دکتر محمدعلی سلطانی
شرح اين بيت برای آنان که اين سخن نبوی را به ياد دارند كه: «اکرمُ الضيف و لو کان کافرا» بسيار دردآور است. پيامبر(ص) توصيه میکردند که: «مهمان خود را گرامی بداريد، اگرچه کافر باشد.» منظور ايشان توصيه برای مهمان ناخوانده است، در حالی که امام حسين(ع) با آن ايمان و عظمت در کوفه مهمان مدعوّ بود و هزاران نامه از سران کوفه چون شبث ربعی و عمرو بن الحجاج و… او را به ضيافت و حرمت و پاسداری فراخوانده بودند، بهويژه سران عشيرههای عرب کوفه. در بين باديهنشينان و شهرهای گرمسيری، نخستين پذيرايی با آب سرد و گواراست، هرچند بر سر مسأله وجود يا عدم آب در سپاه امام حسين اختلاف نظر است؛ (رک. استاد مطهری، حماسه حسينی، ج۱، ۸۷، ۱۷۳) اما مولانا محتشم کوفيان را با اين بيت از ادای ابتدايیترين آداب انسانی محروم و محکوم میکند.
بودند ديو و دد همه سيراب و میمکيد خاتم ز قحط آب، سليمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عيّوق میرسد فرياد «العطش» ز بيابان کربلا
«سليمانِ کربلا» امام حسين(ع) است. مشهور و متواتر است و به نص صريح قرآن کريم (سوره نمل، آيات ۳۶، ۳۰، ۱۷، ۱۶، ۱۵، ۲۷؛ سبأ، ۱۲؛ ص، ۳۴ و…) که انس و جن و ديو و دد؛ در اختيار سليمان پيامبر(ع) بودند. «و سليمان کربلا (امام حسين(ع)) اختياردار بود و همه کار توانستی کرد؛ اما او در آزمايش بود چون سليمان، و طرح ديگر میزد که جز آن انسان و اسلام و جهان رستگاری نداشت…» اين شاهد قرآنی که مولانا محتشم به اشاره آورده است، با توجه به معانی آيات آمده در متن قرآن کريم بسيار دقيق و زيباست. کاشفی در آن عبارات زيبا و کمنظير که هم اختيار امام و دستهبندی انس و ناس به روايت اهل معنی را آورده و الهامبخش اين بيت مولانا محتشم بود، میفرمايد:
«اين نيز کرامت ديگر بود که از آن حضرت واقع گشت. پس جعده قرنی پيش راند و آواز داد که: ای حسين، اين آب فرات را میبينی که چون دريای مواج میرود؟ به خدا که از آن قطرهای نچشی تا هلاک شوی! امام حسين که اين سخن شنيد، آب در ديده بگردانيد، گفت: اللهم اَمتْه عطشانا: خدايا، او را تشنه بميران! فیالحال بی سببی اسبش دررميد و وی را بينداخت و او برخاسته در پی اسب میدويد، تشنگی بر او غالب شده، العطش العطش میگفت و هرچند آب بر لب او میرسانيدند، نمیتوانست خورد تا در آن تشنگی بمرد. و اين ولايت سوم بود که از آن حضرت در آن روز ظهور نمود. لشكر پسر زياد آن همه کرامات را مشاهده مینمودند و همچنان بر صرافت جهل و عناد خود مستقيم بودند.
اشقـيا منـکر کـراماتنـد در بساط مناکرت، ماتند
اوليا را چو خويش پندارند سر به اهل صفا فرو نارند
اين همه بهر آنکه جنس نیاند دد و ديوند و نوع انس نیاند
القصه آن روز و شب حرب نکردند و ملازمان امام مظلوم روی نياز به درگاه حیّ قيوم آورده، همه شب گرسنه و تشنه به ذکر الهی و درود حضرت رسالت پناهی صلياللهعليه وآله میگذرانيدند. خوارزمی در مقتل خود نورالائمه آورده که: چون روز تاسوعا بگذشت و شب عاشورا درآمد، سلطان سيارگان در تعزيتخانهی غروب مقام گرفت و شب مشکفام پلاس سياه و پيراهن کبود در ماتم خاندان پوشيد، خاتونان تابخانهی بلا به نظاره شهيدان کربلا آمدند. شفق، خون ديده در دامن سپهر ريخت، عرصه زمين گَرد ادبار بر رخسار و فرق میبيخت.
چون دود ظلم روی زمين را سياه کرد مه روی خويش را به خراشش تباه کرد
(کاشفي، ۲۶۹)
و دربارهی «خاتم» که از آنِ سليمان است و امورِ وی با «خاتم» جابهجا شود، و به فرموده خواجهی شيراز که شايد گوشه چشمی به صحنهی کربلا دارد و واقعهی اربعين که فرمايد:
نمیبينم نشاط عيش در کس نه درمان دلی، نه دردِ دينی
درونها تيره شد، باشد که از غيب چراغی بر کُند خلوتنشينی
گر انگشت سليمانی نباشد چه خاصيت دهد نقش نگينی؟
و شايد چون آن انگشت نازنين به دست ديو و دد بريده شد، فرمود:
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
هرچند اشاره به حکايت سليمان و اهرمن است و انگشتر امام(ع) که همان انگشتر پيامبر(ص) بود، در دست اهريمنان کرامت و معجزهای نداشت؛ انگشتر با انگشت سليمانی برای حافظ عزيز است… پس از کربلا، «علويان» انگشتر زيب همان انگشتان میکنند و به آن ايمان دارند، اکثر نشانهها برای پيروان پس از عاشورا مرسوم شد. کاشفی در اين الهام محتشم و شرح تشنگی و مکيدن خاتم آورده است:
راوی گويد که: هرچند علیاکبر مبارز طلبيد، کسی به مبارزت او نيامد. شاهزاده خود را بر لشکر خصم زده، شور در ميمنه و ميسره و قلب و جناح آن سپاه افکند و چندان مقاتله کرد که آن گروه انبوه از حرب وی به ستوه آمدند. پس مراجعت نموده، پيش پدر آمد و گفت: «يا ابتاه: ای پدر بزرگوار، ذبحني العطش: مرا میکشد و هلاک میگرداند تشنگی. و اثقلني الحديد: و گران میسازد و در رنج میافکند مرا آهن سلاح. فهل الي شربـه ماء من سبيل: آيا به شربتی از آب هيچ راه توان برد و برای حصول مقداری از آن چاره توان کرد؟ حقا که اگر قطرهای آب به حلق من رسيدی، دمار از اين قوم نابکار برآوردمی. امام حسين عليهالسلام او را پيش طلبيد و خاک از لب و دهان وی پاک کرد و انگشتری حضرت رسول صليالله عليه وآله در دهان وی نهاد تا بمکيد و تشنگی وی تسکين يافت. ديگر باره روی به ميدان نهاد و رجزی در صورت حال خود ادا کرد که ابوالمفاخر در ترجمه آن آورده که:
ساقی کـوثر آب میخواهد مير مجلس شراب میخواهد
بچهی شـير در طريق خطر راه آب از کلاب میخواهد!
کيست آن کو ز فرط بینمکی دل زهـرا کباب میخواهد؟
گيسوان سيه ـ سفيدِ حسين کيست کز خون خضاب میخواهد؟
مؤمنان در بهشت و منکر ما سوی دوزخ شتاب میخواهد
(کاشفی، ۳۳۸)
و در جايي ديگر گويد: در آن روز سگان محلهی ضلالت و خوکان باديهی جهالت سيراب بودند و شيربچگان بيشهی امامت و کرامت از تاب تشنگی اضطراب مینمودند! (کاشفی، ۳۵۵)
نسبت مکيدن خاتم به امام حسين(ع) در شعر محتشم به جای حضرت علیاکبر، بدين معنی نيز دلالت دارد که در اين تجلی لايتناهي در هر شهادت، امام نيز شهيد میشد و تشنگی او به گستردگی عطش تمام شهيدان بود. اما عرفاً چون حضرت علیاکبر از دست امام به خاتم و نگين سيراب شد، امام را ساقی دانند و ساقی خوانند…
ساقي بزم حقيقت بين، تو باز کی کم است از ساقی بزم مجاز؟
اکبر آمد العطشگويان ز راه از ميان رزمگه تا پيش شاه
کای پدرجان، از عطش افسردهام میندانم زندهام يا مردهام!
اينعطش رمز است و عارف، واقف است سرّ حق است اين و عشقش کاشف است
ديد شاه دين که سلطان هُدی است اکبر خود را که لبريز از خداست
عشق پاکش را، بنای سرکشی است آب و خاکش را هوای آتشي است
شورش صهبای عشقش در سر است مستیاش از ديگران افزونتر است
اينک از مجلس جدايی میکند فاش دعوی خدايی میکند
مغز بر خود میشکافد پوست را فاش میسازد حديث دوست را
محکمی در اصل او از فرع اوست ليک عنوانش، خلاف شرع اوست
پس سليمان بر دهانش بوسه داد اندک اندک خاتمش بر لب نهاد
مُهر، آن لبهای گوهرپاش کرد تا نيارد سِرّ حق را فاش کرد
«هر که را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند»
(عمّان ساماني، گنجينهالاسرار، سامانی، محمدعلی مجاهدی، کتابفروشی محمودی، ۱۳۴۵، ص۴۶)
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات