عید غدیرخم، روایتِ اوج اعتماد و نزدیکی پیامبر گرامی اسلام به امام علیبنابیطالب است؛ به بهانهی نام و یاد مبارک ایشان، سخن را با استشهاد به نامهی هفتاد و هفتم نهجالبلاغه آغاز میکنم؛ بنابر این نامه، هنگامی که او «عبدالله بن عباس» را برای گفتگو با خوارج (که داعشیانِ روزگار ما در مواردی به آنها شبیهاند) فرستاد به او توصیه کرد که در گفتگو با آنها به قرآن استناد نکند زیرا قرآن معانی و تفاسیر و صورتهای مختلفی دارد که هر چه بگویی خوارج چیزی در مقابلت خواهند گفت؛ پس به جای قرآن به سنت پیامبر استناد کن که در برابر آن دیگر راه گریزی ندارند. (لاتُخاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَاِنَّ الْقُرْآنَ حَمّالٌ ذُووُجُوه، تَقُولُ وَ یَقُولُونَ، وَلکِنْ حاجِجْهُمْ بِالسُّنَّهِ، فَاِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْها مَحیصاً).
طبیعی است که آن زمان به علت نزدیکی به دوران پیامبر و خاطرات و مشاهدات زندهی کسانی که با پیامبر زندگی کردند امکان احتجاج و استناد به سنت ایشان وجود داشت و به آسانی توسط خوارج قابل انکار نبود، بر خلاف روزگار ما که چنین احتجاج و استنادی در دسترس نیست و به آسانی نمیتوان بسیاری از نسبتها به پیامبر را اثبات یا باور کرد. از این منظر، ما با دو مسئله در روزگار خود مواجهایم: یکی همان قرآنِ تفسیرپذیر و به تعبیر امام على «حَمّالٌ ذُووُجُوه» و دیگری ابتلا به جریانهای همسو با خوارج که برای توجیه توحّش خود به آیاتی از قرآن استناد میکنند. در هر دو مسئله، پرسشی وجود دارد که پاسخ آن در نسبت مسلمانیِ ما با قرآن تأثیری عمیق دارد. آن پرسش این است: اگر کتابی تا این اندازه تفسیرپذیر باشد که هم علیبنابیطالب به آن استناد کند، هم خوارج؛ آیا چنین کتابی مقدس است؟ ظاهرگرایان، با تأکید بر ظاهر قرآن و حجیت آن به عنوان متن مقدس آرام و امان از انسان میگیرند، خوارج با تأکید بر ظاهر مقدس قرآن به آن استناد میکنند و البته تفسیرِ غیر از خود را نمیپذیرند حتی اگر مفسر آن نزدیکترین فرد به پیامبر یعنی امام علی باشد.
مراد از «کتاب مقدس»
در اینجا نقطهی عزیمتام همین تعبیر عربی آن است و به مراد دیگرِ فرهنگها از امر مقدس نمیپردازم. وجه مشترک تمام معناهایی که در معاجم عربی از قُدسیّت و قداست ذکر کردهاند مفهوم طهارت و پاکیزگی است؛ آنچه که در سنتهای عبری و متون مسیحی و اسلامی از روحُالقدُس آوردهاند هم از همین معنا نشأت میگیرد. اما در ادبیات عرب تعبیراتی داریم که نشان میدهد تقدیس یک امر ذاتی نیست بلکه «شدنی» است. یعنی چیزی در ذات خود مقدس نیست بلکه مقدس «میشود». مثلاً «ابنشعبهی حرانی» از محدثان قرن چهارم هجری، در کتاب «تُحفالعقول» سخنی از پیامبر نقل میکند که در آن آمده امتها مقدس نمیشوند اگر نتوان در میانشان بدون لکنت و دلهره، حقّ ضعیف را از قوى گرفت. (لَن تُقَدَّسَ أُمَّهٌ لا یُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ) یعنی قداست روندی از جنس «شدن» را میگذراند تا امر قدسی به دست آید.
قرآن هم مقدس «شده» است زیرا به باور دینداران، انسانی، نخست با خویشتن و سپس با دردهای انسانی و روحیِ زمینه و زمانهاش درگیر شده و خود را از رذیلتها و خودخواهیها پاک کرده و در این روند به تلقّی و تجربه و قرائت کلماتی رسیده که به انسان و حیات باطنى و درونىاش پرداخته، راههایی تازه پیش روی انسان گشوده و همین کتابش را مقدس کرده؛ در واقع قرآن روند قدسی شدن را در وجود طاهر و مطهر پیامبر اسلام گذرانده است. گویی وجود پیامبر پر از پرسش بوده است؛ آیا چیزهایی به نام خدا و حقیقت وجود دارند؟ و اگر آری، آیا حقیقت نزد خداست و از جانب او میآید؟ و اگر آری، انسان تا چه اندازه امکان تلقّی حقیقت را از خداوند دارد و تا چه اندازه در انتقال آن حقیقت به انسان امانتدار است؟ سرتاسر قرآن درصدد تذکر و یادآوری این پرسشهاست و انسانها را به اجابتِ مؤمنانه دعوت میکند؛ از خدای یگانهای میگوید که در انسان و جهان جاریست و امکان گفتگوی مستقیم میان او و انسان و جهان وجود دارد؛ در این عالم اما رازهایی هست که به چشم ظاهر نمیآید و کار پیامبران پس از طهارت و بعثت این است که در تجربههایی یگانه و مختص به خود، انسانها را به حرم و حریمِ آن رازها نزدیک میکنند.
امور باطنی مانند خدا و حقیقت، مسائل جاودانهی انساناند. همیشه جایی در درون انسان دارند، با او به دنیا میآیند و با او میمیرند و باز با انسان دیگری متولد میشوند. این امور اختصاصی به دینداران هم ندارد؛ هر انسانی در هر دورانی با این پرسشها درگیر است و پاسخها البته متناسب با انسان و جهان در هر دورانی متفاوت است و دامنهای از ایمان تا کفر دارد. در سورهی کهف آیه بیست و نهم میخوانیم که «وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ». مسئلهی حقیقت و ربوبیت و نسبت میان این دو، همزاد انسانند، پاسخ به این امور گاهی ایمان است گاهی کفر.
پیامبر، بشر و بشیر
اگر بپذیریم کتاب مقدس حاصل طهارت و تجربه و تقوای پیامبر است در پاسخ به پرسشهای دائمی حیات، و از این جهت مقدس شده است نوبت به پرسش دیگری میرسد: آیا پیامبر هم انسان است؟ به محض اینکه شما به این پرسش پاسخ مثبت بدهید لوازمی را پذیرفتهاید؛ لازمههایی مانند اینکه انسان، تاریخ و فرهنگ و زمانه و زمینه دارد و هر چه میگوید نه تنها آمیخته با آن تاریخ و فرهنگ است بلکه از امکانات همان تاریخ و فرهنگ بهره میبرد و نمیتواند در فضایی عاری از تاریخ و فرهنگ خودش حرف بزند. پیامبر اگر انسان است که هست در خلأ متولد نشده، اسطوره نیست، آدم است، در جمعی و جایی بزرگ میشود و مخاطبانی از همان جمع و جا دارد و نمیتواند خارج از تحمل زمانه و زمینهی خود کاری کند. اینجاست که فهم «بشر» بودنِ پیامبر بر فهم «بشیر» بودنِ او تقدم دارد، یعنی شما نمیتوانید از پیامبر توقع بشارتی یا إنذار و هشدارى داشته باشید که از جنس زمانهی خود نباشد. اگر بشر بودن پیامبر فهم نشود نه توقعها از او واقعی است و نه تعریفها و تبیینها.
آوردهاند که پس از وفات پیامبر برخی باور نمیکردند مرگ او را و میپرسیدند مگر پیامبر هم میمیرد؟! این در حالی بود که خود ایشان آیهی صدوچهلوچهار آلعمران را بر مردم خوانده بود که از مرگ یا کشتهشدن پیامبر مانند هر انسان دیگری حکایت داشت. یا آیاتی که به صراحت بر بشر بودن او تأکید میکرد. کسانی که امروز اقتضائات بشریِ پیامبر را نمیپذیرند تفاوتی با آن جماعت بدوی که مرگ او را نمیپذیرفتند ندارند؛ اما نتیجهی پذیرفتن اقتضائات بشری پیامبر این است که بپذیریم پارهای از آیات قرآن پاسخهایی در حد فهم و درک زمینه و زمانهی نزول وحی بوده و امکان ندارد چنان پاسخهایی ابدی و مقدس باشد. به عبارت دیگر، برخی از پاسخهای پیامبرانه، تنها پاسخ به انسان زمانِ پیامبرند. پای تجربهی پیامبرانه و انتقال آن تجربه به انسان، به زمین که میرسد ناگزیر از پوشیدن جامههای زمینی و تن دادن به صورتهای زمینی است و آن صورتها اما جاودانه و ابدی نیست، غایات و مسائل و اهدافِ پیامبر جاودانه است اما پاسخهای زمینی که به آن مسئلهها میدهد لزوماً جاودانه نیست.
قرآنِ نامقدس!
اما چگونه میتوان تشخیص داد که کدام پاسخها دیگر به کار ما نمیآیند؟ پاسخ به این پرسش را خود قرآن آغاز کرده است؛ میگوید جز پاکان هیچکس امکان ارتباط با قرآن و رسیدن به قرآن را پیدا نمیکند. (لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. سورهی واقعه، آیهی هفتاد و نُه) این پاکی چیزی جز آراستگی به فضیلتهای انسانی نیست. این آیه، یعنی از قرآن نباید آغاز کرد، بلکه به قرآن باید رسید. قبل از رسیدن به ساحت قرآن، انسان باید خود را تربیت کند و به مقدار توان، اندیشه و عاطفهاش را از هر چه آلودگی به رذیلتهاست پاک کند و بعد به سراغ قرآن برود. این پیششرط تماس با قرآن و فهم آن است. اگر با آن انسانیتِ پیراسته به سراغ قرآن برویم میتوان با شجاعت و سربلندی و از سر بندگی، احکام منافی با کرامت انسان و عدالت را کنار گذاشت، آنها را ترک و البته درک کرد که آنها تنها گزینههای ممکن در زمینه و زمانهی پیامبر بودند برای پاسخ به برخی پرسشهای انسان و جامعهای که مخاطب و بستر زندگی پیامبر بود.
اگر بتوان، در پیشنیازِ پاکی و دوری از رذائل هم با پیامبر شریک شد و سپس به سراغ قرآن رفت میتوان مطمئن بود که چنین کسی از قرآن برداشت غیرانسانی نکند. با قرآن دیگران را رنج ندهد. با قرآن انسان را نکُشد و شکنجه نکند. با قرآن تحمیق و تحقیر نکند. اگر تک تک مخاطبان وحی، هر چه انسانیتر به سراغ قرآن بروند تفسیرپذیریِ قرآن به برداشتهای عقلانی محدود میشود و دیگر تا این اندازه تفسیرپذیر نمیشود که هم علیبنابیطالب به آن استناد کند، هم خوارج. هم مولانا و ابنسینا، هم داعش. به صراحت باید گفت اگر از آن روند نخستینی که پیامبر با خویشتن و سپس با دردهای انسانی زمینه و زمانهاش طی کرد تا به تعبیر قرآن «کرامتِ بنیآدم» را تأمین کند و به تعبیر سورهی مائده، آیهی سیو دوم، «ارزش جان یک نفر به اندازهی تمام جهان باشد» چیزی باقی نمانَد قرآن دیگر مقدس نیست و نخواهد بود. قرآن تا وقتی مقدس است که بتوان آن را پاک و انسانی خواند و آن را به گونهای فهمید که به کتاب آزار انسان تبدیل نشود.
نتیجه
میتوان از این مقدمات مجمل به این نتیجه رسید که برای یک مسلمان، آیات قرآن در چهار دسته قابل تفکیکاند:
یک: آنچه را که به آن باور دارد (اعتقادیات، مانند یگانگی خداوند، نبوت پیامبران و رسیدن روز رستاخیز)
دو: آنچه را که باید تجربه و تمرین کند (ایمانیات، مانند توکل بر خدا، تقرب به او، اعتماد بر او، گفتگو با او)
سه: آنچه را که باید به آن عمل کند (عبادات و اخلاقیات)
چهار: آنچه فقط باید درک کند، یعنی نه عمل کند، نه باور کند و نه تجربه (مثل احکام منافی حقوق و کرامت انسان) . نه تنها تقدس قرآن بلکه هویت اسلامی ما نیز میتواند بر محور تفکیک سه دستهی اول از دستهی آخر معنا و تبیین شود؛ مهم نیست که در پارهای از مصادیق اختلاف داشته باشیم مهم این ست که این مبدأ را بپذیریم و از تکفیر خوارج نترسیم و به نتایجش شجاعانه ملتزم باشیم.
محمدجواد اکبرین – منبع: سایت زیتون