بسم الله الرحمن الرحیم
ما میبینیم در گل و گیاهی یا هر درختی که میوهای میدهد و ثمری برای ما دارد – گردش عمرش جوری میگذرد که در آخر، آخر عمرش – آن هدفی را که در نظر دارد، هدفی که ما میبینیم تا آن تاریخ هر چه ببینیم اضافه و زودگذر است. درخت برگ درمیآورد، هوا که گرمتر شد برگهایش درشت میشود غنچه میکند به گل مینشیند و محصولی میدهد که آن میوهی آن درخت باشد. حالا ما آمدیم این میوهها را تقسیم کردیم: میوهی خوراکی و غیرخوراکی فرقی ندارد. این از نظر ما برای فرق گذاشتیم و الا خود آن میوهها فرقی ندارد. این میوه با آن میوه! نشاندهندهی این است، و ما اگر دقت کنیم باید این نتیجه را بگیریم. نشان دهندهی این است که حاصل هر کاری آن نتیجهای است که (از آن کار باقی) میماند. فرض کنید درخت به قول همان شعر مشهور:
درخت گردکان با این بلندی درخت خربزه الله اکبر
یک گردو چقدره؟ این را مینشانید اول، زیر خاک میکنید. یعنی اگر یک گردوی دیگری داشته باشید هموزن و همشکل همان توی خاک میاندازید. این را همان جور در خاک میکنید ولی وقتی توی خاک میاندازید و دفن میکنید تا آن آخر نگران آن هستید که برگ دارد؟ گل دارد؟ این است که هر میوهای حاصلش به آن یادگاری است که از او میماند. در زندگی خود بشر هم دقت کرده باشید، تمام کسانی که خاطرهای از آنها مانده یا کتابی، چیزی نوشتهاند مانده، مردم اسمش را فراموش نمیکنند. ولی دیگرانی که ولو خیلی مهم باشند را فراموش میکنند. مثلاً همین آزادی بردگان! “برده و غلام” در یک دورانی اصلاً طبیعت بشر این جوری بوده است. هر بشری یعنی هر انسان سیاهپوستی خودش را غلام حساب میکرد ولو از اول عمرش همیشه آزادی (با او بود، خودش) خودش را غلام حساب میکرد اما یک وقتی من یک شرحی نوشته بودم راجع به بردگان، برده! برای اینکه یکی انتقادی کرده بود و گفته بود: شما که میگویید پیغمبر ما از همه چی خبر داشت؛ (به همهی مسائل) وارد بود، پس چرا بردگی را ملغی نکرد؟ که بعد بردگی در قرن نمیدانم فلان؟ توسط آبراهام لینکل ملغی شد و افتخارش برای او ماند.
من گفتم که پیغمبر ما افتخارش آنقدر زیاد و بزرگی او آنقدر مشهود است که این جور کارها او را بزرگ نمیکند بلکه او این کارها را بزرگ میکند! البته، کما اینکه مشرکین، آقای سلمان فارسی که مرد دانشمندی بود و از بزرگان مذهب زرتشت بود! این چون تنها و پیرمرد هم بود بین راه او را گرفتند و گفتند: تو حتماً غلامی که فرار کردهای و او را به صورت غلامی فروختند یعنی یک آزادی را علیرغم میل خودش گرفتند، یا از طرف دیگر به قبیلهای (حمله کردند) و خیلیها را اسیر کرده و بردند، منجمله بلال و خانوادهاش را! این بلال که در اصل نزد پدر و مادری بزرگ شده بود که همهی آن علقهها را داشت، او را گرفتید و اسیر کردید ولی بعد این را آزاد کردید و این را به عنوان افتخارات ذکر کردید. البته درست است این افتخار هست منتهی افتخار برای ما! نه برای او. برای ما افتخار هست که پیرو چنین پیغمبری هستیم که بر خلاف عرف همهی مردم آن روزگار، بلال را نه تنها آزاد کرد! بلکه سمت رسمی به او داد و او را مؤذن مسلمانان کرد. به علاوه همین بلال را اگر (کسی یا کسانی مثل او را) قبلاً آزاد میکردند این به کوچه میآمد چه میکرد؟ کاری نداشت! اینقدر مردم غلام و کنیز در (انجام) کارهایشان داشتند که احتیاجی به خادمی بلال نداشتند. این ناچار از گرسنگی ناراحت میشد و به غلامی تبدیل میشد، به یک بندهای ظاهراً آزاد ولی آزادی که در اثر نبودن سرمایه و خوراک به دزدی یا کلاهبرداری مجبور (میشد).
گفتند در انگلستان هیچ کدام از شما – یعنی از بزرگان شما – نگفتند این افتخاری است و این وظیفهی الهی است که این انسانی که یک فرد انسانی مثل من به دنیا آمده است ما بگوییم: تو غلام من هستی نه! این هیچ دلیلی ندارد. بنابراین همهی مردم یک جور(نوع) هستند، به علاوه برده آزاد میکردند. اولین مهاجرین جنگهای آمریکا، آنهایی بودند که از مملکت خودشان فرار میکردند و یا همه اشخاص نادرست بودند. اینها جمع شدند حکومتی تشکیل دادند ولی اینها چون فراری بودند خودشان را بهعنوان غلام تلقی میکردند. آن وقت اینها بیشتر صنعتگر بودند. کارخانجات کوچکی داشتند کم کم توسعه دادند ولی آنهایی که در اروپا مانده بودند؛ به آمریکا نرفتند و فرار نکردند، کار اینها کشاورزی بود از کشاورزی هم نان میخوردند. اینها احتیاج به خادم نداشتند همان یک غلامی را که داشتند، همان را حفظ میکردند و بعد هم با او مثل رفیق میشدند. در تاریخ اسلام خیلی از دانشمندان شرح حال آنها را گفته و نوشتهاند. میگویند: مولا ابوجعفر، مولا ابوشهید. یعنی این غلام ابوجعفر و آزاد بوده (به دنبال کسب علم رفته) (درس) خوانده و یک شیمیست(شیمیدان) شده است، و حال آن که در این کشورهایی که افتخار میکنند اصلاً (آن ها) الف- ب یاد نمیگرفتند.
این است که این افتخارات را مورخین، تاریخنویسان از مال ما (ما که میگویم (منظورم) همهی مشرقزمین است) از مال ما(از افتخارات ما) دزدیدند به آنها دادند یعنی آنهایی که فرار میکردند یک مقداری از (دانش و علوم ما) برمیداشتند و درمیرفتند. یکی از (موارد) نام افتخارات بود. اما این البته نباید به هیچ وجهی نباید موجب غرور انسانها بشود، به این معنی که تربیت و طرز زندگی جامعه و مجموعهی ملت، با طرز زندگی و تربیت افراد با هم فرق دارد ولی نمونهای است از هم. (همچنان) که در مورد جامعه گفتیم، در مورد انسانها هم (چنین) است یعنی هیچ کدام نباید به گذشته فقط افتخار بکنند و خودشان هیچ هستند! خب از این افتخارات خیلی جنگها پیدا شده حتی یک بار البته روایتی که هم مورخین شیعه گفتند و هم مورخین سنی ولی با تغییری که عباس، عباس عموی پیامبر؛ علی علیهالسلام و چند نفر از اینها در مجلسی مهمان بودند و در آنجا چون این مشروبات برای آنها آزاد بود، زیادتر خورده بودند و همه از حالت عادی خارج شده بودند. هرکدام به اجداد خودش مینازید. میگفت من پدرم چنین بود، چنان بود. مادرم چنین بود البته کسی نبود آن وقت به آنها بگوید. ولی ما حالا به او میگوییم که: پدرت این جوری بود تو چی هستی؟ جدت این جوری بود، تو چی هستی؟ و به این واسطه غرور میکردند و نزدیک بود این دو تا با هم در همان مهمانی که برای شادی و سرور درست کرده بودند تبدیل به جنگی بشود که میگویند خداوند در همین لحظه به پیغمبر وحی کرد.
