دکتر محمدعلی سلطانی
بيت دوم:
باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين
بینفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
در انديشهی علوی با استمرار، در هر تکراری، دوْر ديگر آغاز میشود. هر رستاخيزی پايان دورهی پيشين و سرآغاز دورهی جديد است. در اين رستاخيزها از ذره تا تمام کهکشانها دگرگون میشوند؛ اما به سبب جريانِ زندگی موجودات، اسرافيل در صور نمیدمد، زيرا پايان جهان نيامده است؛ اما ژرفای واقعه دگرگونی گستردهای را در سراسر حيات جهاني خبر میدهد، به همين سبب گروههايی از علويان تندرو در واقع عاشورا را قيامت دنيا پنداشته و احکام را ساقط دانستهاند.
الهامبخش محتشم در اين بند، اين سخنان حضرت يعقوب(ع) در فقدان يوسف(ع) به روايت از روضـةالشهدا کاشفی؛ است که همانند بند اوّل ترکيببند، با سؤال آغاز میشود و از دخترش «دينا» که ذرهی زينب(ع) دارد، میپرسد: «… ای دختر، اين چه فرياد است که میآيد؟ و اين چه ضجه است که رگ خون از ديده گشايد؟ اين چه شور است که از تأثير آن آتش هجرت در کانون سينه میافروزد؟ و اين چه خروش است که از هيبت استماع آن، آب حسرت از فوارهی ديدهی غمديده میريزد؟» (کاشفی، روضةالشهدا، ص۴۸)
در بيان چگونگی ارتباط «عاشورا» و «بيتالاحزان»، شرح و تفسير واژگان چاه، يوسف و انبيا ضرورت دارد؛ اينکه «چاه» در آرای اهلِ دل، مَحرم راز و فلسفهای رمزی است از چاه زمزم تا چاه يوسف(ع) تا چاهی که علی(ع) با او درد دل میگفت و تا چاه آخرين که چاه صاحبالزمان(ع) نام گرفته و دردهای ناشنيدهی معتقدان را به گوش امام عصر(عج) میرساند و در اکثر شهرها بهويژه شهر ما (کرمانشاه) بر سر راه عتبات، زيارتگاه خلق بود و… در عرف توده تشيع، «يوسفِ فاطمه»، كنايه از «صاحبالزمان» است؛ برای همين اگر فرصتی نباشد، به جای تفسير تمام آيات قرآن، علمای مفسر حداقل اقدام به «تفسير سوره يوسف» در حد توان میکردند. در کربلا حضرت امام سجاد(ع) تجلی حضرت يعقوب(ع) است؛ چه، تمامی پيامبران به تجلی در کربلا جمع هستند، چنانکه در شرح مصرع نخست بيت اوّل اشاره شد و خُمار انتظار از يعقوب آغاز میشود و در حضرت سجاد(ع) تجلی میيابد و در عالم و عارف و عامی شيعی پرتو میافکند که محتشم گفت: «اوّل صلا به سلسله انبيا زدند» و واعظ کاشفی تجلی حضرت يعقوب(ع) در جمال حضرت سجاد(ع) را که همان درد و شرح اشتياق و انتظار را كه فلسفه تشيع و جهان مهجور منتظر است، به زيبايی تمام آورده است:
«القصه، يعقوب در فراق يوسف چندان آه کرد که فرشتگان به فرياد آمدند. گفتند: الهی، يوسف را بدو باز ده و يا يعقوب را خاموش گردان، يا ما را اجازت ده تا به دنيا رويم و با يعقوب در آه و ناله موافقت کنيم.» هر بامداد يعقوب به صحرا آمدی و بر حوالی کنعان گرديدی و میگفتی: «يا بُنيّ: ای فرزند دلبند من، يا قرّه عينی: ای نور ديدهی من، يا ثمره فؤادي: ای ميوهی باغ دل پر داغ من، يا فلده کبدي: ای جگرگوشه جگرخون شدهی من، في اي بئر طرحوک: آيا تو را در کدام چاه انداختهاند؟ بأي سيفٍ قتلوک: آيا تو را به کدام تيغ هلاک ساختهاند؟ بأي بحر غرَقوک: آيا تو را در کدام دريا به غرقاب فنا افکندند؟ بأي ارض دَفنوك: در کدام بقعه از زمين برای دفن تو قبر کندهاند؟» سرگشته در آن وادیها میگشت و آب حسرت از ديده ميباريد و به سوزی که آتش در گنبد افلاک زدی، میزاريد.
جبرئيل دررسيد که: ای يعقوب، ابکيت ببُکائک الملائکه: فرشتگان آسمان را به گريه خود بگريانيدی و مقدسان ملأ اعلی را به ناله درآوردی! يعقوب جواب داد که: ای جبرئيل، چه کنم که نگريم؟
جان غم فرسوده دارم، چون نگريم زار زار؟ آه دردآلوده دارم، چون ننالم آه آه؟
القصه، يعقوب در فراق يوسف چندان بگريست که چشمش سفيد شد، چنانچه حق سبحانه فرمود: وابيضّت عيناهُ من الحُزن. در اخبار آمده که امام زينالعابدين علي بن الحسين بعد از واقعهی کربلا بسيار میگريست، گفتند: «يابن رسولالله، بسيار میگريی و ما از بسياری گريه بر تلف تو میترسيم.» گفت: «ای ياران، مرا معذور داريد. يعقوب پيغمبرِ خدای بوده و دوازده پسر داشت؛ يکی از آنها از نظر او غايب شد، چندان بگريست که چشم او خللپذير شد. مرا که در پيش نظرم، پدر بزرگوارم را با برادرانم و اعمام و بنیاعمام و خويشان و دوستان و متعلقانم را شهيد کرده باشند، چگونه نگريم؟ در فراق يک کس آن مقدار گريه واقع است، در مفارقت هفتاد و دو تن شهدا، حال چگونه خواهد بود؟
بیدرد فراق در جهان کيست؟ بگو بدتر ز فراق در جهان، چيست؟ بگو
ما را گويند: در فراقش مگری آن کيست که در فراق نَگريست؟ بگو
(کاشفی، همان، ۴۹ـ ۴۸)
کاشفي و محتشم آگاهانه و با ترسيم خط سير نور و ظلمت از آغاز آفرينش تا روز عاشورا، اجتماع تمامی نبردهای حق و باطل را در زوايايی کامل در کربلا حاضر کردهاند و هر دو با هنر کمنظير نظم و نثر تا اعماق تاريخِ پيش و پس از خود، در اين عرصه رشته ابريشم انديشه را در مسيری به درازای ازل تا ابد کشيدهاند. سبک قصهای ـ تاريخی در روضه کاشفی برای بيان رخدادها که در قالب نقل تاريخ محدود نمیشود و فراتر از تاريخنگاری عالمانهی مستند است، سبكی است که برای تودهی مردم در ميزانی باورنکردنی قابل پذيرش و مورد قبول و استقبال است. اين گونه عبارتپردازی نه تنها عقل، که روان آدمی را تحريک میکند و تمام وجود شنونده و خواننده را به همراه میکشاند و… (جعفريان، همان، ۴۵۱)
اين صبح تيره باز دميد از کجا؟ کز او کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويا طلوع میکند از مغرب، آفتاب کاشوب در تمامی ذرّات عالم است
صبح تيره: صبح اول؛ يا صبح کاذب؛ که سيمای خورشيد چون صبح صادق مشخص نيست. وجود صبح وابسته به طلوع خورشيد است و خورشيد در انديشهی علوی مترادف امام حسين(ع) است و به همين سبب شمسه (خورشيد طلايی) به زيرکی و ذرهبينی هنرمندان علویمشرب در نهايت زيبايی در سرآغاز کتابآرايی قرآن مجيد قرار گرفت و چون خورشيد در پرده بمانَد، سراسر اساس و ارکان جهان و موجودات و کائنات درهم خواهد بود و اين را يکی از نشانههای قيامت و پايان جهان شمردهاند. تحول اين برهه چنان است که «زمان» در آن گم میشود؛ زيرا «خورشيد» اساس ترتيب و تنظيم زمان است و چون مسير طلوع خورشيد صد و هشتاد درجه تغيير میکند، زمان، مکان، انسان و جهان نيز دگرگون میشوند و حديث طلوع خورشيد از مغرب را از شرح مقدمه قيصری بر فصوصالحکم ابنعربی بخوانيم؛ زيرا همان طور که اشاره شد، طريقت صفويه و پيروانش در عرفان اسلامی همانند ساير سلاسل متأثر از انديشهی ابنعربی هستند:
سبب تحقيق قيامت و علت وقوع ساعت، طلوع شمس هويت حق، اول از مغرب مظاهر خلقيه است، حقيقتِ حق در تجلی به اسم آخر و قهّار و انکشاف احديتِ وجود و ظهور وحدت اطلاق، به ظهور خاص و انقهار حقايق وجودی و کثرات امکانی از ظهور دولت اسم قهار و ظهور حق به صفت «لمنالملکاليوم؟ لله الواحد القهار»، سبب تحقق قيامت کبری و ظهور ما بطن و استتار مظاهر خلقی و انکشاف ما فیالضمائر و حکومت حقايق مستور در باطن نفس میگردد، همان طوری که بايد باشد.
مکرر بيان شد عارفان از اَبرار، قيامت را در همين عالم و در حال توطن در کثرات مشاهده مینمايند و به ضمائر و سرائر خلايق آگاهند و شاهدند. میبينند آنچه را که اهل حجب در قيامت کبری شهود مینمايند. در خبر صحيح است که ابوبصير در صحرای منی به حضرت باقر گفت: «يا ابن رسولالله، ما اکثر الحجيج؟» حضرت فرمود: «يا ابابصير، ما اکثر الضجيج و اقلّ الحَجيج!» پرده از چشم ابوبصير به قوّت برداشت، ابوبصير خلق را به صورت اصلی و باطنی آنها شهود نمود و اغلب را به صورت قرده و خنازير و ساير حيوانات مناسب با اعمال و اخلاق آنها شهود نمود.
دِه بوَد آن، نه دل که اندر وی گاو و خر باشد و ضياع و عقار
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات