کرده و اتصال داده است “روح و جسم”. البته تا وقتی که خودش اجازه داده و خودش نگهداری میکند، این ارتباط برقرار است ولی بعد از آن وقتی جداشد دیگر به هیچ قیمتی وصل نمیشود مثلاً یک بدن، یک انسانی مرحوم میشود، تمام جسمش سرجای خودش هست. یک مرتبه فرض کنید، با یک ایست قلبی در همان وضعیتی که هست از بین میرود. به اصطلاح “بدن خشک میشود” بدن همان بدن است، هیچ فرقی نکرده ولی مع ذلک هر کاری میکنند، نمیتوانند – در همین بدن که یک مدتی روح را نگه میداشته، بگویند که تو حالا پنج دقیقهای نگه دار! نمیتوانند – خداوند این هنر را هم به ما نشان داده است. به ما هم گفته، شما نمیتوانید خلاق باشید یعنی ما نمیتوانیم! چرا؟ به طریق معمولی که خودش گفته، ممکن است یک انسانی بوجود بیاد در این حالت هست که نشان داده میشود؛ انسان نه این جسمش است و نه این روحش! مثلاً شما یک روز از یک نفر خیلی بدتون میآید و دشمنی میکنید، ممکن است فرزند یا برادر شما یا نزدیکترین قوم و خویشتون با او خیلی هم مهربان باشند، شما هر کاری کنید که بخواهید آن مهربانی را از دل او دربیاورید با کارهای ظاهری، فایده ندارد.
اینجا جداگانه میشود یعنی بشر برای خودش مثل اینکه شقه شده باشه؛ یک بشر جسمانی هست همین که الان و همیشه همه با هستیم. اینها همه بشر جسمانی هستند، یک بشر هم بشر روحانی است. حالا اولاً از ترکیب این دو بشر یک وجود مستقلی ایجاد شده است که گاهی اوقات بعضی بیماریهای روانی برایش هست که احساس میکند این دو از هم جدا شده و خودش میفهمد دو تا شده. یک وقت یک آدمی را در فیلم نشان میدادند ولی خوب من از لحاظ کتابهای روانشناسی (سایکولوژی) میگویم. (فردی) یک بار آدم خیلی با تقوی و نمازگذار و روزهگیر میشود، یک مرتبهی دیگر هم دزد سر گردنه. در هر دو وضعیت هم که هست خالص است! یعنی حقهبازی هم نمیکند. این در بعضی از بیماریهای روانی پیدا میشود. (از نظر روحی) بیماری روانی حساب میشود خوب و برای کسی که در این دنیا زندگی میکند هم وجود دارد. ولی آثار هیچ ظاهری و جسمانی هم ندارد. حال آنکه هر بیماری را هم حساب کنید یک آثار جسمانی دارد. جسمش را نگاه میکنند هیچ آثار بیماری ندارد، نبضش بجا، نمیدونم فشار و غیره همهی این (علائم) منظم است ولی معذلک غیر از آن آدم است.
یک آدم دیگری است. از این یک نتیجه گرفته میشود. نتیجه میگیرند که به آن مرحلهی انسانی اگر برسد یعنی بر همهی این بدن و همهی این روح این بدن مسلط است، هر کار بخواهد بکند درست است اما جدا نمیتواند بکند. میگوید من جدا میکنم، خطاب به این بدن میگوید: ولی تو روزه نگیر! نمیشود. چرا؟ این هم در بعضی بیماریهای روانی ممکن است، دیده شود ولی به صورت آدم سالم دیده نمیشود. بعد که خداوند این کار را کرده، آمده برای هر یک از این دو بدن – از این دو بدن فرضی – نه اینکه واقعاً دو بدن است. برای هر یک از این دو تا یک وظایف و شرایطی فراهم کرده است که نمیشود (دیگری را نادیده گرفت). اولاً خوب ما اگر بگوییم روح ما آنچه موجودیت دارد فقط روح ماست، بله ! ولی نه اینکه فقط آن است کما اینکه خداوند که اینها را آفریده گفته: شما آزادید یعنی باید بروید. من شما را آزاد گذاشتم که ببینم چه جوری کار میکنید؟ شاید هم خداوند میخواست ما را امتحان کند، به هر جهت آزاد هستید. بنابراین من نمیتوانم خودم این آزادی سلب کنم. یعنی بگویم: (خدایا مرا که آزاد آفریدی حالا من این آزادی را به فلان کس میفروشم) مالکش نیستی که بفروشی! آن مالکیت وقتی است که تو خودت وجود مستقلی باشی ولی در این جا وجود مستقلی نیستی و آن روح الهی که دمیده (نفختُ فیه مِن روحی) آن یک موجود جداگانهای که تو دسترسی به آن نداری! به این جهت قربان کسی رفتن معنی ندارد ولی متداول است، پس چرا همه میگویند: قربانت گردم؟ برای اینکه یک روزگاری که این منطق را نداشتند، هر انسانی که به دیگری علاقهمند بوده، به او میگفته قربانت گردم و اگر خیلی هم (احساسش شدید) بوده قربانی میکرده کما اینکه رسم بوده که کسی فرزند خودش را قربانی کند ولی کم کم به آن جا رسید که خداوند اجازه نداد و صریحاً گفت. اول باری که خدا صریحاً اعلام کرد که قربانی نکنید! در قضیهٔ حضرت ابراهیم بود. خدا به حضرت ابراهیم (گفت فرزندت را قربانی کن) یعنی در واقع عادتی که ایجاد شده بود به او گفت که پسرت را بکش! ابراهیم چون این حرف را از صاحب روح شنید یعنی آن کسی که هم روح مال اوست و هم جسم! یعنی از مالک واقعی بدن شنید. این بود که میخواست اجرا کند. وقتی فرمان اجرا شد ، خداوند (جلوی اجرای امر) را گرفت تا بفهماند که بله یک وقتی شماها فرزند خود را قربان میکردید ولی بعد از این نباید بکنید از وقتی که من خودم فرمان الهی را جلوی او گرفتم، معلوم میشود فرمان عوض شد. تمام (مواردی) که این حالت را دارد و انسان را به اصطلاح مجبور به انجام یک کار میکند یا یک قسمتی از وجودش را از اختیار خودش خارج میسازد این کارها را حق ندارد انجام دهد.
البته حالا بعضی ها خوب خیلی جلوتر هم ممکن هست بروند مثلاً مالی را که ممکن است به امانت به شما بسپارند چه کار میکنید؟ این را نگه میدارید، حق ندارید در آن دخالت کنید. حالا همین وضعیت را خداوند در مورد این نیمهی بدن انسان گذاشت یعنی این را امانت سپرده به جان! و جان باید این را حفظ کند چون در واقع هدیهی الهی است، باید این را نگه دارد تا روز قیامت که در آنجا تحویل بدهد. بنابراین کم کم البته این تعارفات هم برداشته خواهد شد کما اینکه الان خیلی از تعارفات برداشته شده و خیلی از پیشگامیها حذف شده. یک روزی هم شاید مثلاً نمونههایی دیگهای. خداوند مال و اموالی را که شخص در زندگی بدست آورده حتی آنهایی که خودش زحمت کشیده و بدست آورده، حق ندارد آنها را هدر بدهد. کسی مال خودش را نمیتواند آتش بزند البته خوب ممکن است در یک موردی، کار خیری باشد به هر جهت امر خدایی باشد بکند ولی خودش خود به خود حق ندارد مالش را از بین ببرد. هر چند هم داد بزند که آقا مال خودمه! میگویند: خودت هم مال کسی دیگهای! این میگوید: مال منه! میگویند: مال تو که هیچی، تو خودت هم اختیار نداری. به این خیلی دقت کنید. خوب خیلی از محدودیتهایی که برای انسان ظاهراً آفریده شده، و ما خیال میکنیم محدودیت بند و زنجیر است نه! اینها بند و زنجیر نیست اینها واقعیت است منتهی واقعیتی که تا امروز مردم خبر نداشتند و جامعه بشری حفظ نمیکرد بگوید، از امروز دیگر…….حالا همین مسأله را در مورد سؤال باید رعایت کنید.