اطلاع داد و آیهای نازل کرد. پیغمبر رفت به منزل آنها و این دو نفر را دید صحبت میکنند. صحبت اینها را قطع کرد و گفت! و به قول بعضیها حرمت مشروب، حرمت خمر از آنجا ناشی شد. یعنی به این طریق یا در مسائل خانوادگی، بعضی زنها بودند در آن دوران که به قول شیخ بهایی در آن شعرش میگوید… و این به طور رسمی بود، تابلو و یک پرچمی بود که بالای خانهاش میزد ولی این ننگش نبود. این افتخارش بود! حتی گاهی سر یک چیزهایی باهم دعوا میکردند مثلاً ابوسفیان خب این بیشتر رؤسای قبایل که یک ثروت و امکانی داشتند از این استفاده میکردند. ابوسفیان از آنهایی بود که خب خیلی از این قبیل چیزها داشت. منتهی بعضی از اینها سعی میکردند فرزندانی که به دنیا میآیند، آن فرزند را تبدیل به حلال کنند، یک نفر پیدا میکردند اقرار میکرد که این فرزند من است، از من زاییده شده. ابن زیاد که ما میگوییم مشهور است به عبیدالله زیاد هم از آن فرزندهایی بود که به این طریق زاییده شده بوده. ابوسفیان یک بار گفته بود که این زیاد پسر من است. یعنی خلاصه ابایی نداشت که از این که این پسره به اصطلاح حرامزادهی اوست.میگفت صریحاً! که اختلاف بود، مثلاً بین ابوسفیان و یک مرد دیگر هر کدام میگفتند این پسر من است که شیعه و ائمهی ما اینها را قبول نداشتند به این طریق. مثلاً زیاد میگفت ابوسفیان به او میگفت، معاویه و ابوسفیان به او میگفتند زیاد بن ابوسفیان. زیاد فرزند ابوسفیان! ولی ائمه که این را قبول نداشتند، نمیدانستند چیست؟ مگر اینکه بگویند: زیاد. او را به عنوان زیاد بن ابیه میگفتند. یعنی پسر پدرش، پسر پدرش! خب همه پسرِ پدرشان هستند.
یک اصلاحاتی از این قبیل در قواعد و قوانین جامعهی آن روز به کار بردند منتهی اصلاحاتی که پیغمبر به کار بردند یک مقدار آن مذهبی است که ما در مجموعهی قوانین اسلامی ضبط کردیم ولی یک مقدار آن روی درک و زرنگی است. خب مثلاً قضیهی سنگ حجرالاسود که هر کدام مشرف شدهاید زیارت کردید. آن خب یکی از سنگهای به قول تاریخنویسان یکی از سنگهایی بود که از آسمان فرود آمد. یکی از این شهابسنگها که ما در تلویزیون خیلی میبینیم. یکی از اینها بود منتهی چون از بالا میآمد مردم خیلی به آن احترام میگذاشتند و (بخاطر) این احترام مردم هم، موجب شده بود که سنگ مقدس به شمار میرفت. یک وقتی که زلزله شد و (اتفاقی افتاد) که بنای خانهی کعبه به هم ریخت و آن سنگی هم که در دیوار نصب شده بود، جدا شد و افتاد. همهی قبایل میگفتند: سنگ را ما باید برداریم و نصب کنیم. یعنی برای خودشان افتخاری میدانستند. نزدیک بود خونریزی و جنگی از این حیث بشود که پیغمبر، محمد در حالی که مأموریتی در این قضیه نداشت وارد مسجد شد و این رؤسایی که باهم اختلاف داشتند، داد و بیداد میکردند، گفتند: برویم از محمد امین بپرسیم! محمد امین. هر چه او گفت همان کار را بکنیم. گفتند: خیلی خب. رفتند به حضرت عرض کردند، ایشان فرمودند خیلی خب عبای خودشان را درآوردند، عبای خودشان را روی زمین پهن کردند گفتند: این سنگ را بگذارید وسط این عبا و بعد گفتند که حالا که گذاشتید، هر کدام از شما رؤسای قبایل یک گوشهی این عبا را بگیرید و بلند کنید ببرید. یعنی افتخار حمل این سنگ برعهدهی هر چهار پنج نفر باشد. به این رویه که خب ما حالا میشنویم میگوییم یک کار سادهای است. بله ساده است ولی همین ساده هم کسی در آنجا به خاطرش نمیرسد و نزدیک بود خونریزی شود. حالا انشاءالله البته در این وسط خود پیغمبر هر چه امکان داشت و همچنین آن وظیفهی الهی که داشت در خدمت مردم و خدمت بشر قرار داد. انشاءالله ما قدر این نعمت را بدانیم. هر چه خداوند مرحمت فرمود، پیغمبرش هم با کمال امانت این را در اختیار ما گذاشت. ما باید از این بهره ببریم، استفادهی معنوی بکنیم. انشاءالله.