گفتگوی منیره پنجتنی با میثم سفیدخوش
اشاره: انتشارات «حکمت» به دبیری آقای سفیدخوش، چاپ مجموعه «ایدهآلیسم آلمانی» را آغاز کرده است. هدف اصلی از انتشار این مجموعه که به آثار اصلی فیلسوفان ایدهآلیست اختصاص دارد، گذر از مرحلهی آشنایی و ورود به مرحلهی شناخت دقیقتر اندیشهی این فیلسوفان است. گفتگوی زیر که پیشتر در ماهنامهی «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده، برای بررسی بیشتر این موضوع است.
***
• در یادداشتتان بر مجموعه نوشتهاید با اینکه «آشنایی» سرآغاز شناختن است، اما ماندن ما در این مرحله از مواجهه با سنت ایدهآلیسم آلمانی، طولانی شده است. مهمترین دلایل این امر از نظر شما چیست؟
به جای اینکه دلایل متعددی ذکر کنم، بر یک دلیل تأکید میکنم و آن اینکه کمتر توانستهایم اندیشهی ایدهآلیستی را از زبان طراحان اصلیاش بخوانیم و بیشتر به گزارشهای دست دوم بسنده کردهایم. با توجه به اینکه همه ما درفرهنگی رئالیستی تربیت شدهایم، نتوانستهایم با اتکا به این گزارشها نقبی در ژرفای ایدهآلیسم بزنیم. درواقع پیشداوریهای ذهنیمان در کنار نبودن منابع دست اول، مانع فراروی از آشنایی به شناختن شده است. هنوز استادان و دانشجویان ما در دانشگاهها با تکیه به کاپلستون و استیس و مانند آنها به تدریس و تحصیل ایدهآلیستها میپردازند و در فضای عمومیتر که اوضاع بسیار بدتر است. مجموعه ما در راستای تلاشهای بیشتر پراکنده پیشین تلاش میکند تا به فراروی از گام آشنایی به گام شناختن یاری رساند.
• بهتر است اندکی بیشتر بر معنای ایدهآلیسم و نسبتش با مختصات فرهنگی جامعهی ایرانی تمرکز کنیم. بنابراین از شما میخواهم علاوه بر تعریف ایدهآلیسم بگویید که فرهنگ و اندیشهی ایرانی چه نسبتی با آن دارد؟
اصلاً گرفتاری اصلی ما این است که تعبیر دقیقی از ایدهآلیسم در جامعهی علمی خود نداریم! میان عموم مردم این واژه بر آرمانگرایی دلالت دارد و برخی از متخصصان هم این برداشت را دامن میزنند؛ برای بسیاری از اهل فلسفه که تنها نوعی آشنایی اولیه با ایدهآلیسم دارند، این واژه به معنای نوعی ذهنگرایی (سابجکتیویسم) است. برخی از بزرگان ما همچون مرحوم طباطبایی و مطهری هم آن را با «شکاکیت» یکی گرفتهاند. دلیل اصلی این سوءبرداشتها این است که متون اصلی فیلسوفان ایدهآلیست خوانده نشده است. اگر برخی متفکران ما به آثار ایدهآلیستها دسترسی مستقیمی داشتند، برداشتهای دقیقتری میکردند.
تا جایی که من میدانم، ایدهآلیستهایی چون کانت و هگل با هر سه مفهوم بالا مخالفت کرده و آنها را نقد کردهاند. کسانی که با این مفاهیم از زاویهی آنگلوساکسون آشنا شدهاند، هم مشکل را دوچندان کردهاند؛ زیرا از زعم خود به تعریفی خاص اقدام کردهاند که باز نسبت روشنی با ایدهآلیسم محقق ندارد. در این مجال اندک نمیتوانم به تعریفی از ایدهآلیسم دست یابم ولی به شکل مختصر آن را نوعی ارتفاع کرانمندی سوژه و ابژه در خردی کلی تصویر میکنم که به پیوند درونی واقعیت و عقلانیت کشیده میشود. ایدهآلیسم آلمانی با ارائهی تصویری از رئالیسمی که در بن فلسفههای گذشته اعم از سنتی و مدرن وجود داشت، به نقد معرفتشناسی آن اقدام میکرد و نشان میداد که چگونه این رئالیسم بحرانهای فلسفی را رقم میزده است. کانت از چرخشی که در نگاه خودش در اینباره رخ داده بود، به عنوان یک انقلاب یاد میکرد و هگل هم آن را نوید زایش جهانی نو میدید.
• به نظر میرسد نمیتوان از ایدهآلیسم بدون بررسی رئالیسم عبور کرد!
رئالیسم هم مانند ایدهآلیسم انواعی دارد هرچند میان همه آنها مشترکاتی هست. رئالیسم فلسفی ما ایرانیان افلاطونی ـ ارسطویی است. بد نیست همینجا یک سوءتفاهم بزرگ در جامعهی علمیمان را بیان کنم و آن اینکه برخی گمان میکنند که افلاطون ایدهآلیست است، چون به مُثُل (جهان ایدهها) باور دارد. اتفاقاً نظریهی ایدهها پایه رئالیسم اوست یا به تعبیری، پایه تمام رئالیسم متافیزیکی دوهزارهی اخیر است؛ زیرا با این نظریه حقیقت را مطلقا جدای از هر شناسندهای قرار میدهد. ما ایرانیان نیز به همین راه رفتهایم و حقیقت را در قامت شیئ در برابر سوژه یا شناسنده نهادهایم. از اینجا به بعد ما همواره به دنبال محال میگردیم؛ یعنی چیزی را که مطلقاً در برابر شناخت قرار دادهایم، میخواهیم متعلق شناخت کنیم. این موجب ناخرسندی تاریخی آگاهی ایرانی شده است.
ما جویای چیزی هستیم که خودمان آن را از دسترس خود دور کردهایم. آن رئالیسمی که در برابر ایدهآلیسم است، جهان را با مفهوم جوهر توضیح میدهد و از همین رو برای آن انسان یک جوهر است و سایر هستومندها هم جوهر هستند. از اینجا به بعد رئالیسم دچار گرفتاری برقراری رابطه میان جواهری میشود که رابطه برایشان محال است. این محال بودن رابطه در عین سودای محال، سرنوشت اجتماعی فرهنگی اخلاقی و سیاسی ما را در این سدههای متوالی شکل داده است. ما دچار بحران رابطهایم و این بحران ریشهی نظری دارد.
• ضرورت آشنایی عمیقتر با سنت ایدهآلیسم آلمانی چیست؟
دستکم میتوانیم سوءتفاهم خود را از این سنت برطرف کنیم. فراتر از آن، اینکه افقی در برابرمان گشوده میشود و بر اثر گفتگویی عمیق با این سنت، جایگزین امکانی برای خروج از بنبستهای معرفتیمان پدید میآید. به نظر من خلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد، اندیشههای فلسفی تأثیری سترگ، ولی نادیدنی بر کل زندگی فرهنگی اجتماعی تمدنها دارند. از نظر من اگرچه اغلب ایرانیان شاید حتی نام فیلسوفان زمانهی خود را نشنیده باشند یا حتی اگر برخی از آنها را لعن و نفرین هم کرده باشند، به صورتی بنیادین و با میانجی از نگرش آنها تأثیر میپذیرند. رئالیسم فیلسوفان ما در رگ و پی فرهنگ ایرانی جاری است بدون آنکه لازم باشد کسی این واژه را حتی شنیده باشد. در دورهی جدید متفکرانی چون کانت، فیشته، شلینگ و هگل به بازخوانی لایههای زندگی انسانی از منظر شناختشناسی و وجودشناسی نویی اقدام کردند که به نام ایدهآلیسم شناخته شده است. اکنون ما بیرون از تحولات طبیعی آنها گزارشهایی از این دیدگاه شنیدهایم که طبیعتاً به درک درستی از آن نمیانجامیده است. کار ما اکنون برای فهم این سنت بسیار دشوار است.
