Search
Close this search box.

از زبان حال تا زبان قال

tahghigh

مقتل‌‏نگاران و روضه‌خوانان، سخنان بسيارى را – در قالب نثر و نظم – به امام حسين(ع) نسبت داده‌‏اند كه هرگز سند و مدركى براى آنها نمى‌‏توان يافت. بعضى از آن سخنان با اين كه غيرمستند و جعلى‌‏اند، بسيار مشهور و متداول نيز هستند و از آنجا كه مقبوليت عام يافته‌‏اند، برخى از پژوهشگران و نويسندگان بنام و معاصر نيز آنها را مسلّم الصدور پنداشته، بدون تأمل و تحقيق، در آثار خود به عنوان سخنى از سخنان امام حسين(ع) آورده‌اند. امروز هم بسيارى از كتاب‌سازان و مؤلفانِ مبلّغ و مبلّغانِ مؤلف پيوسته آنها را در تأليفات و تبليغات خويش از زبان امام حسين(ع) مى‌‏نويسند و در شمارگان فراوانى منتشر مى‌كنند؛ غافل از آنكه امام حسين(ع) هرگز آن سخنان را نگفته و به زبان نياورده است و آن سخنان، هر يک مصداق آشكارى است از آن ضرب‏‌المثل معروف كه می‌گويد: «ربّ مشهورٍ لا اصل له.»
در ميان مقتل‏‌نگارانِ روضه‌خوان و مجالس‌‏نويسان واعظ، از ديرباز چنين مرسوم بود كه داستانها و سخنانى را نخست در مجالسِ روضه‌خوانى براى مردم (عوام‏ الناس) می‌گفتند و سپس همانها را در كتابهاى خود می‌نوشتند. آنان در آغاز اين مجالس، خود نيز ترديد داشتند و آن سخنان را تنها براى گرياندن مردم می‌گفتند، اما با ديدن تأثر شديد شنوندگان، از آن ترديد دست شسته، باورشان می‌شد كه امام حسين(ع) چنان سخنانى گفته و يا چنان حوادثى رخ داده است. به اين ترتيب، سخنان بسيارى نخست با عنوان «زبان حال» گفته شده و سپس در كتابهاى مقاتل و مجالس تدوين شده است. همان سخنان ساختگى، با گذشت زمان و پس از آن كه پيوسته تكرار شده و شهرت يافته‌اند، از صورتِ «زبان حال» خارج شده و صورتِ «زبان قال» به خود گرفته‌‏اند.
گويندگان و سرايندگانِ اين گونه سخنان به تصور اينكه در چنان شرايطى جا داشت امام حسين(ع) چنان سخنانى بگويد، آنها را گفته و نوشته‌‏اند.(۱) اما اين گفته‏‌ها با مرور زمان از «شرايط و احوال» گذشته به مقامِ «حوادث و اقوال» رسيده‌‏اند تا به پشتوانه شهرت و مقبوليت عام، از سخنان امام حسين(ع) انگاشته شده و روايت و حديث پنداشته شده‌‏اند. اين گونه سخنانِ حديث‏‌گونه، به ويژه در ميان اشعارى كه به امام حسين(ع) نسبت داده می‌شود فراوان است. دهها بلكه صدها بيت از اين گونه اشعار را تنها در كتابى مجهول ‏المؤلف به نام «ادب الحسين و حماسته» می‌توان يافت.(۲) ما در اينجا تنها بعضى از آن سخنان را كه بسيار مشهور و معروف‌‏اند و اكنون نيز برخى از مؤلفان و نويسندگان آنها را از سخنان امام حسين(ع) می‌پندارند و از زبان آن حضرت نقل می‌كنند، برمی‌رسيم؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

إنّ الحياة عقيدة و جهاد

اين سخن به عنوان سخنى از سخنان امام حسين(ع) زبان زد خاص و عام است و به جز اهل تحقيق، همگان آن را از زبان آن حضرت نقل می‌كنند. استاد مطهرى معتقد است اين سخن را سند و مدركى نيست و از نظر مفهوم و محتوا نمی‌تواند درست باشد.(۳) مرحوم علامه جعفرى(ره) در شرح نهج‏‌البلاغه خود نوشته است: … مقدس‌‏ترين خون‌هايى كه در اين خاكدان به زمين ريخته است، خون‌هاى دفاع‏‌كنندگان از ايمان به حقايق «حيات معقول» بوده است كه می‌گفت:

قِفْ دونَ رأيك في الحياةِ مُجاهداً                                    إِنَّ الحياةَ عَقيدة و جِهاد(۴)

از اين سخن استاد تنها همين قدر فهميده می‌شد كه اين سخن، مصرعى از يک بيت شعر است و حديث و روايت نيست. چندين سال پيش پژوهشكده باقرالعلوم(ع) در قم تصميم گرفت كه سخنان امام حسين(ع) را از كتاب‌هاى معتبر و نيمه معتبر گردآورى كند. اين تصميم به جا و ستودنى بالأخره پس از سالها تلاش، با عنوان «موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)» به بار نشست و چاپ اول آن در سال ۱۳۷۳ش منتشر شد. هنگامى كه موسوعه مراحل پايانى و ويرايش را می‌گذراند، روزى از آقاى محمود شريفى كه مسئوليت گروه حديث را در پژوهشكده به عهده داشت و موسوعه تحت نظر ايشان تهيه می‌شد، از اين سخن مورد بحث پرسيده شد كه آيا آنها سند و مدركى براى اين سخن يافته‌‏اند يا نه. ايشان جواب داد كه ما آن را در جايى نديديم و در كتابى كه بتوان نام برد نيافتيم؛ مثل اينكه اين سخن نبايد حديث باشد و پرسيد: مگر شما آن را در جايى ديده‏‌ايد؟ در پاسخ گفته شد: از شرح نهج‏ البلاغه استاد جعفرى چنين فهميده می‌شود كه اين سخن بايد شعر باشد. بالأخره ايشان هم همان سخن استاد جعفرى را در مقدمه موسوعه آوردند. اما باز اين ترديد وجود داشت كه اين سخن يا حديث در جايى و در كتابى يا مدركى ثبت و ضبط شده باشد؛ چرا كه «نيافتن، دليل بر نبودن نيست.» سرانجام، يكى از پژوهشگران معاصر با انتشار مقاله‏‌اى پرده از راز اين معماى چندين‌ساله ما برداشت و ثابت كرد كه اين سخن روايت يا حديث نيست و از امام حسين(ع) نقل نشده است، بلكه يكى از شعراى معاصر مصرى، يعنى احمد شوقى، آن را سروده است.(۵)

ان كان دين محمد(ص)…

اين سخن نيز سال‌هاى سال ذهن ما را به خود مشغول ساخته بود و به هر جا كه احتمال می‌رفت سندى بر اين سخن ارائه شده باشد سر می‌زديم. به هر كسى می‌رسيديم با اندک مناسبتى سراغ مدرک يا سند اين سخن را می‌گرفتيم ؛ همه يا اظهار بى‏‌‌اطلاعى می‌كردند و يا به كتابهايى كه در عرض اين بيست، سى‏ سال نوشته شده‏‌اند ارجاع می‌دادند. البته پس از مراجعه معلوم می‌شد همه آنان كه اين سخن را نوشته‏‌اند، سند يا مرجع و مأخذ سخن خود را ذكر نكرده‏‌اند، بلكه فقط با اتكا به شهرت و آوازه‏اى كه اين سخن دارد، آن را با عنوان يكى از سخنان امام حسين(ع) در آثار خود آورده‏‌اند! بعضى از نويسندگان هم كه اهل تحقيق و دقت بودند، هنگام نقل اين سخن بعضى از عبارتها را به كار برده بودند كه دو پهلو می‌نمود و پس از اندكى تأملْ حكايت از نوعى ترديد و تشكيک نويسنده می‌كرد.(۶)
سرانجام روزى هنگام تحقيق درباره شعراى كربلا، وقتى كه می‌خواستيم براى تكميل و تأليف «سيماى كربلا، حريم حُرّيّت»، فصلى را درباره شاعران برخاسته از شهر كربلا ترتيب دهيم، به شاعرى به نام شيخ محسن ابوالحبّ حويزى برخورديم كه از شعرا و خطباى كربلا بود و در سالهاى ۱۲۳۵ – ۱۳۰۵ق زندگى می‌كرد. همان وقت پى برديم كه سخن مورد بحث، بيتى از يك قطعه از اشعار اوست‏(۷) و همان جا نوشتيم: شيخ محسن هويزى حائرى، معروف به «ابوالحبّ حويزى»، از خطباى بنام حسينى و از شاعران شيعه، داراى ديوان شعرى به نام «الحائريات» است. در فضل و كرامت اين شاعر همين بس كه بيتى از يک قصيده غرّاى او، چنان شهرت شگفت‏‌انگيزى پيدا كرد كه در همه جا و در بيشتر نوشته‏‌ها به نام امام حسين(ع) و به عنوان حديث و روايتى از سخنان سيّدالشهدا(ع) نقل و ثبت می‌شود؛ يعنى چنان زبان حالى در حق ابوالاحرار(ع) گفته است كه به جاى زبان قال و حديث مسلّم نشسته است ؛ آنجا كه می‌گويد:

اَعْطَيْتُ رَبِّى مُوْثِقاً لا يَنْتَهِى                                    إلاّ بقتْلى فَاصْعُدى وَذَرينى
إنْ كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَسْتَقِمْ                                إلاّ بِقَتْلى يا سُيُوفُ خُذِينى(۸)

درباره اشعار عاشورايى ابوالحب هويزى‏(۹) دو نكته ديگر نيز گفتنى است. نخست اينكه يكى ديگر از اشعار وى كه از قضا آن هم بسيار معروف و متداول است، گاهى به نوه‌‏اش يعنى پسر پسرش كه وى نيز شاعر بود و از خطبا و شعراى كربلايى و عاشورايى خوانده می‌شود، نسبت داده شده و شعر پدر بزرگ، به اشتباه در ديوان شعر فرزند زاده‏‌اش ثبت شده است.(۱۰) سرچشمه اين اشتباه از آنجا است كه نام هر دو محسن و شهرت هر دو به شعرهاى عاشورايى است و هر دو در كُنيه و نسبت يكسان يعنى ابوالحب هويزى هستند و در تاريخ نيز به نوعى اشتراک ارقام دارند؛ چرا كه تاريخ تولد اين يكى درست همان تاريخ وفات آن يكى (۱۳۰۵ق) است. شعر مورد بحث چنين است:

الله اكبر ماذا الحادث الجللُ                                              فقد تزلزل سهل‏الارض و الجبل
ما هذه الزفرات الصاعدات اسى                                              كانّها شعل يرى بها شعل
كأنّ نفحة صدرالحشر قد فجئت                                    فالنّاس سُكرى و لا سكر و لا شمل
و انّ عاشورا لو عمّ الهلال به                                              كانّما هو من شؤم به زحل
قامت قيامت اهل البيت و انكسرت                                   سفن النجاة و فيها العلم و العمل
جلّ الإله فليس الحزن بالغه                                                 لكنّ قلباً حواه حزنه جللُ…

نكته ديگر اينكه اين شعر ابوالحب هويزى كه تنها چند بيت از آن برگزيده شد، به نام سيد بحرالعلوم (قدس سره) نيز نوشته شده و در ايران همه جا به نام سيد شهرت يافته است. و از زبان او خوانده می‌شود. گويا اين اشتباه هم از آنجا ناشى شده است كه مرحوم سيد بحرالعلوم چند بيت از اشعار ابوالحب را اقتباس كرده و به صورت تضمين در اول منظومه معروف خود آورده بود و فاضل بسطامى نيز كه دو شرح بر دوازده بند سيد بحرالعلوم، با نام‌هاىِ «لؤلؤ البحرين» و «سفينة النجاة در شرح قصيده سيد سادات» نوشته بود، متوجه اين تضمين نشده و در نتيجه همه اشعار را به نام سيد شرح كرده و منتشر ساخته است و ديگران نيز از وى پيروى كرده و همه شعرها را به نام سيد شهرت داده‏‌اند. به هر حال شعرهاى مورد بحث از ديرباز در ايوان بالاسر امام حسين(ع) در كربلا به نام شيخ ابوالحب هويزى ثبت و ضبط شده است و نه می‌تواند از سيد بحرالعلوم باشد ؛ زيرا كه شعرها با سبک ديگر اشعار ابوالحب هويزى كاملاً همگون است و نه می‌تواند از ابوالحب دوم (نوه شاعر) باشد؛ چرا كه پيش از تولد وى در ايوان بالاسر ثبت بوده است.(۱۱)

اسقونى شربة من المأ

پيش‏ترها هرگاه كه اين سخن را از زبان روضه‌خوانانى كه براى گرياندن مردم حاضرند هر روضه بى‏‌اساس را بخوانند می‌شنيديم، به سختى ناراحت می‌شديم و با خود می‌گفتيم آخر چگونه امكان دارد كه امام حسين(ع)، ابوالاحرار و سرور آزادگان، چنين سخن ذلت‏‌بارى را در برابر دشمن به زبان آورد و با خوارى و ذلت، زبان به التماس گشايد و از مردمان پستى كه كمر به قتل او بسته بودند خواهش كند كه بياييد به خاطر جدم رسول خدا(ص) جُرعه‏‌اى آب به من دهيد! شهيد عزيزى كه شعارش «هيهات من الذلّه» ، و سخنش «موت في عزٍّ، خير مِن حَياةٍ في ذلّ» بود و می‌فرمود:

الموت اولى من ركوب العار                                         والعار اولى من دخول النار
مرا عار آيد از اين زندگى                                              كه سالار باشم كنم بندگى
تن مُرده و گريه دوستان                                             به از زنده و خنده دشمنان

چگونه می‌تواند تن به اين ذلت دهد و از دشمنانى جانىِ خود با التماس آب بخواهد؟ شگفت‌‏آورتر از همه اينكه عده‌‏اى در توجيه اين روايت جعلى می‌گويند: امام(ع) با اين سخنان می‌خواست اتمام حجت بكند! اما معلوم نيست در كجاى اين سخن دليل يا حجت و برهانى نهفته است. اصولاً جاى تأويل و توجيه زمانى است كه روايتى سند داشته باشد. اما هنگامى كه سخنى از هرگونه سند و مدركى محروم باشد و محتوا و مفهومى كاملاً توهين‏‌آميز و ذلت‏‌بار داشته باشد، ديگر جاى هيچ‏گونه تأويل و توجيهى نيست. سخن مورد بحث در كتاب‌هاى قابل اعتماد، و حتى در كتابهاى نيمه‌معتبر، نيامده و فقط در كتابهاى انگشت‏‌شمارى كه آكنده از تحريفات عاشورا و پر از اكاذيب است ديده شده است. همان متن ساختگى نيز خود، بهترين گواه بر جعلى بودن اين سخن است. جعل‌كنندگان اين سخن آن را چنين ساخته و پرداخته‏‌اند: … سپس حسين(ع) رو به عمر بن سعد كرد و گفت: يكى از سه چيز را از من بپذيريد!
عمر سعد گفت: آن سه چيز چيست؟
امام(ع) فرمود: بگذاريد به حرم جدم رسول خدا، مدينه، برگردم! عمر سعد گفت: من نمی‌توانم اين اجازه را به تو بدهم.
امام(ع) فرمود: جرعه‌‏اى آب به من بنوشانيد كه جگرم از تشنگى سوخت!
عمر سعد گفت: اين دومى هم شدنى نيست.(۱۲)
امام(ع) فرمود: اگر چاره‌‏اى جز جنگيدن با من نداريد، پس لااقل تن به تن به جنگ من آييد!
عمر سعد گفت: اشكال ندارد؛ اين سومى را به تو اجازه می‌دهيم!!!
انصاف را كه بهترين دليل بر ساختگى بودن اين خبر، همين متن است كه خوانديد و خود با صد زبان فرياد می‌كشد كه من ساختگى و جعلى هستم. اين خبر به اخبار مشابهى كه بنى‏‌اميه ساخته‏‌اند می‌ماند و خلاصه سخن اينكه اين تحريف، از روى تحريف ديگرى عكس‏بردارى شده و تحريف اندر تحريف است. علاوه بر اين، انگيزه‌‏اى ديگر نيز در ساختن اين خبر می‌تواند دخيل باشد و آن انگيزه همانا تدارک مقدمات براى هرچه بيشتر گرياندن مردم است؛ چرا كه بيشتر روضه ‏خوانان و مداحان همواره در پى اخبارى از اين دست هستند تا به هر قيمتى اشك مردم را درآورند ؛ اگرچه به بهاى ذليل نشان دادن امام حسين(ع) و توهين به ساحت مقدس سيّدالشهدأ(ع) باشد. همين است كه می‌بينيم اين خبر فقط از كتابهايى سر برآورده است كه همه چيز حتى اصول مسلّم عقيدتى و مذهبى در آنها مرعوب و مغلوب اصل گريه بوده است. در اين قبيل كتاب‌ها كه همه چيز در آن بر مدار گريه و گريه‏‌آور بودن می‌چرخد، از اين گونه اخبار ساختگى و ذلت‏بار بسيار می‌توان يافت. در يكى ديگر از اين اخبار چنين آمده است: در آن هنگام كه حسين(ع) روز عاشورا در ميان ميدان جنگ ايستاده بود و از دشمنانش جُرعه‏‌اى آب می‌خواست و فرياد می‌كشيد: هَل مِن راحمٍ يرحم آل الرسول المختار، هل من… هل من … هل من… ، شمر جلو آمد و داد زد: تو كجايى يا حسين! امام(ع) فرمود: همين جا هستم.
شمر گفت: آيا تو از ما جُرعه‌اى آب طلب می‌كنى؟ نه، اين مطلب محال است كه برآورده شود و….(۱۳)
در دنباله خبر مطالبى آمده است كه ما از ترجمه آن معذوريم. همين قدر هست كه بايد گفت: «قلم اينجا رسيد و سر بشكست». به هر حال، استاد مرتضى مطهرى در اين باره سخنى دارد كه بسيار مفيد است. استاد می‌گويد: اين قدر تشنگى ابا عبدالله(ع) زياد بود كه وقتى به آسمان نگاه می‌كرد بالاى سرش را درست نمی‌ديد. اينها شوخى نيست. ولى من هرچه در مقاتل گشتم (آن مقدارى كه می‌توانستم بگردم) تا اين جمله معروفى را كه می‌گويند ابا عبدالله به مردم گفت: اسقونى شربة من المأ، يك جرعه آب به من بدهيد، ببينم، نديدم. حسين(ع) كسى نبود كه از آن مردم چنين چيزى طلب بكند. فقط يك‏جا دارد كه حضرت درحالى‏‌كه داشت حمله می‌كرد و هو يطلب المأ. قرائن نشان می‌دهد كه مقصود اين است: درحالى ‏كه داشت به طرف شريعه فرات می‌رفت (در جستجوى آب بود كه از شريعه بردارد) نه اينكه از مردم طلب آب می‌كرد.(۱۴) دريغ از اندكى انديشه!

در ميان تحريفات عاشورا به تحريفى برخورديم كه تكان دهنده و بسيار اهانت‌آميز بود. و می‌توان گفت كه حتى اندكى انديشه در نويسندگان و انتشار دهندگان اين تحريف نبوده است.برخى نوشته‏‌اند: هنگامى كه شمر بر سينه امام حسين(ع) نشسته بود و می‌خواست سر حضرت را از بدنش جدا كند، به او گفت:

ايا شمر خاف الله واحفظ قرابتى                                         من الجدّ منسوباً إلى القائم المهدى
ايا شمر تقتلنى و حيدرة ابى                                                  و جدّى رسول الله اكرم مهتدى
و فاطمة امّى و الزكى ابن والدى                                        و عمّى هو الطيّار في جنة الخلدى

شاعر يا بهتر بگوييم جاعل اين اشعار، پس از آنكه در دنباله شعر از بانوان حريم حسينى (زينب، ام كلثوم، سكينه و رقيه) نام می‌برد، به سراغ امام زين‏‌العابدين(ع) می‌رود و با جسارت و گستاخى از زبان امام حسين(ع) به شمر بن ذى‌الجوشن می‌گويد:

ايا شمر ارحم ذالعليل و بعده                                       حريماً بلا كفل يلى امرهم بعدى(۱۵)

مراد اين است كه امام حسين(ع) در واپسين لحظات عمر و در آن شرايط سخت، با زبان شعر به شمر می‌گفت: «اى شمر، بر آن بيمار عليل كه در خيمه‏‌هاست و بر خانواده بدون كفيل من كه او بايد سرپرستى آنها را به دست گيرد، رحم كن و با آنها مهربان باش!». بايد گفت جعل‌كننده اين شعر، تنها در همين بيت اخير، چندين توهين در حق حضرت سيدالشهدا(ع) روا داشته است:
۱ . با وجود امام سجاد(ع) حريم و خانواده امام حسين(ع) را بى‌‏سرپرست و بدون كفيل خوانده است.
۲ . از زبان امام حسين(ع) به حضرت سجاد(ع) لقب عليل و بيمار داده است.(۱۶)
۳ . امام سجاد(ع) و اهل بيت امام حسين(ع) را از طرف امام حسين(ع) و از زبان آن حضرت، به شمر سپرده است!

«هل من ناصرٍ ينصرنى»

براى اين سخن بسيار مشهور نيز كه به امام حسين(ع) نسبت داده می‌شود، سند و مدركى يافته نشد. معنا و مفهوم سخن، چنان می‌نمايد كه روضه‏‌خوانان براى گرياندن مردم آن را از زبان امام حسين(ع) ساخته و پرداخته‌‏اند. اما سخنان مشابه و هم معنايى كه در توجيه آن نقل می‌شود نيز در منابع مستند و قابل قبول يافته نشده است.(۱۷) با اعتماد به كتابهاى كه به كوشش معاصران و يا متأخّران نوشته شده است، هرگز نمی‌توان اين شعار را به عنوان حديث يا روايت پذيرفت.

تفسير «كهيعص»

كلمه فوق از كلمات مقطّعه قرآن، و پس از آيه شريف بسم الله الرحمن الرحيم، دومين آيه از سوره مريم است. در تفسير و تأويل اين كلمه روايتى آورده‏‌اند كه حتى در كتابهاى بسيار قديمى هم ديده می‌شود.(۱۸) اين منابع می‌نويسند: … راوى می‌گويد: به امام زمان (عج) عرض كردم: اى پسر رسول خدا، مرا از تأويل كهيعص آگاه ساز. امام – به ادعاى راوى – فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خداوند بنده خويش، زكريا را از آن آگاه ساخته و سپس آن را براى محمد(ص) بيان كرده است. [اطلاع زكريا از اين اخبار] به اين سبب بود كه وى از پروردگار خويش خواست تا نام هاى پنج تن را به او بياموزد. پس جبرئيل بر او نازل شد و آنها را به وى آموخت و [از آن پس‏] هرگاه زكريا، محمد، على، فاطمه و حسن را ياد می‌كرد، اندوه او برطرف و گرفتارى‏‌اش حل می‌شد و هرگاه از حسين ياد می‌كرد، گريه گلوى او را می‌گرفت و نفسش می‌بريد. روزى گفت: خداوندا، مرا چه می‌شود كه هرگاه چهارتن از آنان را ياد می‌كنم، با نام آنان اندوهم برطرف می‌شود، اما وقتى از حسين ياد می‌كنم، از چشمانم اشک فرو می‌ريزد و اندوه و درد مرا فرا می‌گيرد؟
در اين هنگام خداوند او را از ماجراى حسين(ع) آگاه كرد و فرمود: كهيعص ؛ كافِ آن يعنى كربلا، هاى آن يعنى هلاكتِ عترتِ [رسول‏] ؛ ياى آن يعنى يزيد بن معاويه كه به حسين ستم كرد؛ عين آن عطش و تشنگى حسين؛ و صاد آن صبر اوست…(۱۹) محقق منتقد، شيخ محمدتقى شوشترى كه بيشتر با اثر بزرگ خود در علم رجال، يعنى قاموس الرجال، شناخته می‌شود. در ديگر اثر پربار و گرانسنگ خود، الاخبار الدخيله، بخشى را با عنوان «الباب الثانى في الاحاديث الموضوعه» (باب دوم در احاديث جعل شده و موضوع) باز كرده و اولين حديث موضوعى كه آورده، همين حديث مورد بحث و طولانى است كه از كمال‌الدين شيخ صدوق نقل كرده است. محقق شوشترى بحثهاى مفصلى را در نقد و رد اين خبر مطرح كرده و نُه صفحه از كتاب الاخبار الدخيله را (ص ۹۶ – ۱۰۴)، به انتقاد از اين خبر اختصاص داده است.
محقق شوشترى در مورد قسمت ياد شده (تفسير كهيعص) نيز شش حديث ديگر – كه از قضا سه حديث آن در آثار ديگر شيخ صدوق هم آمده – روايت كرده كه همگى حاكى از اين است كه كهيعص از اسماى مقطّعه خداست. از جمله آن احاديث، اين روايت از كتاب وقعة صفّين است كه: «امام على(ع) در هنگامه جنگ و جهاد خدا را با عبارتِ «يا كهيعص» می‌خواند.»(۲۰)
يكى ديگر از پژوهشگران نيز در اين باره می‌نويسد: روايت مزبور دربر دارنده امور نامأنوسى از اين قبيل [تفسير كهيعص به كربلا] است كه بايد در آن تأمل ورزيد. هرچند آنچه از اين روايت نقل كرديم در غرابت و نامأنوسى و شگفت‏‌انگيزى، كمتر از آنچه واگذاشتيم نيست…

اما تفسيرى كه در روايت فوق در مورد «كهيعص» وجود دارد، با اخبار و روايات فراوان ديگرى كه در تفسير اين حروف آمده است، منافات دارد. از جمله در برخى از اين روايات آمده است كه مراد از اين كلمه، آن است كه خداوند، كافى، هادى، والى، عالم و در وعده خويش صادق است.(۲۱) نويسنده پس از آنكه چندين روايت ديگر را نيز در تفسير كهيعص نقل می‌كند – كه همگى با روايت مورد بحث در تعارض و تناقض است -، در ادامه می‌نويسد: افزون بر همه اينها، سند روايت فوق مشتمل بر برخى راويان متهم به دروغ‏‌پردازى در حديث است كه محمد بن بحر شيبانى از جمله آنان به شمار می‌آيد و درباره او گفته‌‏اند كه وى از قائلان به تفويض و غاليان و از كسانى بود كه در نقل حديث به راويان ضعيف اعتماد می‌كرد….(۲۲)

استاد على‌‏اكبر غفارى، مصححِ كتاب كمال‏‌الدين نيز در ذيل روايت مورد بحث می‌نويسد: رجال سند اين روايت، بعضى مجهول ‏الحال و برخى ديگر مهمل هستند، و متن روايت هم متضمن حرفهاى غريبى است كه بعيد است از معصوم(ع) صادر شده باشند، و شامل احكامى است كه مخالف احكامِ به صورت صحيح رسيده از امامان معصوم(ع) است. اضافه بر همه اينها بايد گفت واسطه ميان صدوق و سعد بن عبدالله (كسى كه اين خبر از زبان او روايت شده) در همه كتابهايش يک نفر، پدرش يا محمد بن حسن است و اين براى پژوهشگرى كه در كتابها و مشيخه صدوق تحقيق كرده باشد مسلّم است با اين حال چگونه است كه در خبر مورد بحث ميان صدوق و سعد، پنج واسطه است؟!(۲۳) استاد غفارى در چند مورد ديگر نيز انتقادهايى بر اين خبر وارد می‌كند؛(۲۴) از جمله در جايى می‌نويسد: «در حاشيه كتاب بحارالأنوار نيز چندين ايراد بر اين خبر وارد شده كه با جمله – فيه غرابة – شروع می‌شود…»(۲۵)
افزون بر همه اين اشكال‌هاى به جا و وارد، اشكال ديگرى نيز در متن خبر مورد بحث ديده می‌شود كه دانشوران يادآورى نكرده‏‌اند و آن، تحريف بزرگى است كه اين خبر در متن خود دارد و به صراحت در تفسير حرفِ «هأ» از حروف كهيعص می‌گويد كه «هأ، يعنى هلاكت عترت!». پر واضح است كه سازندگان اين روايت خواسته‏‌اند شهادت عترت رسول خدا(ص) و فرزندان على(ع)، به ويژه شهادت امام حسين(ع)، را – كه صحبت در تفسير حروف ياد شده، درباره عاشورا و كربلاى اوست – هلاكت بنامند. ترديدى نيست كه هلاكت خواندن شهادت، آن هم شهادت شهداى كربلا و سيدالشهدا(ع) تحريفى بزرگ و بسيار ناجوانمردانه است.

تحريفى در متن يک خبر

نوشته‏‌اند كه مردى از قبيله بنى‌‏تميم كه عبدالله بن حوزه ناميده می‌شد، روز عاشورا سوار بر اسب به ‏سوى سپاهيان امام حسين(ع) تاخت. ياران امام(ع) به او نهيب زدند كه: مادرت در عزايت بنشيند! كجا می‌تازى؟ او گفت: «إنّى اَقْدمُ عَلى‏ رَبٍّ رَحيمٍ وَشفيعٍ مُطاعٍ.»، امام حسين(ع) از يارانش پرسيد: اين كيست، گفتند: اين، ابن حوزه است. امام(ع) گفت: بار پروردگارا، وى را به آتش انداز! عبدالله بن حوزه كه از نفرين امام حسين(ع) عصبانى شده بود، به اسب خود نهيب زد، اما اسبش رم كرد و او را سرنگون ساخت.
بعد درحالى‏ كه پاى چپش در ركاب اسب گير كرده بود و پاى راستش رو به بالا در هوا سرگردان بود، اسب وى را می‌كشيد. در اين هنگام، مسلم بن عوسجه به او نزديک شد و پاى راستش را با شمشير قطع كرد و با اين حال، اسب او را به اين سو و آن سو می‌كشيد تا سرش را آن قدر به سنگها و درختها كوبيد كه او را كشت و خداى سبحان به زودى روحش را به آتش كشيد.(۲۶)
حال با توجه به منابع و متون ديگر معلوم می‌شود كه در اين خبر تحريفى روى داده و جمله «انّى اقدم على ربّ رحيم و شفيع مطاع» از سخنان امام حسين(ع) است كه به اشتباه – از سوى نسخه‌برداران در هنگام استنساخ و يا هر كس ديگر – به عبدالله بن حوزه نسبت داده شده است؛ چرا كه هيچ تناسبى ندارد كه آن مرد جسور و گمراه در آن شرايط بدون هيچ گونه مناسبتى اين سخن را گفته باشد. صحيح بايد همان گونه باشد كه در منابع و متون ديگر، به اين ترتيب آمده است: مردى از لشكر عمر سعد به‏ سوى امام (ع) آمد و گفت: حسين كجاست؟ امام حسين(ع) گفت: من اينجا هستم، آن مرد گفت: تو را به آتش مژده می‌دهم‏[كنايه از اينكه تو به جهنم خواهى رفت‏]! امام حسين(ع) گفت: «كلاّ انّى اقدم على ربّ رحيم و شفيع مطاع… ؛ يعنى نه چنان است كه تو می‌پندارى، بلكه من به‏ سوى پروردگار رحيم و شفيع كه اطاعت می‌شود، می‌روم….(۲۷) بقيه خبر هم با مختصر تفاوتى چنان است كه گذشت. البته با ملاحظه منابع مختلف معلوم می‌شود كه علاوه بر تحريف ياد شده، تحريفات ديگرى نيز در پيرامون اين خبر، به ‏ويژه درباره نامهاى اشخاص، رخ داده است. علامه شوشترى در اين مورد و نيز درباره نامها و اخبار چند شهيد ديگر از شهداى كربلا بحث كرده و پرده از روى برخى تصحيفها و تحريفها برداشته است.(۲۸)

در مورد زيارت عاشورا

در متن زيارت عاشورا، فقره‌‏اى است كه چنين خوانده می‌شود: «اللّهم العن العصابة التى جاهدت الحسين.»(۲۹) پيداست كه در اين عبارت تحريفى روى داده است و صورت صحيح عبارت بايد يكى از دو شكل زير باشد:
۱ . «اللهم العن العصابة التى حاربت الحسين(ع)».(۳۰)
۲ . «اللهم العن العصابة التى جاحدت‏(۳۱) الحسين(ع)»(۳۲) زيرا احتمال دارد راوى زيارت و يا ديگران، هنگام شنيدن يا نوشتن و استنساخ كردن، دچار اشتباه شده باشند و عبارت صحيح «جاحدت» را به غلط «جاهدت» شنيده يا نوشته باشند.
اما احتمال بيشتر و نزديک به واقع، همان صورت اول يعنى«حاربت» است كه در روايت كامل الزيارات آمده است. كتاب شريف كامل الزيارات، نوشته فقيه و محدّث جليل‏‌القدر، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه (متوفاى ۳۶۷ق)، علاوه بر اينكه كتابى بسيار معتبر و مستند و مورد عنايت ويژه علماى شيعى است، قديمی‌ترين كتابى است كه متن زيارت عاشورا را آورده است. و نويسنده آن از همه نويسندگانى كه متن مورد بحث را به صورت «جاهدت» نوشته‏ اند، به زمان صدور روايت نزديك‏تر بوده است؛ زيرا در ميان منابع قديمى و متقدم، تنها كتاب مصباح المتهجد، نوشته شيخ طوسى (م‏۴۶۱ق) است كه عبارت را «جاهدت» آورده و مرحوم محدّث قمى در مفاتيح‌الجنان و ديگران نيز آن را از مصباح شيخ گرفته‌اند. اما چنان كه گذشت، ابن قولويه كه يک قرن پيش‏تر از شيخ طوسى زندگى می‌كرده، همان عبارت صحيح «حاربت» را روايت كرده است.
با توجه به مفهوم و معناى هر دو كلمه («حاربت» و «جاهدت)» نيز معلوم می‌شود كه حق، همان عبارتِ «حاربت» است و «جاهدت» به هيچ وجه نمی‌تواند صحيح باشد؛ چرا كه جنايت‌هاى دشمنان امام حسين(ع) را هرگز نمی‌توان جهاد خواند و گفت كه: «خدايا، آنها را كه با امام حسين(ع) جهاد كردند لعنت كُن!». به تصريح معجم‌هاى الفاظ قرآن و صحيفه سجاديه و نهج‏ البلاغه و متون معتبرى چون كُتُب اربعه، كلمه «جهاد» و «مجاهد» و ديگر مشتقات آن هميشه بارى از قداست را به دوش خود حمل كرده است و همه ‏جا در موارد مثبت جنگ به كار برده شده است. جهاد و مجاهدت با آن بارِ قداستى كه در متون دينى دارد، هرگز نمی‌تواند درباره دشمنان و كُشندگانِ سيدالشهدا(ع) به كار برده شود.
بى‌‏ترديد جنايت آنان محاربه بود و جانيان عاشورا نيز محارب با خدا و رسول خدا(ص) و سيد الشهدأ(ع) بودند. با دقت در عبارت‌هاى متن خودِ زيارت عاشورا نيز همين معنا – يعنى «حاربت» – ديده می‌شود: «انّى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم». در متن زيارتى كه از امام صادق(ع) براى روز عاشورا روايت شده است نيز همين معناىِ «حاربت» ديده می‌شود. امام صادق(ع) پس از آنكه مقدماتى را براى زيارت امام حسين در عاشورا يادآورى می‌كنند و به ويژه نماز خاصى را تعليم می‌دهند، می‌گويند: در همان مصلاى خود توقف می‌كنى و هفتاد بار می‌گويى: «اللهمّ عذّب الذين حاربوا رُسُلك و شاقّوك، و عبدوا غيرك و…».(۳۳)

كل يوم عاشورا و كلّ ارضٍ كربلا

برخى سخن فوق را بدون مدرک و مأخذ از زبان امام صادق(ع) نقل می‌كنند.(۳۴) ما نتوانسته‏‌ايم براى اين حديث بسيار مشهور، مأخذ و مدركى بيابيم، بلكه احاديث و راويت‌هاى چندى را در متون مستند و معتبر ديديم كه با اين سخن، تعارض و تضادى آشكارا دارند. در اينجا چند نمونه از آنها را نقل می‌كنيم:
۱ . شيخ صدوق با آوردن اسناد و به نقل از مشايخ روايتى خويش روايت می‌كند كه امام صادق(ع)، هم به نقل از پدرش امام محمدباقر(ع) و هم به نقل از پدر بزرگش امام زين‏‌العابدين(ع)، از امام حسن مجتبى(ع) روايت كرده است كه آن حضرت در پيشگويى شهادت برادرش امام حسين(ع) به او گفت: «لا يوم كيومك يا أبا عبدالله؛ اى ابا عبدالله! هرگز روزى چون روز تو (عاشورا) نباشد».(۳۵)
۲ . شيخ صدوق در حديث ديگرى به سند خويش از امام سجاد(ع) نقل می‌كند كه آن حضرت می‌فرمود: «لا يوم كيوم الحسين(ع)؛ هرگز روزى مانند روزحسين (عاشورا) نباشد».(۳۶)
۳ . علامه حلى نيز به نقل از احمد بن يحيى بلاذرى (متوفاى ۲۷۹ق)، صاحب كتاب انساب‏‌الاشراف، نقل می‌كند كه عبدالله بن عمر هم می‌گفت: «لا يوم كيوم قتل الحسين».(۳۷)
با اين همه جاى بسى شگفتى است كه آن سخن ساختگى (كلّ يوم عاشورا و كلّ ارض كربلا) بدون دليل و بى‏ آنكه سند و مأخذى داشته باشد، همچنان پيوسته به امام صادق(ع) نسبت داده می‌شود و شبانه‏‌روز از رسانه‏‌هاى عمومى و در محافل مذهبى، تبليغ و ترويج می‌گردد و برخى حتى آن را با تفصيل بيشترى چنين نقل می‌كنند كه: كلّ يوم عاشورا، كلّ ارض كربلا، كلّ شهرٍ محرّم و كلّ فصل عزا.(۳۸) غافل از اينكه اين سخن را هرگز سندى و مدركى، حتى به صورت مرسل و مقطوع يا ضعيف و سست هم نيست. چنان می‌نمايد كه اين عبارت، شعار يا شعرى از شاعرى وابسته به حزبى جنگ‌طلب باشد. معنا و مفهوم اين شعار به فرقه زيديه يا كيسانيه و يا اسماعيليه بيشتر برازنده است تا به مذهب عدل علوى، يا تشيع سبز حسنى و حسينى و سجادى. به نظر ما، اين سخن نمی‌تواند با شيعه اثنا عشرى و مذهب جعفرى نسبتى داشته باشد. رئيس مذهب ما امام جعفر صادق(ع) است كه بزرگ‏ترين شاخصه او همچون پدرش امام محمد باقر(ع) دانش و بحث و درس است. اصولاً در مذهب جعفرى و اماميه، امامت بيشتر به معناى هدايت است و امام بيش از هر چيز با علم و دانشش شناخته می‌شود؛ برخلاف زيديه كه امام در ميان آنها نخست با خون و شمشير شناخته می‌شود و به اعتقاد آنان، نخستين شرط و مهم‏ترين امتياز در امامت و امام، همانا قيام مسلحانه و «قائم بالسيف» بودنِ امام است. چنين به نظر می‌رسد كه اين سخن ناسخته از زيديه سرچشمه گرفته است كه هر روز عاشورا و همه جا كربلاست.
به ميان كشيدن اين سخن كه بالاخره هر روز، حق و باطل در تخاصم و تعارض‌‏اند نيز مغالطه‌‏اى بيش نيست؛ چرا كه در مقابله با باطل، آنچه همواره لازم و بايسته است، معرفت و دانش است، و حق هميشه با صراحت دانش و صداقت منطق، پيروز و سربلند است. اين امر در سيره سبز پيشوايان هادى و هاديان صادق به وضوح ديده می‌شود.


 

منابع و م‏آخذ مقاله

۱ . الاخبار الدخيلة، محمدتقى شوشترى، تهران: مكتبة الصدوق، چاپ اوّل/ ۱۳۹۰ ق.
۲ . اخبار و آثار ساختگى، هاشم معروف الحسنى، ترجمه حسين صابرى، مشهد: آستان قدس رضوى، چاپ اوّل/۱۳۷۲ ش.
۳ . ادب الحسين و حماسته، نويسنده نامعلوم، به تحقيق احمد صابرى همدانى، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ دوم/بى‏تا.
۴ . الارشاد في معرفة حجج الله على العباد، محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، قم: مؤسسة آل البيت لاحيأالتراث، چاپ دوم/ ۱۴۱۶ق.
۵ . الاقبال بالاعمال الحسنة (اقبال الاعمال) سيد رضى‌‏الدين على بن طاووس، به تحقيق جواد قيّومى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول/۱۴۱۶ق.
۶ . الأمالى، ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى (شيخ صدوق)، تحقيق قسم الدراسات الاسلامية، قم: مؤسسة البعثه، چاپ اول/ ۱۴۱۷ق.
۷ . انسان كامل، مرتضى مطهرى، تهران: انتشارات صدرا، چاپ چهاردهم/ ۱۳۷۵ ش.
۸ . پيام عاشورا، عباس عزيزى، قم: دارالنشر، چاپ اول/ص ۳۴/ ۱۳۷۳ش.
۹ . تراث كربلا، سلمان هادى طعمه، بيروت: چاپ دوم/۱۴۰۳ق.
۱۰ . ترجمه و تفسير نهج‏‌البلاغه، محمدتقى جعفرى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول/۱۳۶۰ ش.
۱۱ . جواهر الكلام في سوانح الايّام، حسن اشرف الواعظين، تهران: مطبعه علميه، چاپ اول/ ۱۳۶۲ش.
۱۲ . ديوان ابى الحبّ هويزى، عبدالمحسن ابى الحبّ هويزى، قم: انتشارات الرضى، چاپ اول/۱۳۷۱ش.
۱۳ . سيماى كربلا، حريم حرّيّت، محمد صحّتى سردرودى، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، چاپ دوم/۱۳۷۲ ش.
۱۴ . فرهنگ عاشورا، جواد محدّثى، قم: نشر معروف، چاپ اول/ ۱۳۷۴ش.
۱۵ . كامل الزيارات، ابن قولويه، به تحقيق و تصحيح علامه امينى، نجف: المطبعة المرتضويه، چاپ اول/۱۳۵۶ق.
۱۶ . كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، به تصحيح على‏اكبر غفارى، تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم/۱۳۹۵ق.
۱۷ . مثير الاحزان، نجم الدين ابن نماى حلّى، قم، چاپ سوم/۱۴۰۶ق.
۱۸ . الملهوف على قتلى الطفوف، سيد ابن طاووس، تحقيق فارس حسّون تبريزيان، تهران: دارالأسوه، چاپ اول/۱۴۱۴ق.
۱۹ . المنتخب للطريحى في جمع المراثى و الخطب المشهور بالفخرى، فخرالدين طريحى نجفى، نجف: المطبعة الحيدرية، چاپ اول/ ۱۳۷۹ق.
۲۰ . موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، معهد تحقيقات باقرالعلوم، قم: نشر معروف، چاپ اول/ ۱۳۷۳ش.
۲۱ . نهج الحقّ و كشف الصدق، علامه حلّى، به تحقيق عين اللّه حسنى ارموى، قم: دارالهجره، چاپ اول/۱۴۰۷ق.


۱. اصطلاح «زبان حال» كه امروزه نيز در ميان مقتل‏‌خوانان و مداحان، متداول است، حاكى از همين معنا است.
۲. اين كتاب را انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميّه قم! منتشر و چندين بار تجديد چاپ كرده است! سخن بالا درباره كتابى هم كه با نام «ديوان الامام الحسين(ع)» منتشر شده است صدق می‌كند. آشفتگى هر دو كتاب بر پژوهشگران معارف اسلامى پوشيده نيست.
۳. انسان كامل، مرتضى مطهرى، ص ۱۳۰ – ۱۳۱ ؛ ۲۴۰ – ۲۴۴ .
۴. ترجمه و تفسير نهج‏ البلاغه، محمدتقى جعفرى، ج ۸ ، ص ۱۱۸ ، چاپ اول، ۱۳۶۰ ش .
۵. چكيده مقالات كنگره بين‏‌المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، ص ۱۵۲ ، چاپ اول.
۶. ر.ك: امام در عينيّت جامعه، محمدرضا حكيمى، ص ۹۵ ؛ چاپ هفتم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۶۷ ش .
۷. تراث كربلا، سلمان هادى طعمه، ص ۵۳.
۸. سيماى كربلا، ص ۲۱۶ – ۲۱۷، چاپ دوم، به نقل از تراث كربلا، ص ۱۵۵ – ۱۵۶، چاپ جديد.
۹. منسوب به هويزه؛ همان شهرى كه در هنگامه‏‌هاى هشت سال دفاع مقدس نامش بر سر زبانها بود. شاعر ما از آنجا كه نياكانش از هويزه به كربلا كوچيده بودند، هويزى نام گرفته است. اين كلمه در عربى، «حويزى» نوشته می‌شود.
۱۰. ديوان ابى الحبّ، ص ۱۶۱، قم، انتشارات الرّضى، چاپ اول، ۱۳۷۱ ش.
۱۱. سيماى كربلا، ص ۲۱۷.
۱۲. المنتخب للطريحى، ص ۴۳۹ ؛ اسرار الشهادة، دربندى، ص ۴۰۹ ؛ جواهرالكلام في سوانح ‏الايام، ج ۱، ص ۳۸۲.
۱۳. المنتخب للطريحى، ص ۳۷۹. 
۱۴. حماسه حسينى، ج‏۲، ص ۲۱۸.
۱۵. اسرارالشهادة، ص ۴۲۶ ؛ ادب الحسين و حماسته، ص ۴۶.
۱۶. بعيد هم نيست كه علت اشتهار حضرت سيد ساجدين على بن الحسين(ع)، با نام «امام بيمار»، همين شعر منسوب به امام حسين(ع) بوده باشد.
۱۷. فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، ۴۷۰ – ۴۷۲ .
۱۸. كمال‌الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ص ۴۵۴ – ۴۶۵ ، چاپ دوم، دارالكتب الاسلامية، ۱۳۹۵ق . اين خبر طولانى است و ما تنها قسمتهايى را كه مربوط به عاشوراست آورده‏‌ايم.
۱۹. همان، ص ۴۶۱.
۲۰. الاخبار الدخيلة، ج ۱، ص ۱۰۰ – ۱۰۱ .
۲۱. اخبار ساختگى، هاشم معروف حسنى، ص ۳۰۵ .
۲۲. همان، ص ۳۰۶ .
۲۳. كمال‌الدين، ص ۴۵۴ ، پانوشت.
۲۴. همان، ص ۴۵۷، ۴۵۹، ۴۶۰، ۴۶۱، ۴۶۳ و ۴۶۵.
۲۵. همان، ص ۴۵۷، پانوشت.
۲۶. الارشاد، ج ۲ ، ص ۱۰۲.
۲۷. الاخبار الدخيلة، ج ۳، باب اول از فصل نهم، ص ۱۹۱ – ۱۹۲ ، به نقل از تاريخ طبرى و مثير الاحزان ابن نماى حلّى ؛ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص ۴۳۶، به نقل از تاريخ طبرى، ج‏۳، ص ۳۲۲ و الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۶۴ ، با اندكى اختلاف در عبارتهاى ديگر، به ويژه در نام مرد ياد شده.
۲۸. الاخبار الدخيلة، همان، ص ۱۹۰ – ۲۰۲.
۲۹. مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا، ص ۸۱۰ .
۳۰. كامل الزيارات، ص ۱۷۶، باب ۷۱ ؛ الاخبار الدخيلة، ج ۴، ص ۲۵۴.
۳۱. «جحد»: انكار كردن، تكذيب نمودن؛ «جاحدت»: انكار كردند، عناد ورزيدند، تكذيب نمودند.
۳۲. الاخبار الدخيلة، ج ۳، ص ۳۱۸ .
۳۳. اقبال الاعمال، سيد ابن طاووس، ج ۳، ص ۶۷ .
۳۴. پيام عاشورا، عباس عزيزى، ص ۲۸، از زبان امام صادق(ع) و بدون مأخذ و مستند نيز، ر.ك: فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، ص ۳۷۱.
۳۵. الأمالى، شيخ صدوق، ص ۱۷۷. افزون بر شيخ صدوق، ديگر دانشوران شيعى نيز اين حديث را نقل كرده‌‏اند. ر.ك: مثير الأحزان، ابن نماى حلّى، ص ۲۳؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سيد ابن طاووس، ص‏۹۹ .
۳۶. الأمالى، شيخ صدوق، ص ۵۴۷.
۳۷. نهج الحق و كشف الصدق، علامه حلّى، ص‏۳۵۶.
۳۸. به اين ترتيب و لابد: كلّ قتل شهادة و كلّ امامٍ حسين!

Tags