دکتر محمدعلی سلطانی
و عصاره اين انديشه در پوسته سخت بيضه مقدس شريعت در زيارت ارجمند «وارث» که حضرت آدم را در مسير انبيا با قيد نام پيامبران يکي بعد از ديگری به امام حسين(ع) میرساند.
السلام عليک يا وارث آدم صفوةالله،
السلام عليک يا وارث نوح نبيالله،
السلام عليک يا وارث ابراهيم خليلالله،
السلام عليک يا وارث موسی کليمالله،
السلام عليک يا وارث عيسی روحالله،
السلام عليک يا وارث محمد حبيبالله،
السلام عليک يا وارث اميرالمؤمنين عليهالسلام…
(مفاتيحالجنان، حاج شيخ عباس قمی، انتشارات قديانی، تهران، ۱۳۷۵، ص۷۰۴)
آنتوان بارا سخن زيبايی دارد: «چون به وراثت محمد(ص) از جميع جهات در شخصيت امام حسين(ع) مینگريم، در فرموده رسول اکرم(ص) که «من از حسينم و حسين از من است»، انسانيت حسين(ع) تا نبوت جدش اوج گرفت و نبوت جدش تا انسانيت حسين فرود آمد.» (آنتوان بارا، ص۲۵۴)
و شادروان دکتر علی شريعتی که رساله مستقلی در اين باره دارد، در پايان سخن میگويد: آموزگار بزرگ «شهادت» اکنون برخاسته است، تا به همه آنها که جهاد را تنها در «توانستن» میفهمند، و به همه آنها که پيروزی بر خصم را تنها در «غلبه»، بياموزد که «شهادت»، نه يک «باختن»، که يک «انتخاب» است. انتخابی که در آن، مجاهد، با قربانی شدن خويش، در آستانه معبد آزادی و محراب عشق، پيروز میشود. و حسين، وارث آدم که به بنیآدم زيستن داد، و وارث پيامبران بزرگ که به انسان «چگونه بايد زيست» را آموختند، اکنون آمده است تا در اين روزگار، به فرزندان آدم، «چگونه بايد مُرد» را بياموزد! حسين آموخت که «مرگ سياه»، سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن میدهند تا «زنده بمانند»؛ چه، کسانی که گستاخی آن را ندارند که «شهادت» را انتخاب کنند، «مرگ» آنان را انتخاب خواهد کرد! (شريعتی، شهادت، ص۶۳)
پس از پيامبر اکرم(ص) مسئوليت نبوت با خاتميّت ايشان، خاتمه يافت. از آنجا که جهان به بلوغ تاريخی رسيده بود، در رهنمونی امتها، «امامت و ولايت»، جانشين «نبوت» شد و اوليا که سيزده معصوم پاک هستند، حاملان همه رنجها و دردهای تاريخ انبيا شدند. از اين روی: «نوبت به اوليا چو رسيد، آسمان تپيد!»
نسفی میگويد: پيامبر(ص) فرمود: «بعد از من پيغمبر نخواهد آمد. بعد از من کسانی که پيرو من باشند و مقرب حضرت خدا باشند، نام ايشان اولياست. اين اوليا خلق را به دين من دعوت کنند.» اسم ولیّ در دينِ محمد(ص) پيدا آمد. (انسان کامل، ۳۱۹)
شرح اين بيت را از شرح مقدمه قيصری میآوريم: «لکلّ وجهه هو موَلّيها… الآيه». و العبد مُبدء لأفعاله و صفاته قبل الاتصاف بمقام الولايه من حيث البشرّيه، و بعد اتصافه بها هو مبدئها من حيث الجهه الربانيه، کما قال: «فاذا أحببتهُ کنتُ سمعه و بصره… الخ»، و ذلک الانصاف لايحصل إلاّ بالتوجه التّام الي جناب الحق المطلق سبحانه، اذ به يقوی جهه حقيته، فتغلب جهه خلقيته الي ان يقهرها و يفنيها بالاصاله، کالقطعه من الفحم المجاوره للنار، فانّها بسبب المجاوره و الاستعداد لقبول الناريه و القابليه المختفيه فيها يشتعل قليلاً قليلا، الی ان يصير ناراً، فيحصل منها ما يحصل من النار مِن الاحراق و الانضاج «و الايضاح ـ خ ـ ل» و الاضائه و غيرها و قبل الاشتغال کانت مظلمه کدره بارده، و ذلک التوجه لايمکن الا بالمحبه الذاتيه الکامنه في العبد، و ظهورها لايکون الا بالاجتناب عما يضادها و يناقضها و هو التقوي عما عداها، فالمحبه هي المرکب و الزاد التقوي، و هذا الفناء موجب لان يتعين العبد بتعيّنات حقانيه و صفات ربانيه مرّه اُخري، و هو البقاء بالحق، فلا يرتفع التعيّن منه مطلقا. و هذا المقام دائرته اتمّ و اکبر من دائره النبوه، و لذلک انختمت النبوه، و الولايه دائمه و جعل الوليّ اسماً من اسماءالله دون النبي عليهالسلام.
فناء در توحيد، موجب تعيّن عبد به تعينات حقانيه و تبديل صفات بشری و خلقی به صفات حقی میگردد، تا به مقام بقای بعد از فنا و صحو بعد از محو برسد. سالک بعد از رسيدن به مقام صحو بعد از محو، تعين امکانی و عين ثابت او محو نمیشود. نتيجه بقای بعد از فنا، رجوع به کثرت است. اين مقام، مقام ولايت کليّه است و عارف در اين موطن به جهت سير فی الله به وجود حقانی متصف گرديده است و سير او در اسما و صفات يکی بعد از ديگری سير بالحق است. دايره آن تمامتر و کاملتر از دايره نبوت است؛ لذا نبوت به اعتبار آنکه جهت خلقي است، ختم میشود و دولت آن به سر میآيد و دوره حکومت اسم حاکم بر ولی، به اعتبار جهت نبوت منقضی میشود؛ ولی ولايت دائمی است، چون ولیّ اسمی از اسماء حق است و نبی از اسماء حق نيست. به همين مناسبات، جهات خلقی، موقت و جهات حقی، دائمی است. و به همين معنی قدوه ارباب معرفت و حکمت اشاره کرده است:
پس به هر عصری وليی قائم است آزمايش تا قيامـت دائم است
چون دايرهی ولايت به حسب حيطه و شمول، بزرگتر و تمامتر از نبوت است، و نبوت به جهت ظاهر ولايت، و ولايت جهت باطن نبوت است، انبيا در حيطه مقام ولايت واقع شدهاند و محکوم به حکم جهت ولايت ميباشند. به همين لحاظ، ولايت اعمّ از نبوت است، و از زوالِ نبوت و رسالت تشريعی که از صفات کوْنيّه و زمانيه و به انقطاع زمان رسالت و نبوت قطع میشود، انقطاع ولايت لازم نمیآيد.
انبيا و اوليا عليهمالسلام به واسطه جهت ولايت به حضرت الهيه راه پيدا مینمايند و حقايق را در آن مشهد شهود نموده و آنچه لازم تکميل بنینوع انسان است، از جهات دنيوی و اخروی بيان مینمايند. و نيز آنان حقايق را از «مليک مقتدر» اخذ نموده، به حسب وجود مادیِ ظاهرِ در خلق، و متوطن در بلدهی خرابآباد مادهاند، ولی به حسب روح کلی در فوق بلاد تجرد آبادِ عالم عقول، اقامت گزيدهاند.
نبوت تعريفيه که إنباء از حقايق و اظهار ما کمن في غيب الوجود باشد، دائمی است. مادامی که دنيا باقی است، نبوت تعريفيه هم ثابت است. انبای حقايق و تعليم معارف، مراتبی دارد که مرتبه اول آن انباء و ابراز، اظهار حقايق مکنون در احديّت وجود به مقام واحديت و اسماء و صفات است. مرتبه نازلهی انبای معارف و حقايق در موطن خلق و حدوث، ماده است. بعد از انقطاع نبوت، تعريفی که لازم لاينفک ولايت است، منتقل به آخرت میشود.
انبيا در واقع اوليای فانی در حق و باقی به حقاند، که از مقام غيب وجود و اسرار آن خبر میدهند. منشأ اطلاع آنها بر حقايق موجود و مکنون در غيب وجود، فنای اوليا در احديت وجود است. به اين اعتبار، به معارف الهيه علم حاصل مینمايند و به اعتبار بقای بعد از فنا و صحو بعد از محو، از اين حقايق خبر میدهند. انبيا به اعتبار جهت ولايت، فانی در حق و متصل به علم ربّ مطلق میباشند و به مصالح و مفاسد اجتماع آگاهی پيدا مینمايند و به اعتبار مقام بقای بعد از فنا و بعث بر امت خود، از برای تکميل نظام اجتماع از حقايق موجود در احديت وجود اطلاع میدهند. منشأ إنبای حقايق، جهت حقی و ولايت آنهاست. اين مقام مانند مقام نبوت اکتسابی نيست، بلکه اختصاص الهی لازم عين ثابت ممکن است، که بلا مجعوليه اسما و صفات و ذات مقدسه حق غيرمجعول است. بلکه به يک اعتبار، جميع مقامات اختصاصي و لازم لاينفک عين ثابت ممکن است، که از فيض اقدس در مقام واحديت حاصل شده است؛ ولي ظهور آن در عالم خلق و موطن ماده تدريجی و متوقف بر حصول شرايط و رفع موانع میباشد. حصول تدريجی اين مقامات، منشأ اشتباه اهل اوهام و ظاهر شده است و گمان کردهاند: مقامات نبوت و ولايت از ناحيه تعمل و زحمت و کسب حاصل میشود؛ در حالتی که نفوس مستکفی بالذات، در کسب معارف محتاج به معلم خارجی و تعليمدهنده بشری نيستند. مشاهده آفاق و انفس و تفکر در باطن وجود خود، اتيان به اعمال حسنه و ترک قبايح که لازمه فطرت آنهاست، در اندک مدتی آنها را به موطن اصلی خود میرساند.
هر کسی کو دور ماند از اصل خويش بازجـويد روزگـار وصـل خويـش
ابتدای ولايت، انتهای سفر اول سُلاک الی الله و مسافران به مقام ملأ اعلي يقدم شهود و معرفت میباشد.
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات