بسم الله الرحمن الرحیم
راجع به قرآن خیلی تفسیرها و خیلی حرفها زده شده، من جمله مطلبی که امروز یادآور شدم این است که: هر یک از کلمات و جملات کوچک، باید در همان محیطی که آمده است تفسیر و معنی بشود. مثلاً کلمه “گردن زدن یا کلمه ضرب الرقاب” در آن تاریخی که قرآن (آمده) و این را گفتند؛ به هیچ وجه بمب اتمی نبوده، غیر بمب اتم هم نبوده، بمب شیمیایی هم نبوده. وقتی میخواهند اعدام بکنند (شاید هم عملاً در قرآن لقب اعدام به کار نرفته است. برای اینکه اعدام از عدم بوجود میآید، و شاید آن کسی که اعدام میشود خودش هم دلش بخواهد که گاهی اوقات شده یک شخصی فکر میکند اینقدر از زندگی سختی، ناراحتی دیده که دلش میخواهد نباشد! اینجا اگر یک وسیلهای اجازه دادند- تا حالا که اجازه ندادند- این دلش اعدام میخواهد، دلش میخواهد نباشد! این برای کسی است که دلش میخواهد باشد! خیلی هم علاقمند است ولی دادگاهی(مرجعی) به اعدام محکومش کرده و حکم شرعی باید (اجرا شود و او را) از بین ببرد. “ضرب الرقاب” به گردنش حمله کنید! یا ضرب الرقاب: ضربه بزنید به گردنش! حالا یعنی چه؟ یعنی اعدامش کنید. بنابراین(با این توضیح) در تفسیر این کلمه از قران اصلاً بیخود معطل شدند، از این موارد باید رد شد و در اصلش دید چیست؟ البته حالا گفتند طرق جدید (اعدام هست) که ناراحتی و فاصلهاش طولانیتر نمیشود، بهتر این است که از همین طرق جدید برای اعدام استفاده کنند- اعدامی را گردن نزنند- به هر طریقی که آسودهتر است و دلیل این تصرف هم این است که اسلام، یا اصلاً هر حقوق جزائی در تمام دنیا میگوید چرا حکم اعدام را (صادر کردند) و خیلی جاها حکم اعدام را لغوکردند ولی هدف از اعدام را گفتند که: تا مردم و جامعه از شر این شخص راحت شوند. هر کدام از ما هم فکر کنیم (متوجه میشویم) این یک امر علمی هم نیست در واقع یک مقداری با آمار ارتباط دارد ولی یک قدری هم که فکر کنیم ما میفهمیم که چرا دارند اعدام میکنند. اگر هم یک حکومت ظالمانه اعدام میکند این هم برای همین است که از شر آن مزاحم راحت بشود.
میبیند این آقا تا هست در جامعه مزاحمت ایجاد میکند، جلو قدرت حکومت را میگیرد. بنابراین چون هدف از صدور حکم اعدام و اعدامی که در جامعه بشری هست این است که آن شخص در جامعه نباشد. حالا اگر به این طریق بگوییم خیلی خب اگر این (چنین است) پس چرا آن طریقی که زجر کمتری دارد را انتخاب میکنند؟ شما که با این (مجرم) دشمن هستید؟ میخواهید او را اعدام کنید چرا به فکر این هستید کمتر زجر بکشد؟ اگر میخواهید این از بین برود خب بگذارید زیاد زجر بکشد. نه! زیاد زجرکشیدن را آوردند تبدیل به حبس کردند. یعنی آزادی را، آزادی انسان را همطراز عمرش حساب کردند. همان قدری که جان دارد و به جانش علاقه دارد، به آزادیش هم علاقمند است. اینجا میخواهند تخفیف بدهند، به جای اعدام حیات، آزادی را اعدام کردهاند ولی به طور کلی این (چنین) تفاسیر در قرآن البته غالباً تفسیرهای لازمی است ولی خیلی اوقات هم (موردی) است که لازم نیست و نباید بیخود زیاد رفت توی این فکر که اعصاب آدم را خراب کند و ناراحت بشود. حقوقدانان خب به خصوص باید در این مسأله فکرکنند کار حقوقدانان است. یک روشهایی هم هست که ظاهراً با هم تناقض دارد مثلاً در جنگ “جنگ ایکس و ایگرگ” است هر دو باهم جنگ میکنند. هر قشونی نسبت به سلامت و صحت افراد خودش علاقمند است. اگر یکی سرماخوردگی پیدا کند یک آسپرین و یک ویتامین c به او میدهند (تا سلامت شود) همین که با یک آسپرین خوب میشود، دیگری که یک مسلمان است، جان این را از بین میبرد، اگر جانها قیمت دارد چرا از بین میبرید؟ همین جور مفت و مسلم! اگر هم قیمت ندارد این همه جار و جنجال و نمیدانم حقوق بشر و غیره چیست؟ این تناقضات در زندگی بشر امروزی هست و هر روز هم بیشتر میشود. هر روز هم یک تناقض جدیدی ایجاد میشود یا یک تفاسیر جدیدتری ایجاد میشود و انسان را مشغول میکند.
در پزشکی خیلی مسائلی هست که مردم (با آن) برخورد میکنند. این مسأله در قالب اجتماعی هم به صورت ایثار و شهادت (خودش) را نشان میدهد. آیا کسی حق دارد خودش را شهید کند؟ یکی شهید شود نه اینکه چاقو بزند به خودش یعنی واقعاً برود خودش را جلو بندازد یا نه! این هم هست. در اینجا چون اضافه بر این بدن یک روحی هست که آن روح اشرف از بدن است و بنابراین به حساب اینکه برای آن روح پیشرفتی حاصل بشود بدن را از دست میدهد که اشکال ندارد ولی بیخودی نه! اما کسی خودش حق ندارد جان خودش را به خطر بیندازد. مثلاً در زندگی ناراحت است برود خودش را جلوی شیر بیندازد. البته شیر که حمله کرد یک مقدار ناچار به دفاع میشود ولی به هر جهت حق ندارد. این از امثالی است که باید حل کنند. در عالم عرفان هر دو جورش هست، بسته به حالتی است که آن شخص دارد. یکی از لحاظ اجتماعی بحث میکنیم یکی از لحاظ شخصی. از لحاظ شخصی بستگی به حالت و درجهی آن شخص دارد ولی از حال اجتماعی نه! ولی به هرجهت، مثلاً ما الان فکر می کنیم که حضرت عباس خودش را به کشتن داد، در آن لحظهی آخر که میخواست آب بخورد و نخورد خودش را به کشتن داد.
اینجا اگر بنده و یکی دیگر امثال این کارها را بکنیم گناه دارد، ولی از آن بزرگوار نه! آن بزرگوار اجرش بالا میرود. به طوری که امام حسین هم بعد از آن صدایش میزند: یا اخی! میفرمود: امروز با مرگ عباس کمرم شکست. که به هیچ مورد دیگری نگفته این اهمیت حالت است یعنی درجهی عرفانی آن شخص است. مسألهی “جبر و تفویض” که ما اختیار داریم، یا به طور طبیعی یک کارهایی را انجام میدهیم. البته وقتی که مذهب به ایران داخل شد، مذهب این قسمت را تصرف کرد یعنی دیگر کسی بیخود نمیگفت که خدا میخواسته این جوری شده، نه! میگفت که اعتقادش این بود که خدا هر کاری میخواهد میکند، میخواهد انجام میدهد! بنابراین این را هم خدا خواسته است. به هرجهت همه چیز بار دین و اعتقادات شد. ولی یک مسألهای است که الان هم هنوز هست و نظریات اشخاص برحسب اعتقاداتی است که دارند و تجربیات آنها متفاوت است حتی این اختلافنظر در روانشناسی، در حقوق هم هست. مثلاً میگویند که آن کسی که جنایت میکند جرم انجام میدهد او هم مجبور است خودش نیست.
بعضیها میگویند نه! اگر این مجبور است پس این را ما رد میکنیم و (حکم) اعدام میدهیم. در این قبیل موارد انسان سرنوشت خودش را باید تعیین کند. بر سرنوشت خودش هر چه را احساس کرد همان را باید انجام بدهد. در یک لحظاتی است که عرفان این را حل کرده و درجاتی برای اعتقادات مردم قائل است. در یک درجهای اگر احساس کرد که هر چه خدا گفته دارد انجام میدهد احساسش واقعی بود، به شرطی که احساسهای قبلی او هم، همه در راه خدا بوده در این صورت میتواند انجام دهد. والا نه! این یک مسألهای نیست که بشود حل کرد. بسیاری از دانشمندان علوم و همه گفتهاند که زیاد در موردش فکرنکنید حتی (حکم) شرعی هم این است، دستورات شرعی هست که در مورد ذات خدا و صفات خدا، در مورد خداوند زیاد توجه نکنید، برای اینکه هرچه باشد خداوند در نظر شما مجموعهای است از نیروهای مختلف، نیروی جاذبه، نیروی دافعه، و (سایر) نیروها. و شما همهی نیروها را ندارید. بنابراین فکر کردن شما فایدهای ندارد. این است که فکر نکنید. یک واسطهای خداوند این وسط گذاشته است و آن واسطه عبارت از مغز شماست. نه این مغز! منظور حالت شماست یعنی این حالت، این واسطه میآید همهی این اطلاعات را جمع میکند، همهی اینها (و آن) در هر کاری به او میگوید چه بکند! به آن حرف گوش بدهید. چاره هم ندارید. ما خبر هم نداریم که بعد از اینکه رفتیم چه میشود؟ چه میکنیم؟ چه خواهیم کرد؟ ناچاریم هر کاری خواهد شد قبول کنیم و تسلیم شویم، برای اینکه چاره هم نداریم یعنی کاری نمی توانیم بکنیم اگر خداوند ما را گرفت و آن طنابها را پیچید خدای نکرده انداخت توی آتش چه میتوانیم بکنیم! نه میتوانیم طنابها را پاره کنیم و نه میتوانیم…. بنابراین آن جاهایی که فکر فایده ندارد ازش استفاده نکنید و به کارنبرید. یک شعری هست از مثنوی مولوی:
آن که جان بدهد اگر بکشد رواست نایب است و دست او دست خداست
این هم ثابت کرده که دیگران نمیتوانند! و هم خواسته بگوید آن که نایب حق است، حق دارد. آن هم به دست بشر نیست.همان یک نطفه میگیرند نطفه اضافه میکنند همه درست، ولی میتوانند درنطفه تغییراتی بدهند؟ یعنی یک نطفهای از یک نفر این که تشخیص دادند و آن نطفه را هم آزمایش کردند، دیدند چه آدم جانیای است آیا میتوانند او را آدم خوبی کنند؟ نه! تربیت میتوانند بکنند یعنی خداوند میتواند تربیت بکند، خب وقتی هم که خداوند گفته که این بشر نایب من در زمین است و خلیفهی من! باید این بشر هم بتواند! منتهی در همهی موارد نیست. خداوند همهی آن اختیارات خودش و قدرتی که خودش دارد را به وکیل نداده است. بنابراین حق ندارد شخص دیگری (انجام بدهد) جزء خود او! آن وقت خود خدا گفته که به چه طریقی ……اگر جنگ میکنید، ایثار و فداکاری کنید. اگر جان کسی در خطر است، ایثار کنید، جانش را نجات بدهید. ولو جان خود شما در خطر باشد به این طریق! و اما این نظریهی مذهبی میشود. از نظر امروز کسانی که معتقدند همیشه همهی چیزها روی حساب و روی (کتاب) است و اینها میگویند نه! حق ندارید یک چنین کاری بشود.
خداوند که جان آفریده، خودش دارد میگوید چگونه این جان را میتوانید از بین ببرید، یا که عوضش کنید. همان طرق صحیح است و آن طرق هم خداوند جزء فطرت انسان قرارداده است. خداوند همهی جانداران را آفریده! حالا بگویید: خداوند نه، طبیعت! فرق نمیکند که یک انسانی آفریده یعنی مجموعهای است از جسم به جای خود ولی مجموعهای است از …ریحها…. نیروی جاذبه، نیروی جنسی، میل به حیات، فرار از مرگ همهی اینها باهم در این مجموعهی انسان است. هیچ کدام از اینها را خودش نمیتواند از بین ببرد. نه میتواند و نه باید بکند!
بنابراین در آن صورت هم انسانی که (خودکشی) کرده این بحث در زیستشناسی هم پیشآمدتر است که بعضیها میگویند تا وقتی جان دارد باید دقت کرد که او را از (مرگ) نجات بدهند خب همین آزمایش که روی بیماری بکنند ولو به نتیجه نرسیده یک آزمایشاتی است برای علم، که دیگران از آن استفاده کنند. به همین جهت هم اجازه دادند و الا هیچکس اجازه ندارد خودش، جان خودش را حتی از بین ببرد که این منع در علم حقوق هم به این صورت درآمده که آن آزادی که خودش مثل یک جان است، آزادیای را که خداوند به هر فرد بشر داده، خودش حق ندارد از بین ببرد. بگوید: من از این تاریخ غلام تو هستم البته مثل قدیم که غلام و کنیز هیچ اختیاری نداشتند، حق ندارد بگوید میتواند عملاً آن عمل در اختیار خودش است ولی حق ندارد این اختیار را به یکی دیگر بدهد.