Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده «مجذوبعلیشاه» مجلس صبح پنج‌شنبه آقایان ۹۵/۸/۲۷ (قرب و بُعد عاشق در قصیدهٔ جامی)

majzoobalishah12بسم الله الرحمن الرحیم

بعضی اخبار، منظور در بعضی قصاید شعرا و بعضی اشخاص که خودشان چیز ندارند منتهی چون همراه با یک شاخصی! بودند که در ذهن انسان اثر گذاشته است، اینها هم اثر می‌گذارند. مثلاً جامی، دو تا جامی داریم “نورالدین عبدالرحمان جامی” و دایی او “احمد جامی” باشد، ژنده پیل! خوب من با جامی چندان آشنایی و علاقه نداشتم ولی خب یک مجموعه‌ی آثار جامی داشتیم که حضرت “صالح‌علیشاه” این را خودشان مطالعه می‌فرمودند، به صورت مطالعه! یک بار شعری ایشان از جامی که یک قصیده‌ای بود، شروع به قرائت کردند بلند می‌گفتند مثل اینکه می‌خواهند بخوانند، بلند می‌گفتند. خوب همه می‌شنیدیم، من هم یکی از حاضرین بودم و می‌شنیدم در منزل در جلسه‌ی خصوصی مثل اینکه اول صبحانه بود. رفتم همان نزدیک نشستم که ببینم و بعضی سؤالات! از آن تاریخ من به جامی علاقمند شدم، و دیوان جامی را گرفتم و داشتم و حتی آن قصیده‌ای را که ایشان می‌خواندند تقریباً تا مدتی همه‌ی آن را حفظ داشتم. الان هم حفظ هستم منتهی بعضی از اشعار که شرح بیشتری دارند از مطلبی، آنها را یادم رفته است و یا موارد دیگر مثلاً ایوان مدائن! ایوان مداین مال جامی نیست ولی خوب ایوان مدائن هم یک قصیده‌ی مفصلی است، حفظ کردن آن هم مشکل بود. چون بار اول که به دیدار ایوان مدائن موفق شدم، در خدمت حضرت صالح‌علیشاه بود که به زیارت عتبات می‌رفتیم. این است که این خاطره و این قصیده‌ی او یک مقداری از آن به خاطرم ماند. حالا آن هم ان‌شاءالله یک وقتی مفصل‌تر صحبت می‌کنیم. ایشان این قصیده را از جامی – البته خوب جامی – اشعارش همه عرفانی و راجع به عرفان بود. از قول ذوالنون مصری “ذوالنون” یعنی «صاحب ماهی»، حالا داستانی دارد و مفصل است که چطور شد به چنین [معروف شد] به هر جهت از ذوالنون مصری می‌فرماید. این را با صدای کمی بلندتر می‌خواندند. چندین بار روزها من دیدم که همین را می‌خواندند. این بود که من هم گوش می‌دادم و حفظ شدم. 

والی مصر ولایت ذوالنون (از عرفای بزرگ بود ذوالنون)
او به اسرار حقیقت مشحون 
گفت در کعبه مجاور بودم 
در حرم حاضر و ناظر بودم 
ناگه آشفته‌جوانی دیدم 
چه جوان، سوخته‌جانی دیدم!
لاغر و زرد شده همچو هلال 
کردم از وی ز سر مهر سؤال 
که مگر عاشقی ای شیفته‌مرد! 
که بدین سان شده‌ای لاغر و زرد 
گفت آری به کس‌ام شور کسی است 
کز چون من عاشق و رنجور بسی است…
دنباله‌اش مفصل است، بعد ذوالنون می‌گوید؛ از او پرسیدم:
گفتمش یار به تو نزدیک است 
یا چو شب، روزت از او تاریک است!
گفت؛ جوابی که عاشق به او داد:
گفت: در خانه‌ی اویم همه عمر
خاک کاشانه ی اویم همه عمر…
چندین سؤال دارد که همه‌ی آنها الان یادم نیست الان، به اوگفتند خوب تو که از یار باز گله نداری، همیشه هم در خانه‌ی او هستی، از چه می‌نالی؟ فرمود:

زحمت هجر ز وصلش
دلم از وصلت قربش خون است

جوابی که عاشق می دهد، پرسیدند تو که پس ناله از چی می‌داری؟ چرا لاغر شدی؟ گفت: دلم از وحشت وصلش خون است می‌گوید: من از هیبتی که دارم ناراحتم. می‌گوید: هیبتی که دارم از او و طاقت وصل ندارم، از این دلم ناراحت بود.
هیبت وصل ز بعد افزون است 
دلم از وحشت وصلش خون است 
می‌گوید در وصل هیبت دارد، در بُعد دوری، ناراحتی، هجر، ولی؛
هیبت وصل ز بُعد افزون است 
دلم از وحشت وصلش خون است 
نیست در بُعد جز امید وصال 
نیست در وصل همه بیم زوال!
وقتی در وصلم، در هر حال ترس دارم از اینکه روزی این! غیر از آن هیبت که احساس می‌کنم، این هم هست! در وصل می‌ترسم از اینکه یک وقتی به زوال بیاید یعنی از دوری حالا که در هجر یک درد هست ولی با آن درد، امید وصال همیشه هست البته این از لحاظ عرفانی یک مقامی است، حالتی است که کمتر کسی به آنجا می‌رسد! یعنی واقعاً این احساس را بکند که این اشعار را می‌خواند معنی آن را هم بداند یعنی حس کند! البته نصایح و پندهای اضافی هم از این اشعار گرفته می‌شود ولی جنبه‌ی عرفانی آن همین ترس، هیبت یعنی با بودن خاطره‌‌ی هویت، شخصیتش انسان به آن وصل برسد همیشه در این ترس هست ولی خوب مرحله‌ای است که باید ان‌شاءالله توفیق پیدا کنیم و به آن مرحله برسیم.