• نمیتوان بدون طرح پرسشی ویژهی هگل از این بخش گفتگو عبور کرد. ما با چند قرائت یا روایت از اندیشههای هگل در ایران مواجهیم؟
همین اهمیت دادن به هگل به این خاطر است که ما فیشته، شلینگ، هردر و دیگران را اصلاً نمیشناسیم. روشن است که هگل مهم است؛ ولی او در یک داد و ستد بسیار گسترده با فیلسوفان زمانهاش بوده که برخی از آنها مانند فیشته در مقاطعی از خود هگل مهمتر محسوب میشدند.
اما در نگاهی مقایسهای و البته در گفتگویی محدود، مجبور به گزینش هستیم و از میان فیشته، شلینگ، هگل، هردر و دیگران ناگزیریم هگل را انتخاب کنیم که در فضای دانشگاهی ما شناخته شدهتر است.
ما در ایران به جای قرائتهای علمی، بیشتر روایتهای قصهمانند از او داریم. پیشتر من در مقالهای در مجله شما نشان داده بودم که چگونه ما با منطق قصهگویی، هگل را در ایران روایت کردهایم. ولی نکتهی اصلی این است که هگل تاکنون بیشتر ابزار دست روشنفکرها بوده است. منظورم هر کسی است که اندیشه را ابزاری برای تقویت یا تضعیف جریانی در قدرت قرار میدهد، خواه پوزیسیون باشد یا اپوزیسیون. به همین دلیل اطراف هگل بیشتر غبارآلود است. جالب است که بیشتر کتابهایی را که تا کنون از هگل و درباره هگل در ایران منتشر شده، همین روحیه پدید آورده است. دلیل اصلی بیکیفیتی ترجمههای موجود از هگل همین است.
منظورم صرف وجود اشکالات یا بدفهمیهایی در این گوشه و آن گوشهی این ترجمهها نیست؛ چنین اشکالاتی همهجا پیش میآید. اشکال در این است که تاکنون بیشتر کسانی به سراغ آثار هگل رفتهاند که هیچ ارتباط معناداری با او نداشتهاند و طبیعتاً محصول کارشان کلاً قابل استفاده نیست. برخی از آنها حتی جز در مقام نام شناخته شده هم نیستند و برخی دیگر شرایط ابتدایی کار را نداشتهاند! آنها نه تحصیلاتی در فلسفه هگل داشتهاند و نه آن را درس دادهاند و نه پژوهشی دربارهاش انجام دادهاند. گویی در برههای به آنها الهام شده خواندن هگل برای مردم خوب است! پس باید به هر ضرب و زوری که شده آن را به دست مردم رساند. من با استثنائات کاری ندارم، بلکه جریان جاری را میگویم. برخی دیگر همچنان از هگل سخن میگویند که انگار این فیلسوف جایی آنها را متکفل آرای خود در ایران کرده است! این درحالی است که برخی از سرشناسترین این افراد مقالهای هم دربارهی هگل ننگاشتهاند تا بفهمیم سخن پیامبرانهشان چیست تا آگاهانه به آنها ایمان آوریم. در این فضای غبارآلود بهترین کار این است که به قصد فهم دقیقتر اندیشههای هگل و بررسی علمی آنها اقدام به مطالعهی دقیق نوشتههای او کنیم و خیلی هم به دنبال این نباشیم که ما هم قرائتی بر قرائتهای فوقالعاده موجود بیفزاییم. به قول خود هگل قضاوت کردن سادهترین کارها است، فهمیدن از آن دشوارتر است. برنامهی ما در مجموعهی ایدهآلیسم آلمانی نزدیک شدن به همین هدف است.
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات